کیسان کیست؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کیسان کیست؟ - نسخه متنی

سید ابراهیم سید علوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كيسان كيست؟

سيد ابراهيم سيد علوى

مقدمه:

در عالم بشرى، حقايق و اوهام، سخت در هم آميخته‏اند و حق و باطل به شدت با هم مشتبه شده‏اند و احيانا به واسطه انگيزه‏هايى، حق باطل قلمداد شده و چنان كه مواردى نه اندك، بر اندام باطل جامه حق پوشانده‏اند.

در كتب تاريخ ملل و نحل، از مذاهب و نحله‏هايى سخن به ميان آمده و افكار و عقايدى به كسانى نسبت داده‏اند كه امروزه از آنچه در آن كتب و آثار، آمده،اثرى نيست.

در بدو نظر گفته مى‏شود كه آن مذاهب ونحله‏ها و فرقه‏ها، از بين رفته و پيروان آنها به كلى، منقرض گشته‏اند. اين احتمال را شيخ مفيدرحمه الله ابراز كرده است. (1)

ولى با دقت نظر بيشتر و مقايسه جريان‏هاى مشابه تاريخى و فرهنگى در پرتو تحليل منطقى، نظرى دقيقتر مى‏توان ارايه داد و آن اين كه از كجا معلوم كه چنان اشخاص و چنان افكار، حقيقتا وجود داشته‏اند؟ بلكه به احتمال معقول و قابل اثبات، آنها افسانه‏اى بيش نيستند كه بازيگران صحنه‏هاى عصرى و تشنگان حكومت و پست‏هاى سياسى دينى، چنان چيزها را آفريده و به قصد مخدوش كردن چهره جبهه مخالف خود در پشت پرده‏هاى توطئه، مقوله‏هاى كذايى را خلق كرده و به خلق الله منسوب داشته‏اند و بدان وسيله خود را به هدفشان كه همانا سلطه و مطامع دنيوى است، گام‏هايى نزديكتر ديده‏اند.

حقيقت آن است كه پيكار و جنگ گرم، همواره با نوعى نبرد وجنگ سرد، توام بوده است. جويندگان قدرت وحاكميت، در كنار ميدان‏هاى رزم كه در آنها نفرات و ساز برگ نظامى و تسليحاتى، كارساز است جبهه‏اى ديگر گشوده‏اند و آن را اصطلاحا جنگ سرد روانى تبليغاتى و تهاجم فرهنگى مى‏ناميم و هم چنان كه سلاح جنگى در اطوار تاريخ متحول بوده، ابزار اين تهاجم نيز همواره در تحول و دگرگونى بوده است ليكن ماهيت هر دو در دراز ناى تاريخ همان است كه بود.

اگر در ميدان‏هاى كارزار نظامى رزمى، عناصر خدمتكار، جنگجويان و سربازان خشن و دوره ديده و آشناى با انواع سلاحها و كاربرد آنها هستند اما گردانندگان اين جبهه، بر عكس چهره‏هاى به ظاهر آرام و آراسته‏اى‏اند كه خود را در پوشش علم و ادب و تاريخ جلوه‏گر مى‏سازند و ناآشناى با اين نوع جريانات شوم و ناروا به اين گونه شگردهاى نامبارك به سادگى نمى‏تواند آنان را شناسايى كند.

اينان قلم به مزدانى هستند كه با دريافت ثمن بخس در كنار طاغوت قرار گرفته و از رهگذر صلح ريايى و به شيوه بازيگرى‏هاى ابليسى جاده دشوار سياسى نظامى را براى قدرت طلبان، هموار ساخته‏اند.

آيا كيسانيه به آن شكلى كه در كتب تاريخ و ملل و نحل آمده، حقيقتا وجود داشته‏اند و آيا آن عقايد و افكار كلامى كه به اشخاصى نسبت داده شده، واقعيت داشته است؟ و يا همه آنها افسانه‏اى بيش نيستند كه دست پليد سياست آنها را آفريده است وگرنه در وراى وهم و خيال، داراى حقيقت و واقعيت نيستند!؟

آيا جريان كلامى سياسى كيسانيه همانند ماجراى رسواى سبائيه است كه سالها ناآگاهان را فريفته و كتابها و رساله‏هايى را از آن سلسله اراجيف پر كرده‏اند تا اين كه در قرن حاضر، استادن زبردست تاريخ و ادب و حديث آستين بالا زده، با تحقيقى عادلانه و درخور تحسين و تمجيد اظهار داشتند كه نه، ابن السواديى وجود داشته و نه عبد الله سبا با آن ويژگيها و فضاحت‏ها، حقيقت تاريخى داشته است‏بلكه آن، افسانه‏اى است كه دشمنان شيعه دوازده امامى به نفع جريان مخالف، آن را ساخته و پرداخته‏اند و احيانا اذهان بى خبرانى را قرنها به خود مشغول كرده و ملعنت‏هايى را در ميان امت اسلامى به وجود آورده‏اند.

