کوفه و تحولات سیاسی صدر اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کوفه و تحولات سیاسی صدر اسلام - نسخه متنی

سیمین قربانپور دشتکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كوفه و تحولات سياسى صدر اسلام‏

سيمين قربانپور دشتكى 1

نقش كوفه در جريان‏هاى سياسى جهان اسلام و فراز و فرودهايى كه در طىّ آن، براى آن شهر ايجاد شد، حائز اهميت زيادى است. شناخت چگونگى شكل‏گيرى شهر كوفه و اوضاع اجتماعى آن در يك دوره پر هيجان از تاريخ اسلام (از سال 17ه تا پايان خلافت حسن بن على‏عليه السلا م) تأثير فراوانى در فهم شرايط سياسى، اجتماعى حاكم بر كوفه در دوره انتقال خلافت از حسن بن على‏عليه السلام به معاويه دارد.

در اين مقاله تحولات تاريخ صدر اسلام در كوفه با تأكيد بر دوره خلافت امام حسن بن على‏عليه السلام مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

واژه‏هاى كليدى: عمر، كوفه، امام على‏عليه السلام، خوارج، معاويه، امام حسن‏عليه السلام.

مقدمه‏

كوفه به دستور عمر، در سال هفدهم هجرى به سبب دارا بودن ويژگى‏هاى جغرافيايى و استراتژيك، بنا شد. عمر به اين شهر علاقه و اميد زيادى داشت تا جايى كه آن را سرور شهرهاى اسلامى ناميد. اما گذر زمان كوفه را به مبدأ بسيارى از تحولات جهان اسلام تبديل كرد. برخى از ويژگى‏هاى منحصر به فرد كوفه، چون يك دست نبودن جمعيت آن، باعث برخورد منافع گروه‏ها و قبايل مختلف اين شهر شد، چنان‏كه از زمان تأسيس تا زمانى كه به عنوان مقر خلافت انتخاب شد، كمتر حاكمى به خواست خليفه در آن شهر عزل و نصب شد و حتى خلفا نيز، از تيزبينى و ح ساسيت خاص كوفيان نيز در امان نبودند.

بحران سياسى - اجتماعى كه از زمان عثمان شروع شد و جنگ‏هاى داخلى دوره خلافت على‏عليه السلام به آن دامن زد، در دوره خلافت امام حسن‏عليه السلام به نقطه انفجار رسيد و باعث شد خلافت چند ماهه امام حسن‏عليه السلام دوره پر تلاطم و آشوبى باشد، زيرا از يك سو، سران كوفه از سياست‏هاى پيشين در زمان على‏عليه السلام ناراضى بودند و از سوى ديگر، فعاليت‏هاى مداوم معاويه و ظهور انديشه‏هاى تندروانه خوارج سبب شد كه شرايط پذيرش صلح با معاويه و واگذارى حكومت از سوى حسن بن على‏عليه السلام مهيا شود.

ساختار جمعيتى شهر كوفه‏

بعد از اين كه مداين از نظر آب و هوايى براى استقرار سپاهيان اسلام نامناسب تشخيص داده شد،2 عمر به سعد بن ابى وقاص اجازه داد تا مكانى كه هم از نظر آب و هوايى و هم به لحاظ موقعيت استراتژيك مناسب باشد، انتخاب كند و آن جا را مركز استقرار سپاهيان اسلام براى حفاظت از مرزها و ادامه عمليات نظامى به سوى شرق قرار دهد. سعد، سلمان فارسى و حذيفة اليمان را مأمور انجام دادن اين كار كرد و آنان پس از بررسى مناطق گوناگون، محل كنونى شهر كوفه را براى اين منظور مناسب ديدند، چون هم آب و هواى آن با طبع عرب‏ها سازگار بود و ه م موانع طبيعى، چون كوه و دريا بين آن سرزمين و مدينه وجود نداشت - مسئله‏اى كه عمر به آن تأكيد فراوانى مى‏كرد.3 اكثر مورخان، تأسيس شهر كوفه را در سال هفدهم هجرى مى‏دانند، ولى مورخانى، چون بلاذرى در فتوح البلدان بناى آن را در سال پانزدهم هجرى و يعقوبى در ال بلدان بناى آن را در چهاردهم هجرى مى‏دانند، چنان كه يعقوبى در اين زمينه مى‏نويسد: «كوفه شهر بزرگ عراق و مصر اعظم و قبة الاسلام و محل هجرت مسلمين است و نخستين شهرى است كه مسلمانان در سال چهارده براى ساختمان خط كشى كردند و خطه‏هايى را براى خودشان نشان‏دار س اختند...».4

اولين اقدامى كه سعد بعد از انتخاب محل كوفه - كه در نزديكى شهر قديمى حيره واقع شده بود5 - انجام داد، مشخص كردن محل مسجد بود و بعد از آن، تيراندازى قوى را فراخواند و كار تقسيم سرزمين براى استقرار قبايل را به قرعه‏كشى گذاشت. بر اساس قرعه‏كشى، منطقه شرق مسج د سهم قبايل شمالى و منطقه غرب آن سهم قبايل جنوبى شد؛ بدين شكل با مشخص شدن جايگاه قبايل، كار خطكشى خيابان‏ها و محلات كوفه آغاز شد.6 اما اين كار به همين جا ختم نشد، زيرا ويژگى‏هاى شهرهاى پادگانى با شهرهاى ديگر تفاوت داشت؛ شهرهاى غير پادگانى از يك انسجام قب يله‏اى حداقل برخوردار بودند در صورتى كه شهرهاى پادگانى به سبب حضور سپاهيان از سراسر مملكت براى شركت در جهاد ساختار قبيله‏اى شكسته داشتند.7 همين امر باعث شد كه عمر پس از مشورتى كه با سعد در اين زمينه انجام داد، گروهى از نسب شناسان بزرگ عرب، از جمله سعيد ب ن نمران و مشعله بن نعيم را مأمور كرد تا قبايل را بر حسب الگوى سنتى عرب تقسيم كنند.8

بر اساس اين تقسيم بندى قبايل به هفت گروه تقسيم شدند؛ چهار گروه نزارى و سه گروه يمانى. قبيله‏هاى اين گروه‏ها از اين قرار است: گروه اول: كنانه و وابستگانش از حشبيان و ديگران و جديله كه از تيره بنى عمرو بن قيس بن قيس عيلان بودند (شمالى)؛ گروه دوم: تميم، رب اب و هوازن (شمالى)؛ گروه سوم: اسد، عطفان، محارب، نمر، صبيعه و تغلب (شمالى)؛ گروه چهارم: اياد، عك، عبدالقيس، مردم هجه و عجمان (شمالى)؛ گروه پنجم، قبيله قضاعه - كه تيره غسان بن شام از آنها بود - بجيله، خثعم، كنده، حضر موت و ازد (جنوبى)؛ گروه ششم: مذحج، حمي ر، همدان و ديگر وابستگان آنان (جنوبى) و گروه هفتم: قبيله طى بود (جنوبى).9

