محمد بهشتى دفتر همكارى حوزه و دانشگاه يكى از بحثهاى اساسى انسانشناسى، ارتباط ساحتهاى وجود انسان، يعنى روح و بدن اوست. از ديرباز انديشمندان و صاحبنظران با سه سؤال در زمينه ارتباط روح و بدن و چگونگى تاثير و تاثر اين دو بر هم، روبروبودهاند: 1 - اگر انسان آميختهاى از روح مجرد و بدن مادى است و از دو حقيقتبيگانه تركيب يافته است، ارتباط اين دو و نيز ماهيت واحده انسان چگونه توجيهپذير است؟ به عبارت ديگر، اگر انسان از جوهر مجرد نفسانى و جوهر مادى جسمانى تركيب يافته است، آيا روح و بدن در اصل هستى و در آغاز پيدايش هيچگونه ارتباطى با هم نداشته و به طور كلى از هم بيگانه بودهاند، يا اينكه در اصل هستى ارتباط عميق و بنيادين داشته و دارند؟ 2 - پس از تعلق روح به بدن، ارتباط اين دو چگونه است؟ ارتباط يك طرفه استيا متقابل؟ اگر ارتباط متقابل است نمونههاى تاثير و تاثر هر يك چيست؟ آيا رفتار و اعمال انسان كه به وسيله بدن و اعضاى آن انجام مىشود، در ساختن شخصيت انسان و تكامل و انحطاط روح او تاثير دارند يا نه؟ 3 - پس از مرگ بدن، آيا «روح فناناپذير» با «بدن فروپاشيده» ارتباطى دارد يا نه؟ و اگر ارتباطى هست در عالم برزخ و هنگام رستاخيز چگونه است؟ قبل از آنكه به پاسخ پرسشهاى فوق بپردازيم، يادآورى دو نكته لازم است: 1 - بحث ارتباط روح و بدن هنگامى مطرح است كه وجود روح در انسان، تجرد روح و آميختگى انسان از روح و بدن به اثبات رسيده باشد، و گرنه، در صورتى كه هويت انسان در بعد مادى خلاصه شود و روح، چيزى جز خاصيت ماده و برآيند فعاليتهاى عضوى بدن نباشد، نوبتبه سؤالهاى فوق نمىرسد. 2 - بحث ارتباط روح و بدن و چگونگى آن، يك بحث فلسفى است; گو اينكه در بيان نمونههاى تاثير و تاثر روح وبدن و بيان آثار ارتباط متقابل اين دو، مىتوان ازدانشهاى روز مانند: زيستشناسى، فيزيولوژى وروانشناسى بهرهجست. اينك به پاسخ سه سؤال فوق مىپردازيم و ارتباط روح و بدن را در اصل پيدايش، بعد از تعلق روح به بدن و بعد از مرگ بدن، مورد بررسى قرار مىدهيم.