استاد طه حسين در كتاب «علي و بنوه‏» (2) واستاد عسكرى در كتاب «عبد الله سبا» (3) در آن زمينه عالمانه‏ترين سخن را گفته و سالمترين روش تحقيق را در پيش گرفته‏اند.

به نظر نگارنده، جريان علويان سوريه وجز آن، و ماجراى فاطميان مصر وامثال آنان كه در تاريخ در باره آنان، مطالبى مطرح است وبا واقعيت اهاى موجود تطابق ندارد و با آنچه كه علماى بزرگ اين جمعيت كه امروز از آزادى قابل توجهى برخوردارند اظهار مى‏دارند، وفق نمى‏دهد از همان مقوله است و تحقيق و بررسى علمى بيشترى را مى‏طلبد.

به صراحت‏بايد گفت: على اللهى بودن علويان و يا باطنى‏گرى فاطميان به آن شكل كه مطرح است، چندان مسئله روشنى نيست; زيرا رقابت تند و تيز عباسيان با فاطميان مصر وتلاش شبانه‏روزى زمامداران و خليفگان عباسى در از ميان بردن فاطميان كه در شمال آفريقا ومصر حاكميت نيرومندى داشته‏اند از نقطه نظرهايى است كه هيچ پژوهشگرى از آن نبايد غفلت داشته باشد. تنظيم طومارى عليه فاطميان و به قصد خدشه وارد كردن به نسب ايشان و امضاى آن توسط بسيارى ازمعاريف زمان وتحت فشارحكومت عباسيان در بغداد و امتناع سيد شريف رضى از امضاى آن ازمسلمات تاريخ است. (4) وبا خواندن آن ماجراى تاريخى به حقايق پشت پرده مى‏توان پى برد.

اين نص تاريخى را ناديده نتوان گرفت كه سيد شريف رضى، حكومت فاطميان را خوش داشت و اقامت در بغداد و در زير سلطه عباسيان بغداد را ذلت مى‏انگاشت.




  • ما مقامى على الهوان و عندى
    البس الذل في ديار الاعادي
    و بمصر الخليفة العلوي



  • مقول صارم و انف حمي
    و بمصر الخليفة العلوي
    و بمصر الخليفة العلوي



چرا تن به ذلت و خوارى دهم؟ كه من شمشيرى آخته و شرف و فضيلت غير قابل انكار دارم. من همانند آن پرنده بلند پروازم كه از دسترس تجاوزگران حرمت‏شكن، بدورم. انسانى با آن شمشير آهيخته، چه عذرى دارد اگر از جستجوى مجد و شرف بيشتر، باز نشيند؟! آن كس كه پدر او و پدر من سرور او سرور من، يكى است آنگاه كه بيگانگان قصد ظلم و ستم، كنند. رگ و پى من به رگ و پى او پيچيده است و آن رگ و پى محمد وعلى صلى الله عليهما و آلهما است. من اگر در ديار دوست و زير سايه حكومت ايشان، ذليل هم باشم، عزيز و برخوردار هستم و در آنجا در عين تشنگى، سيرابم. (5)

با اين وجود، آيا مى‏توان باور داشت‏سيد شريف رضى با آن سلامت فكر وعلو انديشه تمايل به خلفايى داشته باشد كه تفكرات خاص باطنى گرى دارند و آيا مى‏توان اذعان كرد كه حكيم ناصر خسرو با آن كياست و فطانت و با آن تعالى انديشه كه در آثارش هويدا مى‏باشد از آن چنان جريانات، پيروى مى‏كرده است؟!

حقيقت آن است كه عباسيان تشنه قدرت همانند همپالگى‏هاى خود در طول تاريخ براى رسيدن به مقاصد شوم سياسى و سلطانى، از هيچ عملى، فروگذار نمى‏كردند چنان كه در همين زمينه، علاوه بر دست‏به كار شدن در ايجاد ترديد در نسب فاطميان در نسبت‏هاى نارواى ديگر، غوغا راه انداخته و صفحات تاريخ را جدا تيره و تار كردند.