عمر با توجه به موقعيت اجتماعى كوفه سعى كرد سياست‏هاى ويژه آن را شناسايى كند؛ بنابراين، ملاك انتخاب حاكم را «ارزش قبيله» قرار نداد و حاكمان كوفه را از بين قبايل و گروه‏هاى مختلف انتخاب مى‏كرد: اولين آنها سعد، سردار سپاه اسلام و بنيان‏گذار شهر كوفه بود؛ ب عد از او، عمار ياسر كه وابسته به قبيله بنى محزوم بود؛ سپس ابوموسى اشعرى كه از اعراب يمانى بود و آخرين حاكم در زمان عمر، مغيره بن شعبه بود. چيزى كه در خصوص برخورد كوفيان با حاكمان جالب توجه است، تحت فشار قرار دادن خلفا براى عوض كردن يا گماشتن حاكمان است؛ به طورى كه هيچ حاكمى به ميل خليفه عزل و نصب نشد اين امر باعث شد كه على‏رغم ابهت خاص عمر، مردم كوفه چنان او را به تنگ آورند كه از آنان شِكوه كند و بگويد: «مردم كوفه به زحمتم انداختند چنانكه صد هزار نفر از حاكم خود راضى نيستند» و مغيرة بن شعبه به وى پيشنها د دهد كه فرمانداران سخت‏گير را بر آنان حاكم كن كه هم خود آسوده باشى و هم آنان آرام شوند.10

توجه عمر به ميزان اعتبار افراد بر اساس سبقت در اسلام بود؛ به طورى كه در زمان تدوين ديوان نيز حقوق و مزاياى افراد را بر اساس سبقت در اسلام، يارى كردن پيامبر در جنگ‏ها و شركت در جنگ‏ها رده‏بندى كرد11 و پس از آنها افرادى بودند كه بعداً به جمع سپاهيان اسلام پيوستند. درباره تقسيم بندى زمين‏ها نيز بعد از مشخص شدن وضعيت قبايل، به سعد بن ابى وقاص دستور داد كه براى هر قبيله‏اى زمينى مشخص كند و به صورت خطكشى شده به آنها تحويل دهد و در كنار قلمرو هر قبيله، زمينى نيز با عنوان جبانه داده شود تا از آن براى دفن مردگا ن خود استفاده كنند. او علاوه بر اينها، قطعه‏زمين‏هايى نيز به اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله، از جمله عبداللَّه بن مسعود و طلحة بن عبيداللَّه داد.12

عمر بر اساس سياست خاص خود از بروز اشرافيت قبيلگى و گرايش به تجمل‏گرايى در ميان كوفيان جلوگيرى و سعى مى‏كرد كه آنان تابع سنت باشند، چنان كه در زمان آتش‏سوزى در كوفه به دليل اين كه خانه‏ها از نى درست شده بود، به سعد دستور داد كه مردم خانه‏هايى از خشت بساز ند اما بيشتر از سه اتاق نداشته باشد و سقف آنها هم زياد بلند نباشد و يا زمانى كه شنيد سعد در كاخ اقامت كرده و در ديدار با مردم مانع ايجاد كرده است، محمد بن مسلمه را فرستاد كه قصر را آتش زند و به سعد دستور داد كه در خانه خود اقامت كند و براى رسيدگى به امور مردم در قصر حاضر شود و بين مردم و خود مانعى ايجاد نكند.13

ساختار جمعيتى كوفه تا زمان على‏عليه السلام به همان شكل باقى ماند. هنگامى كه على‏عليه السلام به كوفه آمد، به دليل برخى تحولات، چون قدرت گرفتن بعضى از قبايل و افزايش جمعيت كوفه پس از ورود مهاجران جديد، با حفظ هفت گروه، قبيله‏ها را در درون آنها، جابه‏جا كر د و تركيب‏هايى صورت داد.

تقسيم‏بندى جديد به اين ترتيب بود: گروه اول، حمير و همدان (يمنى)؛ گروه دوم، مذحج، اشعر وطى (يمنى)؛ گروه سوم، كنده، حضر موت، قضاعه و مهره (يمنى)؛ گروه چهارم، ازد، بجيله، خثعه و انصار (يمنى)؛ گروه پنجم، بكر، تعلب، و همه شعب ربيعه (نزارى)؛ گروه ششم، اسد، تم يم، ضبه و رباب (نزارى)14 و گروه هفتم، قيس، كنانه، دوبيه و عبدالقيس از بحرين (نزارى). با دقت در اين تركيب، درمى‏يابيم كه ميزان قبايل جنوبى نسبت به دوره عمر افزايش يافته است. در ميان بافت جمعيتى كوفه، گروهى غير عرب با عنوان «عجمان» يا «ايرانيان» نيز ديده م ى‏شود. شيوه ورود آنان به جمع اعراب، اين گونه بوده است كه در جنگ قادسيه گروهى از سپاه ساسانى به نام سپاه شهان شاه در هنگام جنگ با فرستادن پيكى، از سعد امان خواستند، مشروط بر اين كه در انتخاب محل اقامت و برگزيدن قبيله‏اى كه حليف آن شوند، آزاد باشند، سعد پذ يرفت و بدين ترتيب حمراء يا ديلمان كه نام دوم را از فرمانده خود گرفتند، با پذيرش اسلام وارد سپاه سعد شدند.15

اين گروه ابتدا با زهره بن جويد سعد از بنى تميم حليف شدند. سعد، براى آنان حقوق مشخص كرد و آنها در جنگ جلولا و مداين نيز در ركاب سعد خدمت كردند. بعد از بناى كوفه، اين گروه چهار هزار نفرى مثل ساير سپاهيان اسلام در اين شهر ساكن شدند16 علاوه بر آنان اسيران جنگى بعد از نبرد نهاوند وارد اين شهر شدند و پس از ازدواج با اعراب، به تدريج نسل جديدى كه نژادى وابسته به ايرانيان بود، پديد آمد. اين گروه ايرانى تبار، بخش اعظمى از جمعيت كوفه را در بر مى‏گرفت به طورى كه عمر درباره فرزندان اسيران ايرانى گفت: از شر آنان به خدا پناه مى‏برم.17

به طور كلّى ايرانيانى كه در كوفه زندگى مى‏كردند در زمره يكى از اين گروه‏ها قرار مى‏گرفتند: كشاورزانى كه از سوى مركز خلافت حمايت مى‏شدند؛ صاحبان حِرَف كه با پذيرش اسلام وارد كوفه شدند؛ بردگانى كه پس از قبول اسلام آزاد شدند، اما وابسته به قبيله آزاد كننده خود بودند و اشراف ايرانى كه مسلمان شدند. اين جمعيت ايرانى، هرچند بر اساس شغل و ويژگى‏هاى خاص خويش، اغلب از عوامل توليدى شهر كوفه بودند، خصوصاً صناعت و پيشه‏ورى كه اعراب به شدت به آن نياز داشتند، با اين حال، از سوى اعراب تحقير مى‏شدند و عرب‏ها قوانين خاص ى براى آنان مقرر مى‏كردند، از جمله حق رسيدن به مناصب عالى را نداشتند و در مقايسه با عرب‏ها، از حقوق و مزاياى كمترى برخوردار بودند. عمر اين سياست‏ها را اجرا كرد.18

