مطلع - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مطلع

زهرا عليهاالسلام، كوثر خداست. ليلةالقدر خداست. جلوه ى جمال خداست و تفسير جلال خدا.

زهرا عليهاالسلام، ادامه ى رسول صلى الله عليه و آله است و همتاى على عليه السلام.

زهرا عليهاالسلام، حصن حصين ولايت است و آموزگار متين شهادت.

زهرا عليهاالسلام، تلاوت بيدارى است. سايبان شوق است. تولد بالغ تاريخ است و بهار سرشار دل هاى آشنا.

زهرا عليهاالسلام، معرف نهايت كمال زن است و اوج عروج يك انسان.

چشمه ى غدير در باغ دستان پر توان او به بلوغى رسيد، و غديريان از دامان عصمت او به رويشى رسيدند.

ما درباره ى زهرا عليهاالسلام بيشتر به توصيف پرداخته ايم و نه تبيين. و آن چه نياز نسل معاصر ماست، تبيين است، نه توصيف. تطبيق است، نه توجيه.

پيچيدگى برخورد و عمق نگاه زهرا عليهاالسلام همچون دشت نيست كه نشسته تا آخرش را ببينى و كرانه هايش را در آغوش نگاهت بنشانى. دريايى است بى كرانه، كوهى است به بلنداى تاريخ. و همين است كه هر چه به قله اش نزديك تر شوى، چشم انداز بيشترى مى بينى، در حالى كه بيش از يك سويش را نديده اى.

پيچش گام هاى زهرا عليهاالسلام چنان منشورى است كه ابعادش به عدد زاويه ى ديدها و حوادث روزهاست.

من مى خواهم از اين بى كران بلند بى نهايت، سطرى بنويسم. آيا توانى هست؟

من مى خواهم به عشق نوشيدن قطره اى از جام ولايش و برگرفتن نَمى از يَم صفايش، جلوه اى كه جلوات و شمه اى از ملكاتش را بنگارم. آيا رخصتى هست؟

چگونه مى توان سوزش شمع، خيزش موج، غرش رعد، ريزش ابر، صبورى سرو و ايستادگى نخل را نوشت؟

به راستى مگر مى شود آن را كه آسمان و خورشيد و ماه، وسعت و نور و زيبايى را، اقاقى ها عطر را، كبوتران پرواز را و چشمه ها طهارت را از او، به عاريت گرفته اند، به تحليل نشست؟

به راستى مگر مى شود آن را كه با خط خود، غزل آفتاب را بر پوست هر ستاره مى نوشت، تحليل كرد؟

همو كه طنين فريادش، همپاى ضربت خندق است.

مگر مى شود آن را كه در جغرافياى خانه ى گلى اش، تاريخ رنج ها و رنج هاى تاريخ جا گرفته به تحليل نشست؟

همو كه دشمن در وسعت سينه ى سبزش، براى شمارشِ دسته دسته ى دردهايش، عمرى به درازاى زمان مى خواهد.

چگونه مى شود آن را كه خورشيد در تابوت او غروب كرد و ملايك به عشق ديدار او، به سجده درافتادند و با اشك هاشان راهش را تا به خدا علامت گذاردند، تحليل كرد؟

كسى كه فرشته ها هم اقرار دارند كه هنوز تمامى او بر آنان نيز نامكشوف مانده.

چگونه مى شود آن را كه در درنگ كوتاهش، به كوتاهى فرود شتابان فواره تا خاك، تمامى بار امانت خود را گذارد و رفت، به تحليل نشست؟

كسى كه پايانى به قشنگى گُل داشت.

چگونه مى شود آن را كه بر كف، عصاى موسى و بر لب، دم مسيحا و بر دوش، رداى محمد صلى الله عليه و آله دارد، تحليل كرد؟

كسى كه كوثر و ليلةالقدر خدا و سبزترين پاسخ به روح تشنه ى انسان ها در تمامى عصرها و نسل هاست.

مگر آن كه «منّا» شد و از در، درآمد و آن گاه از دور تحليلش كرد و از سايه اش اندازه اش گرفت و از نشانه ها و علامت ها تخمينش زد، كه دورهاى نزديك و بزرگ هاى فشرده را اين گونه مى توان فهميد.

من از ديرباز مشتاق قلم زدن در اين وادى بودم، اما، هر بار اشك ها راه را مى بست و سيلاب ها، مشق ها را مى شست و نفَس ها را به شماره مى انداخت. تا اين بار كه در روز تولد زهرا عليهاالسلام، بر سر راه اين همه- با خون دل- سدى كشيدم و به عشق تولد دوباره ى خودم، قلم به سراغم آمد.

متن تصوير صحنه

آسمان گرفت خورشيد غروب كرد و رسول بزرگ صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و غمى جانكاه بر سينه تمامى كسانى كه به عمق حادثه و وسعت فاجعه پى برده بودند، خيمه زد!

هر چه وسعت وجودى تو بيشتر، و معرفتت به عجز بشر و عظمت وحى و رسول صلى الله عليه و آله افزون تر، اين غم جانكاه تر. و زهرا عليهاالسلام در اوج بود و عظمت حادثه و عمق فاجعه محرميت تمامى انسان ها را در اين سوگ به نظاره نشست.

خورشيد غروب كرد.

همه در حيرت، ياران اندك، نظام قبيلگى، كينه ها سرشار، اسلام نوپا، گله ى گرگ ها اين است اوضاع. [آنچه در (متن) شماره گذارى شده در (شرح) ذيل همان شماره توضيحش آمده است، به عبارتى روشن تر شماره هاى بالا صفحه در قسمت (شرح توضيح همين شماره هايى است كه در (متن) آمده است.]