ما در اين مقال راجع به كيسانيه سخن خواهيم گفت و در طرح اصل مطلب از كتاب و ابتكار نويسنده و پژوهشگر ارجمند عبدالواحد انصارى بهره خواهيم گرفت و گزارش گونه‏اى از كتاب ايشان، ارائه خواهيم داد و در صورت امكان به منابع دست اول استناد كرده و در اين راستا مواردى از آن كتاب را اصلاح كرده‏ايم.

كيسان كيست؟

در باره شناخت‏شخصى و شخصيتى كيسان به اختلاف نظر شديد برمى‏خوريم و با تفحص منابع تاريخى وكلامى به چند قول دست مى‏يابيم.

1. كيسان لقب خود مختار بن ابى عبيده ثقفى است و از اول اين نام را داشته است و گفته‏اند آن هنگامى كه پدر او نوزاد خانواده را حضور على امير مؤمنان‏عليه السلام آورد و آن حضرت دست مهر و محبت‏بر سر او كشيده و فرمود: «كيس، كيس‏» زيرك است، با هوش است و از همين زمان او كيسان لقب گرفت.

و برخى هم گفته‏اند: محمد بن حنفيه، اين لقب كيسان را به مختار داد آنگاه كه او را براى گرفتن خون امام حسين به عراق اعزام كرد و هوشيارى و فراست لازم را در او ديد. (6)

2. كيسان، غلام امير المؤمنان على عليه السلام بوده و همو مؤسس كيسانيه مى‏باشد. (7)

3. كيسان غلام و خدمتكار محمد بن حنفيه بوده است.

4. كيسان، شاگر محمد بن حنفيه بوده و يا شاگرد هر دو امير مؤمنان على و پسرش محمد بن حنفيه و او از آن پدر و فرزند علم تاويل و باطن و دانش اسرار آفاق و انفس آموخته است.

5. پاسدار و به اصطلاح آجودان مختار، شخصى بوده به نام ابوعمرة كيسان، و مختار اين عنوان را از پاسدارخود گرفته و لقب خويش كرده است. (8)

6. كيسان، مردى از اهالى كوفه بوده و كشندگان امام حسين عليه السلام را به مختار مى‏شناسانده است. او مردى دلير و نسبت‏به انتقام خون امام سيد الشهداء عليه السلام، بسيار حساس و فعال بوده است. (9)

7. كيسان، مردى از پيرامونيان مختار بوده نه غلام و نه شاگرد او، بلكه به عنوان امين و مستشار در دستگاه مختار حضور داشته است و مختار در تمام كارها و تصميم‏گيرى‏ها، نظر و راى او را جويا مى‏شده است. (10)

چنان كه ملاحظه مى‏كنيد درباره شخص و شخصيت كيسان، نقلها مختلف و متفاوت است كه اگر برخى با بعض ديگر قابل جمع باشد جمع با بعض ديگر ناممكن است و همين نشانگر آن است كه او همانند عبدالله سبا، شخصيتى موهوم، خيالى و افسانه‏اى است (11) و شايدخداوند، همچون آدمى نيافريده است و او فقط در ذهن وخيال جعالان و تحريفگران تاريخ آفريده شده است و بس.

كيسانيه كيستند؟

ملل و نحل نويسان مذهب كيسانيه را از ملل اسلامى و از فرقه‏هاى شيعه برشمرده‏اند كه به امامت محمد بن حنفيه عقيده‏مند بوده‏اند و بعدا تا پانزده فرقه انشعاب پيدا كرده‏اند چنان كه محققان در علم كلام كه درباره كيسانيه، سخن گفته‏اند رجال كيسانى را متجاوز از دوازده تن ندانسته‏اند كه مختار، فقط يكى از آنان است.

شايان ذكر است همه كسانى كه درباره اين كيش و مذهب و رجال آن سخن گفته‏اند مانند نوبختى كه نخست نويسنده و صاحب اثر در موضوع ملل و نحل و از بزرگان علماى شيعه است، و مثل شيخ مفيد (12) كه از استوانه‏هاى عالم اسلام و باز ماندگان علم كلام مى‏باشد و ديگر نويسندگان و محققان، هيچ‏كدام، سندى براى گفتار خود ذكر نكرده‏اند و همگى اعتراف دارند: درباره قومى سخن مى‏گويند كه انقراض يافته‏اند و احدى از ايشان باقى نمانده است.