اين وضع تا زمان خلافت على‏عليه السلام درباره ايرانيان (اعم از آزاد و اسير) اجرا مى‏شد، اما در اين دوره، همه مسلمانان (اعم از عرب و عجم) از حقوق مساوى برخوردار شدند و هرچند روش تقسيم بيت المال و عدالت على‏عليه السلام در قبال غير عرب‏ها، واكنش شديد سران ع رب را در پى داشت، اما على‏عليه السلام در اين خصوص عقب‏نشينى نكرد و فرمود: در بين فرزندان اسماعيل و اسحاق تفاوتى وجود ندارد.19

حاكميت ارزشهاى قبيله‏اى‏

عثمان در شورايى كه براى انتخاب خليفه تشكيل شد با پذيرفتن شروطى، چون عمل به كتاب خدا، سنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، سيره شيخين و شرطى كه عمر به آن تأكيد داشت؛ يعنى «مسلط نكردن بنى اميه بر مردم» به خلافت رسيد.20 خلافت عثمان نقطه عطفى براى امويان بود، زيرا اين خاندان سابقه درخشانى در اسلام نداشتند و بيشتر آنها تا زمانى كه برق شمشير مسلمانان در مكه چشمشان را خيره نكرده بود، اسلام را نپذيرفتند؛ بنابراين، اميدى به رسيدن به مناصب و مقامات عالى نداشتند، اما واگذارى خلافت به عثمان چنان آنان را به وجد آ ورد كه ابوسفيان نتوانست شادى خود را از اين واقعه پنهان كند، او در جمع امويان گفت: اى بنى اميه هم اكنون كه خلافت را بدست آورديد چون گوى آن را بين خود بگردانيد و بعد ابراز اميدوارى كرد كه خلافت در بين امويان موروثى گردد. عثمان به رفتار ابوسفيان تندى كرد.21 اما گذر زمان گفته ابوسفيان را تأييد كرد.

عثمان خلافت خود را در حالى آغاز كرد كه نه تندخويى و سخت‏گيرى عمر را داشت و نه مانند ابوبكر، به اجراى سنت رسول خداصلى الله عليه وآله پاى‏بند بود. روى‏گردانى او از سيره شيخين از زمانى شروع شد كه كارگزاران ولايات اسلامى را از ميان امويانى انتخاب كرد كه يا قبلاً مرتد شده بودند و يا از چهره‏هاى خوش نام جامعه اسلامى نبودند.

كوفه نيز از ولاياتى بود كه توجه امويان را به خود جلب كرد. عثمان در ابتداى امر، مغيرة بن شعبه را طبق وصيت عمر كنار گذاشته و سعد را حاكم كرد و از آن جا كه سعد به دليل اختلاف با عبداللَّه بن مسعود، مورد اعتراض مردم كوفه قرار گرفت و در اين گيرودار، كار به ت هديد و تحقير عبداللَّه توسط سعد انجاميد، عثمان سعد را عزل كرد.22 به گفته طبرى اولين شهر اسلامى كه شيطان در آن فساد كرد، كوفه بود.

وليد بن عقبه، اولين نماينده ارزش‏هاى جاهلى در كوفه بود او دايى عثمان و از بنى اميه بود. وليد فرد خوش‏نامى نبود. وى جنگ‏جو و بخشنده بود، اما به دليل رفتارهايى كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله از او سر زد، فاسق و گناه‏كار قلمداد شد23 انتخاب او به عنوان حاكم كوفه كار درستى نبود، زيرا مردمان نكته‏بين كوفه، رفتارهاى نابهنجار او را از نظر دور نمى‏داشتند.

وليد در بدو ورود به كوفه توجه مردم را جلب كرد؛ با آنان مدارا نمود و بزرگان را گرامى داشت اما پس از مدتى، با اعمال خويش خشم مردم كوفه را برانگيخت؛ دعوت او از جادوگر يهودى و كشته شدن جادوگر به دست جندب بن كعب ازدى و پى‏آمدهايى كه اين ماجرا داشت‏24 و نيز ح ضور وليد با حالت مستى در مسجد و مشاجرات او با نمازگزاران، از جمله عبداللَّه بن مسعود، بر شدت اعتراضات كوفيان افزود. وى بعد از اين كه نماز صبح را به جاى دو ركعت، چهار ركعت خواند، به حاضرين خطاب كرد: اگر مى‏خواهيد باز هم بخوانم و آنان با او در فزونى افتادن د.25 كوفه به نشانه اعتراض به حرمت‏شكنى وليد نمايندگان خود را به مدينه فرستاد، امّا عثمان با آنان برخورد تندى كرد تا جايى كه مجبور شدند به عايشه پناه برند. اين امر باعث مشاجره بين عثمان و عايشه شد و عايشه، عثمان را به سنت‏شكنى متهم كرد، سرانجام عثمان تسلي م درخواست كوفيان شد؛ وليد عزل شد و على‏عليه السلام حد را بر او جارى كرد.26 عثمان سفارش نماينده بعدى خود را به مردم كوفه كرد و گفت: سعيد شريف‏ترين افراد قوم من است، او را اطاعت كنيد و به او تهمت نزنيد در حالى كه سعيد، خوش‏نام‏تر از وليد هم نبود. سعيد در ك وفه خطبه‏اى خواند و در آن، مردم كوفه را تهديد كرد كه هر فتنه‏اى كه در كوفه برپا شود، به شدت سركوب خواهد كرد.27

سعيد در نامه‏اى به عثمان، وضعيت كوفه را اين‏گونه شرح داد: گروه‏هاى اصلى و با سابقه كوفه كنار زده شده‏اند و مهاجران بعدى زمام امور را به دست گرفته‏اند و آنان (گروه‏هاى سابقه‏دار) بانى و هدايت كننده فتنه‏ها هستند. عثمان در جواب سعيد با سفارش اهل سابقه و م هاجرين اول، تأكيد مى‏كند كه از وجود آنان در اداره امور ايالات استفاده كند. سعيد در ابتدا به خوبى توانست كوفه را براى مدتى آرام نگه دارد،28 ولى وقوع اتفاقات بعدى سعيد را به سرنوشت پيشينيان دچار كرد. اختلاف سعيد با هاشم بن عتبه بن ابى وقاص، از سرشناسان كوف ه - كه گرچه اموى بود، ديدگاهى متفاوت با آنها داشت - ، علاوه بر ايجاد مشكلاتى در كوفه، در مدينه نيز بازتاب منفى پديد آورد؛ به طورى كه بين سعد بن ابى وقاص، عموى هاشم، با عثمان مشاجراتى درگرفت. مسئله ديگر، تبعيد گروهى از بزرگان كوفه به شام بود كه به دنبال م شاجره ميان عبدالرحمن بن اخنس الاسدى شحنه سعيد در كوفه با مالك اشتر و ديگران صورت گرفت. در پى سخنان عبدالرحمن، كه عراق را بستان قريش ناميد، اشتر به او گفت كه سرزمين‏هايى كه با شمشير ما تصرف شده شما غصب كرديد.