زوزه ى گرگ ها بلند شد گرگ هايى گرسنه براى تقسيم غنيمتى كه ثمره ى تمامى نسل ها بود و از آن همه ى انسان ها تا هميشه ى تاريخ حمله بردند. به عنوان آخرين حربه- پس از

رسواى در ترور ناكام رسول صلى الله عليه و آله در تبوك- منكر فوت رسول صلى الله عليه و آله شدند و اين كه او زنده است و بازمى گردد. تا وصى او را خلع سلاح كنند، كه زنده جانشين نمى خواهد.

چرا كه رسول بزرگ صلى الله عليه و آله آن قدر بر خط وصايت تاكيد كرده بود، كه گرگ ها گمان ربودنش را هم نمى بردند، تا شنيدند در سقيفه جماعتى براى تعيين خليفه گرد آمده اند ، پس مى توان ربود!!

با علامتى (انك ميت و انهم ميتون) نقشه را تغيير دادند ، مثلثى شوم، خود را به معركه رساند و از درگيرى و حسادت بين «اوس» و «خزرج» سود برد، و علم اختلاف بين آن ها را برافراشت و ادعاهاى مرده را زنده كرد. و با شيطنت، آن چه را كه در آن هيچ سهمى نداشت، به يكديگر حوالت نمودند.

آسمان تپيد و رعدى غريد و ناگهان آتشى بر خرمن ها افتاد، پيرى مياندارى آتش مى كرد، پيرى ديگر گوى سبقت را ربود.

كردند و نكردند و ندانند كه چه كردند؟

همه در حيرت، ياران اندك، نظام قبيلگى، كينه سرشار، اسلام نوپا، گله ى گرگ ها
همراه حامى شمشير و جماعت مرعوب و ترور مخالفان
تنها يكى بود، آن هم زهرا عليهاالسلام بود
تنها يك راه بود، راه على عليه السلام بود؛ كه جز در لاك تقيه فرورفتن راهى نبود؛ كه با گرگ ها و با دستى خالى و بى همراه جز پيچيدگى تقيه، گريزى نيست.

على عليه السلام سكوت كرد، اما سكون هرگز؛ كه آن عهد نبى بود و اين، دور از شان ولى.

آن جا كه ياورى هست، بايد رفت و آن جا كه نيست بايد ياورى ساخت ورنه دم زدن از ولايت، رسالت را هم نابود مى كند گرگ هاى گرسنه ترى هم، در دو طرف جزيره در كمين بودند. پس بايد با استخوانى در گلو و خارى نه در پا كه در چشم در اين ميدان گوى زد و يار گرفت. و از دل دشمنان ديروز، ياران فردا را بيرون كشيد، كه كشيد. و در متن بحران ها و حادثه ها چلچراغى برافروخت، كه افروخت. و او، اويى كه نبايد امروز- به گمان منافقان- حتى نشانى هم از او باقى بماند، نامش بر تارك هميشه ى تاريخى مى درخشد (والله متم نوره).

دشمن مى پنداشت:

با گرفتن امكانات اقتصادى؛ و به تاراج بردن القاب؛ و تحقير شخصيت؛ و بركنارى و تبعيد و كشتن ياران؛ و محصور كردن صحابه در مدينه؛ و منع كردن موالى از ورود به مدينه؛ و سوزاندن احاديث رسول صلى الله عليه و آله و نشر احاديث دروغ؛ و ايجاد بدعت ها تبعيض ها؛ و تراشيدن رقيب با تشكيل شورا؛ و پرورش باندهايى پر قدرت (معاويه ها و عايشه ها)؛ و...

مى توان اين قله ى بلند و وارث فرهنگ وحى را از نظرها دور داشت و مى توان فوران سبز چشمه ى غدير را از اذهان زدود و چه واهى! .

.. و او، او كه به راه هاى آسمان آگاه تر بود به زمين و نخل پرداخت تا راه گم كند و دشمن را در سطح نگه دارد.

دشمن خوابيد اما چشم على بيدار بود.

همه در حيرت ياران اندك، نظام قبيلگى، كينه ها سرشار اسلام نوپا، گله ى گرگ ها همراه حامى شمشير و جماعت مرعوب و ترور مخالفان
تنها يكى بود، آن هم زهرا عليهاالسلام بود.

تنها يك راه بود راه على عليه السلام بود.

زهرا و زمان شناسى

بالاترين ظلم ها غصب وصايت عليهاالسلام است و مهم ترين اقدام احقاق اين حق كه هدايت بى همرهى عترت محال است، محال.

زهرا عليهاالسلام اين اسوه ى هميشه بيدار و هشيار، گرچه با آن همه تاكيدها و سفارش هاى رسول صلى الله عليه و آله وجودش نشانه ى راه است و با على عليه السلام بودنش علامت همه چيز اما به همين قناعت نمى كند، كه اقدام ها مى كند و گام ها برمى دارد.

گام هاى زهرا (اثنتا عشره عينا)

اسرا (دعوت هاى شبانه)

«چه زود روز پرشكوه غدير و خاطره ى بيعت تان را از ياد برديد؟!».

شب ها با على عليه السلام و حسنين عليهماالسلام بر در خانه هاى مهاجران و انصار مى رفت و آن ها را به ياد بيعت شان در عقبه و غدير و درياى فضايل على عليه السلام از واقعه ى تبوك و مباهله گرفته تا احاديت ثقلين و سد ابوب و... مى انداخت تا شايد چلچراغى برافروزد.

هيچ درى بر پاشنه نچرخيد كه از شمشير على عليه السلام كينه ها داشتند و از بدر و احد خاطره ها

/ 61