با مرغ
پنهان
حرف ها دارم
با تو اي مرغي
كه مي خواني نهان از چشم
و زمان را با صدايت مي
گشايي
چه ترا دردي است
كز نهان خلوت خود مي زني
آوا
و نشاط زندگي را از كف من
مي ربايي؟
در كجاهستي نهان اي
مرغ
زير تور سبزه هاي تر
يا درون شاخ هاي
شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يك
مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمه
ادراك بال و پر ؟
هر كجا هستي بگو با من
روي جاده نقش
پايي نيست از دشمن
آفتابي شو
رعد ديگر پانمي كوبد به بام ابر
مار برق از
لانه اش بيرون نمي آيد
و نمي غلتد دگر زنجير
طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است
آرام است
از چه ديگر مي كني پروا ؟