تبعيد اين گروه به شام و برخورد توهين‏آميز معاويه با افرادى، چون كميل بن زياد و صعصعة بن صوحان و مالك اشتر، نشان از آشفتگى اوضاع كوفه دارد. آنان از هر فرصتى استفاده كردند تا درباره چنگ انداختن امويان بر جان و مال مردم و نابرابرى‏هاى اجتماعى كه به دست اين خاندان و با پشتيبانى عثمان صورت گرفته است، اعتراض كنند. عثمان نيز از آنان به عنوان فتنه‏گران و اوباش ياد كرد. به هر حال، ماجراى تبعيد بزرگان كوفه سرمنشأ عزل سعيد از امارت كوفه شد، آنان بار ديگر به مدينه رفته و از سعيد به عثمان شكايت كردند. سعيد كه در اي ن زمان در جلسه‏اى كه سران اموى براى بررسى مشكلات ايالات در مدينه برگزار كردند شركت كرده بود اعلام كرد: به بركنارى از امارت كوفه تن نمى‏دهد و پيشنهاد كرد براى جلوگيرى از فتنه‏انگيزى اوباش كوفه، آنها را به جنگ بفرستيم.29

اين خبر به شاكيان كوفه رسيد آنان بلافاصله خود را به كوفه رساندند و مردم را از اين تصميم آگاه كردند. اشتر در رأس ناراضيان قرار داشت و مردم به قصد يارى با او بيعت كردند. گروه مخالف از كوفه خارج شد و سعيد را كه در راه كوفه بود به مدينه باز گرداند. سرانجام عثمان مجبور شد سعيد را عزل كند و ابوموسى اشعرى را به جاى او به حكومت كوفه بگمارد.30

بررسى ارتباطات بين كوفه و مدينه در عهد عثمان نشان مى‏دهد كه كوفيان از عملكرد عثمان ناراضى بودند و حضور فعال اشتر در هدايت مردم در جهت مخالفت با عثمان بيانگر اين است كه نه تنها سياست تبعيض عثمان شامل غير عرب مى‏شد، بلكه برترى دادن امويان بر ساير اعراب، خ صوصاً اعراب يمانى را نيز در بر داشت. اين عوامل باعث شد كه كوفيان در شورش ايالات بر ضد عثمان و تجمع در مدينه، بدون هيچ گونه ترديدى در صحنه‏هاى مختلف اعتراض حضور پيدا كنند كه سرانجام آن به قتل عثمان انجاميد و خون‏خواهى او دامن كوفيان را در جنگ‏هاى جمل و صف ين گرفت؛ به طورى كه تاوان اين حركت‏هاى اعتراض‏آميز خود را با پذيرفتن سرورى شام بر عراق پرداختند.

تبليغات سياسى حاكميت‏

بعد از كشته شدن عثمان، مردم با اصرار فراوان، على‏عليه السلام را به پذيرش خلافت وا داشتند و اهالى مدينه به عنوان نماينده ايالات جهان اسلام با او بيعت كردند.31 تنها گروه اندكى، چون سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه و عبداللَّه بن عمر كه شيوخ مدينه بودند، از بيعت با على‏عليه السلام خوددارى نمودند و خود را از مسائلى كه گريبان‏گير جامعه اسلامى شده بود، كنار كشيدند. آشفتگى‏هايى كه در پى عملكرد عثمان، به ويژه پس از كشته شدن او در جامعه پديد آمد، ترديدهايى در دل مؤمنان به وجود آورد كه تشخيص حق از باطل را براى آنان مشكل كرده بود. نمونه اين افراد، سردار معروف سپاه اسلام، سعد بن ابى وقاص بود كه خود را كنار كشيد و زمانى كه على‏عليه السلام دليل كارش را مى‏پرسد، ضمن تأكيد بر شايستگى على‏عليه السلام براى خلافت، مى‏گويد: شمشيرى به دست من دهند كه قدرت تشخيص حق از باطل را بدهد.32

على‏عليه السلام وارث جامعه‏اى بود كه سران آن جز به كسب امتياز و دريافت مقررى بيشتر از بيت المال نمى‏انديشيدند و كنار آمدن با اين گروه، بسيار مشكل بود اين مطلب را در گفت و گوى مغيرة بن شعبه با على‏عليه السلام بايد دريافت كه در يك سخن نصيحت‏گونه خطاب به ع لى‏عليه السلام از ايشان مى‏خواهد كه حكومت سران قريش را در ايالات مهم به رسميت بشناسد و بزرگان آنان را به مقامات عالى برساند تا حكومتش تثبيت شود، سپس اشاره مى‏كند كه طلحه و زبير و معاويه را از خطر دور نكند.33 گذر زمان اين امر را ثابت كرد كه بى‏توجهى به هم ين سه دسته، ثبات خلافت على‏عليه السلام را خدشه‏دار كرد، زيرا نه امام على‏عليه السلام، مرد سازش بود و نه آنان از خواسته‏هاى خود عدول مى‏كردند؛ پس اولين بيعت كنندگان اولين پيمان شكنان شدند.

حركت پيمان شكنان به سوى عراق، على‏عليه السلام را در تصميمى كه براى انتقال مقر خلافت از حجاز به عراق گرفته بود مصمم‏تر كرد، زيرا موقعيت اجتماعى و استراتژيكى خاصى كه كوفه در مقايسه با مدينه داشت براى رويارويى با تحركات احتمالى معاويه مناسب‏تر بود.34 هنگام ى كه امام على‏عليه السلام از حركت پيمان شكنان آگاه شد با گروهى اندك به سرعت به دنبال آنان رفتند و تلاش كردند تا از رسيدن آنان به عراق جلوگيرى كنند اما موفق نشدند. پيمان شكنان در بصره اجتماع نمودند و عايشه را سمبل حقانيت خود اعلام و هدفشان را خون‏خواهى عث مان قلمداد كردند و پس از بركنارى حاكم امام على‏عليه السلام، بر شهر مسلط شدند.35 امام على در «ذى قار» اردو زدند و هاشم بن عتبه را براى يارى به كوفه فرستادند. در كوفه، حاكم ابقاء شده عثمان، ابوموسى اشعرى، مردم را با سخنان محافظه‏كارانه از همراهى با على‏علي ه السلام باز مى‏داشت. على‏عليه السلام ضمن فرستادن حسن‏عليه السلام و عمار ياسر براى اعزام نيرو از كوفه، فرطه بن كعب انصارى را به عنوان حاكم كوفه روانه نمود و ابوموسى را عزل كردند.36