در حالى كه همه آنان نيك مى‏دانستند كه چگونه دروغ و دروغپردازى وجعل و تحريف به تاريخ وحديث راه يافته است و حتى در عصر خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حديث‏هاى كذب به او منسوب داشتند با اين وجود چگونه اين همه روايت‏هاى بى سند ويا فاقد سلسله راوى معتبر، بدون توجه و دقت، در كتب آورده شده و حتى تكرار گرديده است. منصفانه اقرار بايد كرد كه شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه پس از اشاره به اسم كيسان با سخنى كوتاه، به حقيقت امر اشاره‏اى عالمانه كرده است او مى‏نويسد:

«هذه الحكايات في معنى اسمه عن الكيسانية خاصة فاما نحن فلا نعرف...»: اين‏ها حكايت‏هايى در معناى نام او در باره كيسانيه است فقط و ما نمى‏شناسيم جز اين كه او به اين نام ناميده شده اما حقيقت معناى آن چيست نمى‏دانيم.

و در جاى ديگر مى‏نويسد: با اين وجود چيزى از كيسانيه باقى نمانده است و آنها همگى منقرض شده‏اند و در زمان ما احدى از ايشان شناخته نيست جز آنچه حكايت مى‏شود و صحت آن معلوم نيست. (13)

پس، فرقه كيسانيه را مانند فرقه سبائيه بايد تلقى كرد با اين فرق كه كيسانيه در ادوار مختلف آن و در فرقه‏هاى گوناگونش به آن شكل كه در كتب تاريخ و ملل و نحل آمده است از مردمانى سخن به ميان آورده و از اهدافى حكايت مى‏كند كه در دراز مدت براى شيعه دوازده امامى آثار مخرب و زيانبارى، همراه دارد.

ما به اختصار به سه دور از اين سناريوى نه چندان ناشيانه، اشاره مى‏كنيم وبعدا به تفصيل قهرمانان اصلى و بازى‏گران جنبى اين نمايشنامه سياسى كلامى، را شناسانده و اهداف سياست‏بازان حرفه‏اى را روشن و مشت آنان را باز مى‏كنيم.

دور نخست

در دور نخست ماجراى كيسانيه، بازيگران اصلى نمايش‏نامه، امويان،زبيريان و هواداران آنها هستند و هدفشان از آن سناريو، از ميان برداشتن و به بن بست رساندن قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى بوده است. آنان مى‏خواستند شيعه را دچار تفرقه كنند و محبان اهل بيت را كه طالب و خواستار بازگشت‏خلافت‏به آل بيت پيغمبر بودند، پراكنده سازند. اين نمايش و صحنه‏سازى با قيام مختار آغاز گرديد. دو گروه اموى و زبيرى و پيروان و هواداران آنها، از نهضت مختار ناخرسند و اراحت‏بودند; زيرا امويان مى‏ديدند كه مختار ثقفى دست پروردگان و جيره‏خواران آنان را در كوفه از دم تيغ مى‏گذراند و بويژه كشندگان حسين بن على عليمها السلام را كه تحكيم كنندگان حكومت امويان مروانى بودند، از پا در مى‏آورد.

و اما زبيريان!آنان نيز از قيام مختار دلخون بودند كه پيشتر مردم كوفه با عبد الله زبير بيعت كرده بودند ولى مختار عامل او را از كوفه بيرون كرده و دعوتش را بر اساس رضاى آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم مطرح ساخت.پس شعار مختار مبنى بر رضاى آل محمد و بازگشت‏خلافت‏به آل بيت، تنها شعارى بود كه هر دو گروه اموى و زبيرى را مى‏آزرد و با وجود تضاد در اين دو جريان نسبت‏به هم، مبارزه و محاربه با شعار مختار نقطه مشترك اين دو گروه صرفا سياسى شد آنان به اشتراك با نهضت مختار درافتادند.

در اين دور از بازى كيسانى‏گرى، افتراهاو دروغهاى وسيعى به مختار ثقفى زده شد: او به امامت محمد حنفيه معتقد است; خود را نماينده او در كوفه مى‏شناساند و از سوى او مامور قتل و قلع و قمع قاتلان حسين شهيد عليه السلام مى‏باشد; مختار مدعى است كه بر او وحى نازل مى‏شود; او قايل به رجعت و بداء است و از تخت على بن ابى طالب عليه السلام چيزى مانند تابوت بنى اسرائيل پرداخته كه پيشاپيش لشكر حمل مى‏شود. و گفتند: مختار در حقيقت، نمى‏خواهد انتقام خون امام حسين عليه السلام را بگيرد بلكه هدفش تقرب به شيعه مى‏باشد. و او به حب آخرت تظاهر مى‏كند و در دل و باطن خويش، به دنبال دنياست!!!

