طباطبایی؛ فیلسوف آزاد اندیش
گفت و گو با دكتر غلامحسین دینانی
من تاكنون كه در سن پیرىام، انسانى را به حریت فكرى علامه طباطبایى رؤیت نكردهام، علىالاطلاق!
بخش اول ؛ بخش دوم ؛ بخش سوم
اشاره:
با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟
آقاىطباطبایى شخصیتى است كه اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمىدانم براى قم و حوزه چه اتفاقى مىافتاد!
مقام فلسفى او را نیز همه مىدانند. بسیارى از رجال كشور در فلسفه شاگردش بودهاند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. كتاب «بدایهالحكمه» و «نهایهالحكمه» ایشان در دسترس است و همه مىخوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مىدهد و همچنین تعلیقاتى كه بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است كه كسانى كهاهل فلسفه هستند، مىدانند؛ لازم نیست كه من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپنشدهاست. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى كمتر نبود. ما كه شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ كنیم.» پاسخ ایشان این بود كه: «من بهالكفایه هست.» منظورشان این بود كه اگر فقه و اصول واجب كفایى هم باشد، آقایان هستند كه این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز كمنظیر بود. نوشتارشان نشان مىدهد كهچقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مىنوشت؛ ولى به فارسى هم مىنوشتو شعرهایشان نشان مىدهد كه چقدر ذوق و احاطه بهفارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمىخواهم از این مسائلصحبت كنم.
آن چیزى كه گفته نشده و من كمتر شنیدهام یا اصلاً نشنیدهام و خودمبهعنوان یك شاگرد كه بسیار به ایشان نزدیك بودم، شاهدش بودهام، این است كه علامه طباطبایى یكى از آزاد اندیشترین مردانى است كه من در طول عمرم تاكنوندیدهام و شاید بتوانم بگویم كه: من تاكنون كه در سن پیرىام، انسانى را به حریت فكرى علامه طباطبایى رؤیت نكردهام، علىالاطلاق!
شاید در كتابها خوانده باشم كه خیلىها آزاد اندیش بودهاند. با خواندن كار ندارم، بحثم دیدن است. من تاكنون با انسانى ملاقات نكردهام كه آزاد فكرتر و در حریّت فكرى آزاد اندیشتر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى مندر همین جمله خلاصه مىشود. در اینكه مفسرى كبیر است، شك نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینكه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. بهاینكه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و داراى حریّت واقعى فكرى، كم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیدهام. منكسى را به رتبه ایشان در آزادفكرى ندیدهام.
تعریف شما از آزادفكرى و آزاداندیشى چیست؟
... این مسائل افكارم را پریشان كرد. ماندم كه چه كنم! در همین اوان بود كه بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
برداشت من این بود كه ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چهباشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم كه آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمىكرد و براى فكر كردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود كه درباره هر مسئلهاى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره آن مسئله را داشت. هرگز نمىگفت كه این مسئلهخلاف مذاق و رشته من است، یا كفر است!
آیا استادان دیگر اینگونه نبودند؟
از كى به «آزادى فكر» یا «آزادفكرى» پى بردید؟
در این مرحله، به سنی رسیده بودمكه داشتم از جوانى عبور مىكردم. دومرتبه شكى بر من عارض شد كه براى زندگى چه باید بكنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مىدادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم كه معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این كار راضى نیستم و از اینكه مایة ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشكیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نكنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بكنم، به چه پشتوانهاى باید این كار را انجام بدهم؟و... این مسائل افكارم را پریشان كرد. ماندم كه چه كنم! در همین اوان بود كه بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مىآمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى كمتر نبود. ما كه شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ كنیم.» پاسخ ایشان این بود كه: «من بهالكفایه هست.»
یكى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم كه ایشان یك جلسه خصوصى شبانه دارند و فلسفه درس مىدهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مىتوان گفت كه آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه در مدرسه، در منزلها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شبهاى پنجشنبه و جمعه در منزل یكى از دوستان برگزار مىشد.
در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مىشد و همه كس به آن راه نداشت، مگر كسى كه خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یكى از دوستان، ما را معرفى كرد و ایشان اجازه دادند كه من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد كه عجیب و غریب بود و دیدم كه گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود كهزن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً كارى با جهان نداشتم. براى من آنچهبود، آنجا بود و آن جلسه و فكر مىكردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فكر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم كه در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى كه بودند، حضور پیدا كنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مىگذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مىگذشت، با او در میان مىگذاشتیم.
بخش دوم ؛ بخش سوم گروه دین و اندیشه - حسین عسگری