با رسيدن حسن‏عليه السلام به كوفه و تشويق كوفيان براى جنگ با پيمان‏شكنان از قبايل هفت‏گانه كوفه، دوازده هزار نفر تجهيز و روانه ذى قار شدند على‏عليه السلام از آنان به گرمى استقبال كردند و ضمن خواندن خطبه، آنان را از هدف خود و ماهيت جبهه مقابل، آگاه نمودند . على‏عليه السلام در طول اين مدت مردم را از شروع درگيرى باز مى‏دارند و تأكيد مى‏كنند كه تا زمانى كه مجبور به جنگ نشوند پيكار را آغاز نكنند.37

على‏عليه السلام به تدارك و آرايش سپاه پرداخت و آنان را بر اساس قبيله تقسيم‏بندى كرد: مردم قبايل حمير و همدان به فرماندهى سعيد بن قيس همدانى؛ قبايل مذجح و اشعرى‏ها به فرماندهى زيد بن نفر حارثى؛ قبيله طى به فرماندهى عدى بن حاتم؛ قبايل قيس و عبس و ذبيان به فرماندهى سعد بن مسعود ثقفى؛ مردم كنده و حضر موت و قضاعه و مهره به فرماندهى حجر بن عدى كندى؛ قبايل ازد و بجيله و خثعم و خز اعه به فرماندهى مخنف بن سليم ازدى؛ مردم بكر، تغلب و ربيعه به فرماندهى محدوج ذهلى علاوه بر قبائل هفتگانه مذكور قريشى‏ها و مردم حجاز ن يز به فرماندهى عبداللَّه بن عباس، براى نبرد آماده شدند. اين تقسيم‏بندى لشكر كوفه در جنگ‏هاى بعدى، چون صفين و نهروان به قوت خود باقى ماند.38

على رغم خواسته على‏عليه السلام در جلوگيرى از جنگ بين طرفين، پافشارى اصحاب جمل و آغاز جنگ از سوى آنان، اولين رويارويى مسلمانان در جامعه اسلامى را رقم زد و شمار زيادى از آنان كشته شدند و بذر شك و ترديد در بين مسلمانان در تشخيص حق و باطل پاشيده شد؛ اين از زمانى بود كه على‏عليه السلام در پايان جنگ، از تعقيب و تصرف مال طرف مقابل جلوگيرى كرد و مسلمانان در اعتراض به اين امر گفتند: چرا جان آنان بر ما حلال و اموالشان بر ما حرام است.39

على‏عليه السلام بعد از پايان جنگ جمل و سروسامان دادن به اوضاع بصره، عبدالرحمن بن عباس را بر آن شهر گماشت و خود همراه سپاهى كه از كوفه براى يارى او آمده بود، روانه آن ديار شد و حاكم و مردم كوفه از ايشان استقبال كردند. على‏عليه السلام براى مردم در مسجد خط به خواندند و كسانى را كه در يارى كردن ايشان در برابر پيمان شكنان كاهلى كردند، سرزنش نمودند.40

على‏عليه السلام در اولين فرصت متوجه شام شد؛ نامه‏اى به معاويه نوشت و او را به اطاعت امر دعوت كرد. جرير بن عبداللَّه هنگام ابلاغ نامه امام به معاويه طى سخنانى وى را به اطاعت از على‏عليه السلام تشويق كرد، چرا كه خلافت ايشان را انصار و مهاجر تأييد كرده و آ نان بر شايستگى على واقف بودند و به معاويه توصيه كرد با توجه به سابقه گذشته‏اش، نمى‏تواند با على‏عليه السلام مقابله كند. وى جواب نامه على‏عليه السلام را نداد و جرير دست خالى بازگشت.41 معاويه پس از تذكرات جرير، خطر را احساس كرد و به فكر چاره‏جويى افتاد كه يا با على كنار آيد كه در آن صورت تضمينى براى بقاى امارتش در شام وجود ندارد يا دست‏آويزى پيدا كند كه از آن طريق، مقابله خود با على‏عليه السلام را موجه جلوه دهد. او راه دوم را انتخاب كرد؛ خون‏خواهى عثمان كه قبلاً از سوى اصحاب جمل مطرح شد و ناموفق ماند، به علاوه به خدمت گرفتن مشاورى كه به او وعده حكومت مصر داد، مى‏توانست او را در رسيدن به هدف يارى دهد.42 معاويه با اين كار خود باب دومين جنگ بين مسلمانان در دوره خلافت على‏عليه السلام را باز كرد.

جنگ سوم نيز كه حاصل دو جنگ پيشين، خصوصاً صفين بود جامعه كوفه را آشفته و در تشخيص حق و باطل دچار ترديد كرد. جنگ‏هايى كه جان تعداد زيادى از آنان را مى‏گرفت و سياست على‏عليه السلام در عدم استفاده از غنايم جنگى در جامعه‏اى كه اغلب با آن نيت به جنگ مى‏رفتند و نيز تحقيرهاى طرف مقابل، چنان رخوت و سستى در كوفيان ايجاد كرد كه در گفتار على‏عليه السلام مشهود است. مقايسه سخنان او در ابتداى ورود به كوفه كه آن را رحمت مى‏نامند با سخنان هنگام خروج، كه آن را زحمت مى‏دانند،43 نشان دهنده چرخش سريع ويژگى‏هاى شخصيتى مردم كوفه بود. به طورى كه در پايان جنگ نهروان، على‏عليه السلام تمام سعى خود را براى حركت دادن آنان به سوى شام به كار برد، اما نتيجه‏اى نگرفت. در گفت و گويى كه با سران كوفه داشت ناخشنودى و بى‏رغبتى آنان نسبت به جنگ را دريافت. على‏عليه السلام آنان را افرادى دني اطلب، ترسو و بى‏عقل معرفى كرد كه على رغم اين كه دشمن را در كمين خود احساس مى‏كنند، حركتى براى دفع او انجام نمى‏دهند.44