امويان و زبيريان با اين تهاجم ناجوانمردانه و با آن دورغپردازى‏هاى وقيحانه بذر شك و ترديد در دلها افشادند و جماعت از پيرامون مختار پراكندند و همين شبيخون تهمت و افترا، آن مرد دلير و شجاع را تنها گذاشت و سبب قتل وى گرديد و جو براى رقباى سياسى او خالى گشت.

بعدها كه سلطه اموى مروانى دوام يافت‏بسيارى از مورخان و نويسندگان قرون نخست، همان دروغ‏ها و افتراها را كه كاملا جنبه سياسى داشت و به قصد شكستن شعار و قيام ولايى مختار، شايع شده بود بدون تمحيص و ذكر راوى معتبر و شاهد صدق، در كتب خود آوردند و نسل به نسل نقل شده جزو مسايل تاريخ و كلام گرديد.

دور دوم

بازى‏گران نمايشنامه كيسانيه دور دوم، رجال عباسى و مبلغان و داعيان به خلافت و حكومت ايشان‏اند وهدف از اين نمايش آن بوده كه مردم ساده‏لوح ماوراء النهر وخراسان بزرگ را اقناع كنند كه خليفگان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اولاد عباس عموى پيامبرند و اين مقام به‏واسطه ابوهاشم عبدالله فرزند محمد حنفيه به وصيت و نص اميرمؤمنان على ابن ابى طالب عليه السلام به آنان رسيده است.

شروع اين نمايش، در ابتداى تلاش عباسيان سياه نامه براى تصرف كرسى خلافت است آنگاه كه مخفيانه نقشه رسيدن به حكومت را مى‏كشيدند و در پشت پرده، چنان طرحى را مى‏ريختند.

در اين سناريوى كيسانيه، پس ازوفات ابوهشام پسر محمد حنفيه در «حمية‏» از سرزمين شام، كيش كيسانى بازسازى شد و عقيده به امامت محمد حنفيه دوباره مطرح گرديد به زعم بازيگران اين نمايشنامه، امام پس ازمحمد بن على معروف به محمد حنفيه، فرزندش ابوهاشم عبدالله است و او به هنگام وفات، به زعيم عباسيان آن روز محمد بن على بن عبد الله بن عباس وصيت كرده است.

عباسيان، كيسانى‏گرى را رواج دادند و قول به خلافت محمد حنفيه را از نو مطرح ساختند و گفتند: امام پس از على بن ابى طالب عليمها السلام محمد حنفيه بوده است.

آنان وصيتى بيرون آوردند و آن را به على عليه السلام منسوب داشتند كه امامت‏بعد از ابوهاشم پسر محمد حنفيه به محمد بن على عباسى و پس از او به فرزندش ابراهيم امام و آنگاه به برادر او ابى العباس عبدالله سفاح و از او به برادرش منصور و. .. رسيده است.

رجال عباسى بر اين سناريو داعيانشان را تغذيه فكرى و تبليغى كرده و به شايعه پراكنى پرداختند ومردم ماوراء النهر و خراسان را كه عمدتا ترك، ديلم و مغول بودند و از اسلام به عنوان يك دين، چيزى نمى‏دانستند و از لغت عربى هم بهره‏اى نداشتند، شديدا تحت تاثير قرار دادند و بدين وسيله مرام عباسيان كه رسيدن به سلطه و قدرت سياسى دينى بود، فراهم آمد.

دور سوم

بازيگران و قهرمانان دور سوم كيسانى‏گرى، مزدوران، جيره خواران و شعبده بازان حرفه‏اى‏اند و هدف شوم آنان عبارت بوده از:معارضه با عباسيان كه مدعى بودند خلافت از ابوهاشم به ايشان رسيده است، متوقف كردن شيعه در اعتقاد به امامت امام غايب و ابطال امامت پس از او، و به طوركلى ايجاد ترديد در عقايد شيعه و خدشه دار كردن سمعه تشيع و وارد كردن خرافات و سخنان سخيف و باطل به مذهب ايشان در شكل فرقه‏سازى‏هاى مختلف.

اين دور هم در واقع، همان روزى آغاز شد كه عباسيان به بازسازى كيسانيه پرداختند و از دست امام سوم و يا پنجم اين فرقه! ابوهاشم عبدالله ابن محمد حنفيه وصيت نامچه‏اى بيرون آوردند و در آن وصيتنامه جعلى، خلافتشان را به امام على عليه السلام منسوب داشتند و از اين طريق جاده پر پيچ و خم خلافت را براى خود كاملا هموار ساختند. عباسيان با اين شگرد، خلافت و امامت را از فرزندان على و نسل فاطمه زهرا سلام الله عليهما گرفتند و پس از آن كه در سايه تفكر كيسانى حنفى و از طريق ابوهاشم به هدف خود رسيدند آن وقت همان اركان و اصول كيسانى‏گرى ضلالت، كفر و زندقه، گرديد.

