... كيست اين عبد صالح؟ - كيست اين عبد صالح؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

كيست اين عبد صالح؟ - نسخه متنی

عباس عبيرى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

... كيست اين عبد صالح؟

عباس عبيرى

غروبى ديگر به قادسيه رسيديم.

كاروان در كاروانسرايى بزرگ و قديمى از حركت‏باز ايستاد. مسافران خسته‏از چارپايان فرود آمدند و بارها بر زمين نهادند. من نيز پياده شدم و باراندكم را كنجى گذاردم. كاروانسرا پر از مسافر بود.

گروهى سر بر بارهاشان نهاده، خفته بودند; دسته‏اى پيرامون چاه سر وصورت مى‏شستند; برخى نماز مى‏خواندند; گروهى گرم گفتگو بودند و تعدادى به‏چارپايانشان مى‏رسيدند.

سمت چاه رفتم، دلوى آب كشيدم، سر و صورت شستم. آب نوشيدم و به سوى‏دوستانم حركت كردم.

در اين لحظه جوانى نحيف، زيبا و گندمگون توجه‏ام را جلب كرد. همهمه بسياربود; هر مسافرى بارى همراه داشت، ولى او با جامه پشمين و بى‏هيچ ره‏توشه‏اى تنها نشسته بود. پروردگارا، اين كيست؟ اگر سفر مى‏رود، چراتوشه‏اى ندارد؟

اين پرسشها رهايم نمى‏كرد. با خود گفتم: بى‏ترديد ازصوفيان است. اين جماعت‏سبكبار راه مى‏سپارند و با دريوزگى روزگار مى‏گذرانند.

شايسته است نزدش شتابم و لب به نكوهشش گشايم. چنين كردارى زيبنده اين مسيرنيست. چون به وى نزديك شدم، در چهره‏ام نگريست و گفت:

يا شقيق، «اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم.» اى شقيق، ازبسيارى گمانها بپرهيزيد، همانا برخى از گمانها گناه است.

از اين سخن در شگفتى فرو رفتم. با خود گفتم: عبد صالح پروردگاراست. بى‏آنكه پيشتر مرا ديده باشد، نامم را بر زبان راند و از آنچه در انديشه‏داشتم خبر داد. بايد از وى پوزش بخواهم. سر بلند كردم تا چيزى بگويم، ولى‏او از من دور شده بود ...

جوان پشمينه‏پوش بشدت مرا جذب كرده بود. احساس مى‏كردم بايد او رابيابم و به خاطر پندار نادرستم پوزش بخواهم. در منزلگاه «واقصه‏»ديگر بار آن بزرگمرد را ديدم. نماز مى‏گزارد، اشك از ديدگانش روان بودو پيكر نحيفش مى‏لرزيد. با خود انديشيدم: اين همان جوان فرخنده است، بايدنزدش شتابم و پوزش خواهم. اندكى درنگ كردم. چون نمازش پايان يافت،به وى نزديك شدم. هنگامى كه مرا ديد، فرمود:

يا شقيق، «وانى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى.»

اى‏شقيق، [پروردگار در قرآن كريم مى‏گويد] همانا من بر كسى كه توبه كند،ايمان آورد، كردار نيك پيشه سازد و در مسير هدايت گام بردارد، بسيارآمرزگارم. آنگاه از من دور شد. با خود گفتم:

بى‏ترديد اين جوان نزد خداوند جايگاهى والا دارد، تاكنون دو بار از آنچه‏در درونم مى‏گذرد، خبر داده است.

سرنوشت در منزلگاهى ديگر ما را به هم رساند. ظرفى در دست داشت،كنار چاهى ايستاده بود و مى‏خواست آب بكشد. ناگاه ظرف از كفش لغزيد و درچاه فرو غلتيد. سر سمت آسمان بلند كرد و گفت:

پروردگارا، هرگاه تشنه شوم، عطشم را فرومى‏نشانى; و هر گاه غذايى‏بخواهم، گرسنگى‏ام را پايان مى‏بخشى.

سرورم، جز اين ظرف ندارم، آن را از من مگير!

به آفريدگار سوگند! يكباره‏آب چاه چنان بالا آمد كه با چشم مشاهده مى‏شد. جوان دست دراز كرد، ظرفش رابرداشت، از آب آكنده ساخت، وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد.

آنگاه سمت انبوه ريگها شتافت، مشتى ريگ در ظرفش ريخت، تكان داد و آشاميد.

چون چنين ديدم، نزديك رفتم و سلام كردم. وقتى پاسخ داد، گفتم: كرم كنيد و ازآنچه پروردگار به شما ارزانى داشته، بهره‏مندم سازيد.

جوان فرمود:

نعمت‏خدا پيوسته، آشكار و پنهان، بر ما فرو مى‏بارد. به پروردگارت گمان‏نيك داشته باش.

پس ظرفى كه در دست داشت‏به من سپرد غذايى لذيذ بود; غذايى كه گواراترو خوشبوى‏تر از آن نديده بودم ...

ديگر آن بزرگوار را نديدم. تا آنكه در مكه، نيمه شبى در كنار «قبه‏السراب‏»، توفيق به يارى‏ام شتافت. همان جوان گرانقدر بود. پيوسته مى‏گريست‏و فروتنانه نماز مى‏گزارد. چون بامدادان فرا رسيد، ذكر خداوند بر زبان راند;نماز صبح گزارد; هفت‏بار پيرامون كعبه طواف كرد و از مسجد الحرام‏برون رفت. در پى او از مسجد بيرون شدم. مردم گرداگردش حلقه زده، از هرسوى بر وى سلام مى‏كردند. به يكى از حاضران گفتم: كيست اين جوان؟

پاسخ داد: موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى‏طالب‏عليهم السلام .

/ 1