از سوى ديگر، تحركات معاويه كه بعد از ماجراى حاكميت در شام خود را خليفه خواند و از مردم بيعت گرفت، اوضاع كوفه و سراسر جهان اسلام را آشفته كرد. او نيروهاى خود را به يمن، مصر، عراق و حجاز گسيل داشت و با تهديد و زور از مردم بيعت گرفت واين مسئله، مشكل على‏عل يه السلام را بيشتر كرد.45 روش ديگر معاويه، جذب سران بود؛ وى سراى خود را مأمن كارگزارانى قرار داد كه از بازخواست على‏عليه السلام فرار مى‏كردند؛ دنياطلبانى كه خواسته‏هاى آنان در حكومت على‏عليه السلام برآورده نمى‏شد و همين طور گناه‏كارانى كه از عدل على‏عليه السلام فرار مى‏كردند. استقبال معاويه از اين افراد و گروه‏ها و برآوردن خواسته‏هاى آنها شخصيت‏شناسى خاص معاويه را نشان مى‏داد. او مى‏دانست افرادى كه حضور در كنار او را بر على‏عليه السلام ترجيح دادند، به حقانيت على‏عليه السلام معتقدند و تنها عدالت خواهى اي شان باعث شده است كه آنان براى رسيدن به خواسته‏هايى كه در حكومت على‏عليه السلام به آن نخواهند رسيد، نزد معاويه گرد آيند. سياست ديگر معاويه، تخريب شخصيت افرادى بود كه در اطاعت از على‏عليه السلام شكى به دل راه نمى‏دادند، از جمله اين افراد قيس بن سعد بن معاذ ، حاكم مصر، بود. معاويه براى رسيدن به مصر چون نمى‏توانست از طريق حيله قيس را به طرف خود جلب كند، نامه‏اى به نام او جعل كرد و در آن نشان داد قيس با معاويه بيعت كرده است.46 اين مسئله باعث عزل قيس از مصر و گماشتن محمد بن ابوبكر بر اين ايالت شد كه در برابر م عاويه و در مدارا كردن با مردم مصر، شايستگى قيس را نداشت و شرايط را براى عملكرد جاسوسان و گماشتگان معاويه فراهم كرد.

على‏عليه السلام با مشاهده وضعيت و دادخواهى محمد بن ابوبكر، مالك اشتر را كه از شخصيت‏هاى بزرگ كوفه و از حاميان جدى على‏عليه السلام بود به جانب مصر روانه كردند. معاويه براى جلوگيرى از ورود او به مصر او را در بين راه، به دست جاسوسان خود مسموم كرد. با شهادت مالك اشتر، خسارت بزرگى به على‏عليه السلام وارد شد، چرا كه كوفه با حضور مالك در اكثر موارد براى على‏عليه السلام نظام مى‏گرفت و از او پيروى مى‏كرد.47

خلافت حسن بن على‏عليه السلام‏

امام حسن بن على بن ابى طالب در سال سوم هجرى در مدينه ديده به جهان گشودند.48 ايشان در طول خلافت على‏عليه السلام يكى از همكاران نزديك آن امام در جمع‏آورى سپاه و ياور ايشان در جنگ‏ها بودند. ايشان بعد از شهادت على‏عليه السلام در مسجد كوفه خطبه‏اى خواندند و در آن، مردم كوفه را به دليل عدم درك و شناخت على‏عليه السلام سرزنش نمودند و بعد از آن، مردم كوفه با او بيعت كردند. گويند اولين كسى كه اقدام به اين كار كرد، قيس بن سعد بن معاذ بود كه خطاب به امام حسن‏عليه السلام گفت: «دست بياور تا بر كتاب خداى عزوجل و س نت پيامبر وى و جنگ با منحرفان با تو بيعت كنم.» حسن‏عليه السلام شرط آخر را نپذيرفت و گفت: در اين خصوص، تصميم‏گيرى با اوست كه مشخص كند با چه كسانى جنگ يا صلح كنند و مردم وظيفه دارند او را اطاعت كنند. مردم سخن ايشان را پذيرفتند و بيعت كردند.49

شرايط اجتماعى كه حسن بن على‏عليه السلام در آن به عنوان خليفه انتخاب شد، عادى نبود؛ جامعه‏اى بحران زده كه در طول كمتر از پنج سال، سه جنگ خانمان‏برانداز را از سر گذرانده؛ خانواده‏ها اكثراً زيان ديده، داغ‏دار و بى‏رغبت به پذيرش امر بودند؛ احساس مردم به بى‏ ثمر بودن جنگ و... عواملى بود كه همگى دست به دست هم دادند و جامعه را حساس و شكننده كردند. نشانه‏هاى بى‏اعتمادى آنان از اواخر خلافت على‏عليه السلام آشكار شده بود و حاصل اين فشار روانى ظهور خوارج با انديشه‏هاى تند و افراطى، بود. علاوه بر مشكلات داخلى، دشمن خطرناك خارجى با نظام گسترده جاسوسى خود، هرگونه تحرك آنان را زير نظر داشت.

حسن بن على‏عليه السلام طبق شرايط خاصى كه در نظر داشت و پس از آن كه حجت براى قبول درخواست مردم بر او تمام شد، خلافت را پذيرفتند ولى با توجه به شناخت جامعه كوفه و مشكلاتى كه پيش از آن، براى خليفه خود ايجاد كرده بودند، از قبول بيعت مشروط خوددارى كرد. علاوه بر اين، يك حاكم و خليفه با كفايت، قدرت تصميم‏گيرى را از خود سلب نمى‏كند و جنگ و صلح جامعه‏اى كه بر آن حكومت مى‏كند بايد به صلاح‏ديد او صورت گيرد.

معاويه بلافاصله بعد از دريافت خبر به خلافت رسيدن حسن بن على‏عليه السلام، جاسوسان خود را به عراق اعزام كرد؛ در كوفه، مردى از بنى حمير، در خانه قصابى فرود آمد و در بصره مردى از بنى القين در خانه فردى از بنى سليم اقامت گزيد. هدف معاويه از فرستادن اين افراد ، آشفته كردن اوضاع كوفه و بصره بر ضد حسن‏عليه السلام بود. خليفه مسلمين از وجود آنان آگاه شد و فوراً دستور داد آنان را گردن بزنند.50 امام حسن‏عليه السلام در اين خصوص، در نامه‏اى به معاويه، درباره اين اعمال هشدار دادند كه تو با اين كار خود عملاً خواهان جنگ با عراق هستى.51

سرعت عمل معاويه در فرستادن جاسوس توجه را به اين نكته جلب مى‏كند كه چه عواملى باعث شد كه معاويه اين همه بر اخبار كوفه مسلط باشد؟ آيا در ميان مردم كوفه كسانى به طور پنهانى بر سر اين مسئله با معاويه توافق كرده بودند؟ اينان از ميان چه طبقه‏اى از جامعه بودند ؟ آيا اشراف زيان ديده كوفه بودند كه امتيازات از دست رفته خود را باز مى‏جستند؟ يا افرادى مزدور كه براى رفع نيازهاى آتى خود كار مى‏كردند؟ به هر حال، صرف نظر از هر يك از اين گزينه‏ها، وجود افرادى كه اخبار كوفه را به سمع معاويه مى‏رساندند، قابل انكار نيست و مسائل بعدى، صدق اين گفته را تأييد كرد. با اين همه، نامه‏نگارى بين معاويه و حسن بن على‏عليه السلام در چند مرحله ادامه داشت كه هر كدام داراى نكته‏هاى مهمى، چون فراخواندن معاويه به بيعت و سرزنش معاويه به خاطر فرستادن جاسوس، بودند. معاويه در پاسخ به فرا خوان دن او به بيعت، گفت: كه من از تو بزرگ‏تر و به امور سياسى از تو آگاه‏ترم؛ بنابراين خلافت را اكنون به من واگذار و بعد از من، تو به خلافت خواهى رسيد؛ اگر اين را قبول كنى خراج عراق و هر ايالتى كه پيشنهاد كنى به تو خواهيم داد.52