در زمان منصور، شورشگران و معترضان على الدوام رو به فزونى داشت و او با سفاكى تمام خون مى‏ريخت و مخالفانش را مى‏كشت تا به جايى رسيد كه خود او از اسراف در قتل بيمناك شد و به دنبال راه چاره‏اى ديگر رفت او به فكر تاسيس اداره‏اى افتاد به نام «دايره زندقه‏» همانند سازمان‏هاى مخوف امنيت‏حكومت‏هاى امروز. وظيفه آن، تفتيش، جستجو وكسب اطلاعات بود. منصور دوانيقى، مخالفان ومعترضان خود را از اين راه سركوب مى‏كرد بى آن كه مستقيما به آدم كشى متهم شود.هدف اين اداره در واقع، كفر زدايى و تعقيب ملاحده و زنديقان نبود بلكه او با ايادى خود، مخالفان را شناسايى و متهم و نابود مى‏كرد و در صورت ظاهر، با كفر و زندقه و الحاد مبارزه مى‏نمود. (14) تا جايى كه موضوع به كيسانيه و فرقه‏هاى آن مربوط مى‏شود بسيارى از آنچه به اين مذهب و مردان آن نسبت داده شده، بافته خيال گردانندگان اين دايره مخوف است و همان افكار و انديشه‏ها و عقيده‏هايى كه در كيسانيه دور دوم پلى بود براى رسيدن به حكومت و قدرت در اين مرحله همه آنها كفر و الحاد شناخته مى‏شوند و اشخاصى نه كم، به داشتن آن عقايد متهم و سپس تعقيب و به قتل مى‏رسند. در اين دوره، عقيده‏هايى مثل قول به تناسخ، حليت محارم، تعطيل احكام، ابطال فرايض و اعتقاد به الوهيت‏برخى اشخاص و ديگر افكار سخيف و باطل به كيسانيه نسبت داده مى‏شود.

آرى، بعد از آن كه حكومت و سلطنت عباسيان، استقرار يافت و از طريق نشر آرا و عقايدى به نام كيسانيه به اهداف خود رسيدند وضع دگرگون شد. مهدى عباسى پيروان خود را گرد آورد و آنان را بر انكار كيسانى‏گرى و نفى اصول فكريى به نام كيسانيه، واداشت او به صراحت گفت: امامت پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آن عمويش عباس بن عبد المطلب بوده است و پس از وى فرزند او عبدالله بن عباس، امام بوده و او به پسرش على بن عبدالله وصيت كرده و به همين ترتيب او هم خلافت را به پسرش محمد واگذاشته و از او به فرزند وى ابراهيم و سپس به برادرش ابوالعباس و از او به برادر وى منصور انتقال يافته و منصور هم پسرش مهدى را وليعهد خود ساخت.

به پندار او خلافت و امامت پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حق‏عباس و فرزندان او بوده و ديگران غاصب بوده‏اند. مهدى عباسى همان كيش كيسانيت را كه درخانه جدش محمد بن على بن عبدالله بن عباس، آفريده شد و درآن زمينه وصيت نامچه‏اى از ابوهاشم مبنى بر همين پندار بيرون آورده شد. آرى، همه آنچه را كه به آن اهداف خلق كرده بودند، منصور مذهب ويرانگر و منحرف ونادرست‏خواند و پنداشت كه ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام و هر كه كرسى خلافت را پس از پيامبر اشغال كرد، غاصب بوده‏اند. او پيروى‏اش را از امامت محمدحنفيه رد كرد و آن را از اصل منكر شد. (15)

اين بود ماجراى كيسانيه در سه مرحله و دوره كه به اختصار ذكر شد و آن‏گونه آغاز و آن‏چنان به انجام رسيد. و اين بود مذهب كيسانيه كه در كتب تاريخ، در آن باره، سخنها وحكايت‏ها، فراوان آورده‏اند و صاحبان ملل و نحل به مقاله‏ها و داورى‏هاى بلند و بالا در آن خصوص پرداخته‏اند.

علماى دين شناس و محققان و نويسندگان ملل و نحل اعم‏از شيعه و غير شيعه كيسانيه را با فرقه‏هاى مختلف و گوناگونش، شيعه پنداشته‏اند و در پوشش حمله به آن عقايد و آراى سخيف، در واقع، شيعه آماج حملات ناجوانمردانه و غير منصفانه واقع شده است. نويسندگان در هر عصر و دوره‏اى با طرح آن سخنان انحراف آميز و كلمات الحادى و ضد اخلاق، سمعه شيعه را زشت و تعاليم تشيع را به بدى ياد كرده و در واقع، حقانيت آيين ما را زير سؤال برده‏اند.