معاويه با رد بيعت حسن بن على‏عليه السلام، زمينه درگيرى عراق و شام را فراهم كرد. وى به فرمانداران خود اعلام كرد كه على‏عليه السلام كشته شده و سران كوفه طى نامه‏اى از او امان خواسته‏اند؛ پس به سوى عراق مى‏رويم و پيروزى با ماست.53 امام حسن‏عليه السلام از ح ركت معاويه آگاه شد و حجر بن عدى را مأمور كرد كه به واليان ولايات آماده باش دهد سپس خود به منبر رفت و براى مردم خطبه خواند: «همانا خداوند جهاد و پيكار بر دشمنان را به بندگان مقرر فرموده، آن را كر (سختى) در نزد شما ناميد.» ايشان با تشويق مردم به جنگ با شام يان فرمود: معاويه از تصميم ما بر جنگ آگاهى يافت و راهى دمشق شد پس اكنون وقت آن رسيده كه به رويارويى با او بپردازيد و حق خود را از او بگيريد.54

امام حسن‏عليه السلام سخنان خود را به پايان رساند، اما در جواب او سكوت مرگبارى بر جمعيت حاضر در مسجد حاكم شد از همان نوعى كه امام على‏عليه السلام در پايان خطبه‏هاى خويش، شاهد بود؛ اين خاموشى با آن چه عبداللَّه بن عباس، در نامه‏اش به حسن بن على‏عليه السلا م تذكر داده بود كه مردم به اميد گرفتن حقشان از معاويه با تو بيعت كردند و تو در گرفتن اين حق تعلل مى‏كنى، هم‏خوانى نداشت.55 عدى بن حاتم سكوت را شكست؛ مردم كوفه را به دليل شور و شوق اوليه و سكوت پس از آن، توبيخ كرد و آنان را به شيران روز آسايش و روبهان روز سختى و جنگ تشبيه كرد. بعد از او، سعيد بن قيس، معقل بن قيس، و زياد بن صعصعه هر كدام در حمايت از حسن‏عليه السلام سخن گفتند و حضرت بر آنان دعا كرد.

نخيله وعده‏گاه سپاه براى اعزام بود. ظاهر امر سستى و بى‏علاقگى كوفيان را نشان مى‏داد. كوفيان رنگ پذيرى خود را نشان دادند؛ نه تنها آن زمان، بلكه در قبل و بعد از آن نيز چنين كردند و در اين صفت، سرآمد روزگار شدند؛ مردمانى كه حرف مى‏زدند و بعد از آن كه سخنان شان به فاجعه تبديل مى‏شد، به اشتباه خود پى مى‏بردند. به هر حال، با تشويق افراد ذكر شده، نيروهاى محدودى در نخليه گرد آمدند. اين موضوع روايتى را كه در كتاب كامل نقل شده است، زير سؤال مى‏برد، ابن اثير مى‏گويد: «در زمان على‏عليه السلام چهل هزار تن از سپاهيان با او بيعت مرگ كردند... و چون حسن شنيد كه معاويه اهل شام را براى جنگ تجهيز و سوق داد او هم با همان سپاه... براى مقابله با معاويه از كوفه لشكر كشيد.»56 چون از يك سو، سخنان على‏عليه السلام، شِكوه او را از مردم كوفه نشان مى‏دهد و از سوى ديگر، بى‏ميلى مردم كوفه در پاسخ به درخواست حسن بن على‏عليه السلام براى جنگ با شاميان ديده مى‏شود و با گفته ابن اثير هم‏خوانى ندارد.

حسن بن على‏عليه السلام با سپاهى روانه جنگ با معاويه شد. از دير عبدالرحمن عبيداللَّه بن عباس را با دوازده هزار از سپاه خود به پيشواز شاميان فرستاد. دقت در تركيب اين سپاه و سفارش‏هاى مؤكد حسن بن على‏عليه السلام به عبيداللَّه بن عباس در مدارا كردن با سپاهي ان و اين كه آنان قاريان شهر، باقى مانده افراد مورد اعتماد على‏عليه السلام و آخرين گروهى بودند كه دست از مقابله با معاويه برداشتند، معرفى مى‏كند؛ نشان مى‏دهد كه اكثر آنان از صحابه و شيعيان خاندان على‏عليه السلام بوده‏اند.57

هنگامى كه امام حسن‏عليه السلام به ساباط رسيد، در آن جا طبق رسم رهبران آگاه به وضعيت سياسى خطبه‏اى خواند و مى‏خواست با آن خطبه، وفادارى و همدلى سران كوفه را با خود محك زند. امام‏عليه السلام بعد از حمد و ثناى خدا فرمودند: من خيرخواه‏ترين مردم به بندگان خد ا هستم و كينه‏اى از مسلمانان به دل ندارم‏58 شما را به وحدت و جدايى از تفرقه دعوت مى‏كنم و در آن چه به صلاح شماست از خودتان آگاه‏ترم، پس دستوراتم را عمل كنيد و مرا در انديشه خيرى كه در پيش گرفته‏ام يارى كنيد.59

مردم از اين گفته حسن‏عليه السلام برداشت كردند كه او قصد صلح دارد؛ بنابراين به او حمله كردند و اگر مردى از قبيله ربيع و ساير شيعيان به كمك او نمى‏شتافتند، از كشتن او دريغ نمى‏كردند. حسن‏عليه السلام به سوى مداين حركت كرد. در بين راه، حراج بن سنان او را كا فر خواند و مجروح كرد. امام‏عليه السلام پس از ورود به مدائن، سعى كرد سپاه متلاشى شده را سروسامان دهد. در اين هنگام، نمايندگان معاويه را به حضور پذيرفت، اين افراد در راه بازگشت چنان وانمود كردند كه حسن‏عليه السلام صلح را پذيرفته است، از اين رو وحدت سپاه با اين سخنان گسسته‏تر شد.60 علاوه بر موارد ذكر شده، شايعه‏پراكنى جاسوسان معاويه در سپاه امام حسن‏عليه السلام، خصوصاً در طلايه سپاه، باعث شد كه سران سپاه، يكى بعد از ديگرى به سوى معاويه بروند و آشكارا يا پنهانى، با او تبانى كنند، حتى در نامه‏هاى خود، به معا ويه قول دادند كه يا حسن‏عليه السلام را دستگير و به او تحويل دهند و يا خود غافل‏گيرانه او را بكشند.61

صحنه پيش رو نشان از سپاهى متلاشى مى‏داد كه انسجام آنان به هيچ وجه امكان نداشت، زيرا از يك سو، برق سكه‏هاى معاويه، حتى چشمان عبيداللَّه بن عباس را كه دو فرزندش به دستور معاويه كشته شدند، خيره كرد62 و از سوى ديگر، گرايش سران سپاه به معاويه و بى‏رغبتى آنان به جنگ و نيز تصور خوارج، كه خون حسن را به سبب شايعه صلح‏طلبى و پذيرش آن، مباح اعلام كردند،63 معلوم مى‏كند كه امام حسن‏عليه السلام چاره‏اى جز پذيرش پيشنهاد معاويه نداشت.