ما براى پرده بردارى از روى اين حقيقت و بيان اين كه تمام اين بازى‏ها و سناريوها براى كوبيدن شيعه و بستن در اهل بيت عصمت وطهارت شكل يافته است‏به ذكر حقايق بيش از آنچه گفتيم نيازمنديم.

تا اينجا محرز گرديد كه كيسان و هويت او در رابطه با امام على و فرزنش محمد و مختاربن ابى عبيده ثقفى، شخصيت عبدالله سبا را حكايت و تداعى مى‏كند.نويسندگان و مؤلفان نوشتند: او مردى يهودى از اهالى صنعاء يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، مسلمان شده و مى‏گفت هر پيامبرى وصيى دارد و وصى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام است. جمعى از صحابه همچون: عمار ياسر، ابوذر غفارى، محمد بن حذيفه، محمد بن ابى بكر، صعصعة بن صوحان و عبدالرحمان بن عديس به او گرويدند و او بود كه ابوذر را در شام بر معاويه و در مدينه بر خليفه مسلمانان عثمان مى‏شورانيد.

او يهوديت را در پوشش اسلام نشر مى‏داد و در آيين مزدك ايرانيان نيز متاثر بود و ابوذر را بر اين اساس به سوسياليزم واداشت!!! و از ديگر سو، دكتر على وردى به نقل دكتر كامل شيبى مى‏نويسد: ابن السوداء همان عمار ياسر است و نسب او به سبا مى‏رسد. (16)

و از جانب سوم، دكتر طه حسين مى‏نويسد: او شخصيتى موهوم، خرافى و خيالى است كه هرگز وجود خارجى نداشته است.

كيسان، قهرمان نمايشنامه كيسانيه نيز همانند عبد الله بن سبا، هويت قطعى ندارد و شخصى پندارى وخيالى است.

و اما اين كه كيسانيه چيست و كى به وجود آمده؟

به گفته برخى، آن مذهبى است كه پس از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام پيدا شد و اين، نظر نوبختى است. (17) بنابر يك روايت او و شهرستانى در يكى از دو قولش (18) و به گفته ديگران جز نوبختى و شهرستانى، كيسانيه پس از شهادت امام حسين عليه السلام پيدا شده است و شايد اين نظر ميان مورخان اتفاقى باشد.

پس بنابر قول نخست، محمد حنفيه دومين امام از ائمه كيسانيه است و بنابر قول دوم، او چهارمين امام كيسانى است. (19) اما به نظر ما، كيسانيه يك مذهب ساختگى است كه در زمان مختار خلق شده و پيش از آن‏كه كاملا به بوته فراموشى سپرده شود توسط عباسيان تجديد و بازسازى شده است آل عباس، آن مذهب را مذهب رسمى و حكومتى خود شناختند و سپس با دگرگونى اهداف و مصالح، آن مذهب متلاشى گرديد و مهدى عباسى آن را از بيخ و بن انكار كرد و گرونده آن را كيفر داد.

اما حقيقت آن است كه كيسانيه در هر سه مرحله‏اش، داراى واقعيت‏خارجى نبوده است. (20)

از علماى ملل و نحل عمده‏ترين كسانى كه در باره كيسانيه سخن گفته‏اند، محمد بن موسى نوبختى از دانشمندان قرن سوم هجرى در فرق الشيعه و محمد بن محمد نعمان مفيد در كتاب الفصول المختاره و محمد شهرستانى در الملل و النحل و ابن حزم ظاهرى اندلسى در الفصل و ديگران و چنان‏كه پيش از اين هم ياد كرديم هيچ‏كدام به سندى اشاره نكرده‏اند و آن‏چنان، سخن گفته‏اند كه گويا خود، شاهد ماجرا بوده‏اند جز شيخ مفيد رضوان الله عليه كه فى الجمله به داستان بودن و عدم اثبات صحت آنها اعتراف فرموده است. نوبختى مى‏نويسد: شيعيان پس از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام چند فرقه شدند:

اول: عده‏اى عقيده پيدا كردند كه آن حضرت كشته نشده و نمى‏ميرد تا قيام كند و زمين را از عدل و داد پر كند. اين فرقه سبائيه ناميده مى‏شوند و پيروان عبد الله بن سبايند.