1. كارشناس ارشد تاريخ اسلام.

2. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، اساطير، 1369) ج 5، ص 1845.

3. عزالدين على بن اثير، الكامل (تاريخ بزرگ اسلام) ترجمه عباس خليلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بى‏تا) ج 2، ص 251.

4. احمد بن ابى يعقوب، البلدان، مترجم دكتر محمد ابراهيم پاينده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356)، ص 88 .

5. همان.

6. احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل (تهران، نقره، 1367)، ص 393.

7. همان.

8. طبرى، پيشين، ج 5، ص 1853.

9. محمد حسين جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه دكتر سيد محمدتقى آيت اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374) ص 130.

10. طبرى، پيشين، ص 6 - 1994.

11. محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى)، تاريخ فخرى (در آداب ملكدارى و دولتهاى اسلامى)، ترجمه محمد وحيد گلپايگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367) ص 114.

12. يعقوبى، پيشين، ص 9 - 88 .

13. ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 353 - 354.

14. جعفرى، پيشين، ص 32 - 131.

15. طبرى، پيشين، ج 5، ص 1853.

16. بلاذرى، پيشين، ص 40 - 398.

17. ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، ترجمه دكتر محمد مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371)، ص 163.

18. جعفرى، پيشين، ص 140.

19. ابواسحاق ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالحميد آيتى، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371)، ص 37.

20. ابن قتيبه دينورى، امامت و سياست (تاريخ خلفاء)، ترجمه ناصر طباطبايى (تهران، ققنوس، 1380)، ص 47.

21. ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، علمى و فرهنگى، 1374) ج 1، ص 699 - 700.

22. طبرى، پيشين، ج 5، ص 97 - 2096.

23. ابوالفرج على بن حسين اصفهانى، الاغانى، ترجمه محمد حسين مشايخ فريدنى (تهران، علمى و فرهنگى، 1368) ص 8 - 486.

24. طبرى، پيشين، ج 5، ص 97.

25. احمد بن يعقوب (ابن واضح يعقوبى)، تاريخ يعقوبى، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1378) ج 2، ص 57 - 58 .

26. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ص 493.

27. طبرى، پيشين، ج 5، ص 2129.

28. همان.

29. همان، ج 6، ص 2188 - 2190.

30. مسعودى، پيشين، ص 5 - 6936.

31. ابومحمد احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ترجمه احمد مستوفى (تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372)، ص 90 - 389.

32. ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 179.

33. مسعودى، پيشين، ج 1، ص 31 - 730.

34. ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 80 - 179.

35. ابومحمد احمد بن اعثم كوفى، پيشين، ص 413.

36. ابن اثير، پيشين، ج 4، ص 13 - 14.

37. طبرى، پيشين، ج 6، ص 405 - 2404.

38. ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 183 - 182.

39. همان، ص 189.

40. نصر بن مزاحم منقرى، پيكار صفين، ترجمه پرويز اتابكى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370)، ص 15 - 16.

41. مسعودى، پيشين، ج 1، ص 179.

42. عزالدين عبداللَّه بن محمد بن محمد بن الحديد، شرح نهج البلاغه، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1367) ج 1، ص 38 - 237.

43. ابوحنيفه دينورى، پيشين، ص 189.

44. ابن هلال ثقفى، پيشين، ص 29 - 31.

45. ابن اعثم كوفى، پيشين، ص 706 - 708 .

46. ابن هلال ثقفى، پيشين، ص 77 - 78.

47. همان، ص 92 - 95.

48. خيرالدين الزركلى، الاعلام (بيروت، دارالعلم للملايين، 1986) ج 2، ص 199 - 200.

49. طبرى، پيشين، ج 7، ص 2713.

50. لوط بن يحيى بن سعيد العامدى الازدى كوفى، تاريخ ابومخنف (بيروت، دارالمحجه البيضا، 1419) ج 1، ص 48 - 346.

51. ابن اعثم كوفى، پيشين، ص 755.

52. در فتوح ابن اعثم همين نامه بدون شرط آمده است: ابن اعثم، پيشين، ص 720.

53. محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى (تهران، انتشارات علميه اسلاميه، بى‏تا) ج 2، ص 53 .

54. ابوالفرج على بن حسين بن محمد اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، كتابفروشى صدوق، بى‏تا)، ص 47 - 49.

55. ابن اعثم كوفى، پيشين، ص 56 - 755.

56. ابن اثير، پيشين، ج 4، ص 244.

57. ابوالفرج اصفهانى، مقابل الطالبيين، ص 55 .

58. شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 7 - 8.

59. ابوالفرج اصفهانى، ص 57 .

60. همان.

61. شيخ مفيد، پيشين، ص 10.

62. همان.

63. همان.

منابع‏

- ابن ابى الحديد، عزالدين عبداللَّه بن محمد بن محمد، شرح نهج البلاغه، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى، ج 1 (تهران، نشر نى، 1367ش).

- ابن اثير، عزالدين على، الكامل (تاريخ بزرگ اسلام)، ترجمه عباس خليلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بى‏تا).

- ابن طباطبا، محمد بن على، تاريخ فخرى (در آداب ملكدارى و دولتهاى اسلامى) ترجمه محمد وحيد گلپايگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367ش).

- ابن هلال ثقفى، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد، الغارات، ترجمه عبدالحميد آيتى (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371ش).

- ابن قتيبه دينورى، عبداللَّه بن مسلم، امامت و سياست (تاريخ خلفاء)، ناصر طباطبايى (تهران، ققنوس، 1380ش).

- ابوحنيفه دينورى، احمد بن داود، اخبار الطوال، دكتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371).

- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، مقاتل الطالبيين، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، كتابفروشى صدوق، بى‏تا).

- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، الاغانى، ترجمه محمدحسين مشايخ (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش).

- بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل (تهران، نقره، 1367ش).

- جعفرى، محمدحسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه دكتر سيد محمدتقى آيت‏اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374).

- الزركلى، خيرالدين، الاعلام، ج 2 (بيروت، دارالعلم للملايين، 1986م).

- طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الرسل والملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، اساطير، 1369ش).

- العامدى الازدى كوفى، لوط بن يحيى بن سعيد، تاريخ ابومخنف، ج 1 (بيروت، دار المحجة البيضا، 1419ق).

- مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1 (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374).

- مفيد، شيخ محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ج 2 (تهران، انتشارات علميه اسلاميه، بى‏تا).

- منقرى، نصربن مزاجم، پيكار صفين، ترجمه پرويز اتابكى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).

- يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، البلدان، ترجمه دكتر محمد ابراهيم پاينده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356).

- - ، تاريخ يعقوبى، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى، ج 2 (تهران، علمى و فرهنگى، 1378).

/ 1