دوم: فرقه‏اى هم به امامت محمد بن حنفيه، معتقد شدند مختار بن ابى عبيده ثقفى رئيس اين فرقه بوده و به همين سبب آنان را كيسانيه خواندند. نوبختى در اينجا عقايدى بس عجيب و سخنانى سخيف به او نسبت مى‏دهد!

سوم: گروه سوم بر امامت‏حسن مجتبى‏عليه السلام استوار ماندند تا حوادث بعدى رخ داد و اختلالات سياسى، اجتماعى فراوانى به وجود آمد. (21)

در رد اين سخنان نوبختى و غير مستند و غير واقعى بودن آنها كافى است‏به ديگر سخن او در همان كتاب توجه كنيم، او مى‏نويسد:

شيعيان علوى كه قايل به امامت على بن ابى طالب عليه السلام بودند بر عقيده خود استوار ماندند و پس از شهادت او به امامت‏حسن وبعد به امامت‏حسين عليمها السلام قايل بودند و بعد از شهادت امام حسين عليه السلام چند فرقه شدند:

1. عده‏اى به امامت على بن حسين زين العابدين عليمها السلام معتقد گشتند.

2. جمعى هم امامت را پس از شهادت امام حسين‏عليه السلام، تمام شده، تلقى كردند.

3. فرقه سوم، امامت را در اولاد امام حسن و امام حسين عليمها السلام و نه در ديگر فرزندان على عليه السلام منحصر دانستند. (22)

از اين كلام دوم نوبختى برمى‏آيد كه شيعيان على عليه السلام تاكنون امامى‏ها، زيدى‏ها و اسماعيلى‏هايند كه آنان همگى امامت را در فرزندان امام حسن و امام حسين عليمها السلام و نه ديگران مى‏دانند پس سبائيه و يا كيسانيه كجايند؟!

نوبختى، ابتدا شيعه را در سبائيه و كيسانيه منحصر مى‏كند و ندانسته شيعه را بر باد مى‏دهد; زيرا اگر سبائيه بافته وهم و خيال و پندار باشد كه هست چنان‏كه محققانى مثل طه حسين و مرتضى عسكرى گفته و نوشتند واگر كيسانيه هم پيشترها ورافتاده و منقرض شده‏اند پس در زمان خود نوبختى و يا شيخ مفيد و يا ابن حزم ظاهرى و يا شهرستانى، شيعه‏اى وجود نبايد داشته باشند و اين سخنى است كه مجانين بر سخافت آن خنده مى‏زنند تا چه رسد به مردمان صاحب شعور و آگاه; زيرا شيعه امامى، زيدى و اسماعيلى; شرق و غرب را پركرده و شمال و جنوب كره خاكى از وجود آنان مالامال است پس چگونه مى‏توان به صحت‏سخن نوبختى در آن مورد اذعان داشت؟ (23)

ما براى آشنايى بهتر و بيشتر با كيسانيه و براى وقوف بر اين‏كه، چنان كيشى، افسانه‏اى بيش نيست و محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده، صاحب آن عقايد و افكار و دعاوى نبوده‏اند و نه چنان نسبت‏هايى حقيقت دارد و فقط سياست، بازيگران اموى، زبيرى و سپس عباسى چنان مذهب‏ها و يا فرقه‏هايى را در عالم خيال خود ساخته‏اند و مردانى را ترور شخصيت كرده وبعدا به سبب داشتن همان عقايد و به اتهام عقيده‏مندى به چنان معتقدات واهى و پندارى، مخالفان سياسى خود را به قربانگاه برده‏اند! ما براى اثبات اين نكات لازم مى‏دانيم مختصرى از زندگانى محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده را به استناد تاريخهاى معتبر ارايه دهيم تا ميزان صحت و سقم آن همه نسبت‏ها و عيار صواب و ناصواب بودن آنها معلوم شود و آن‏گاه به شرح ماجرا و بيان تفصيلى فرقه‏بازى‏هاى مختلف كيسانيه در دوران‏ها و مقاطع معين با ذكر عاملهاى جعل و تحريف و مختصر تاريخچه هر يك پى خواهيم گرفت. ان شاء الله تعالى.

1. نگ: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار:37/ 3.

2. نگ: دكتر طه حسين، على و بنوه، صص 99و 98، بحث جنگ صفين.

3. استاد سيد مرتضى عسكرى، ابن سباء داستان او را ساخته و پرداخته سيف بن عمر تميمى مى‏داند درگذشته 170 ه.ق. همان كه دانشمندان رجال شناس، بر دروغگويى و جعال و وضاع بودن او اتفاق نظر دارند.

4. محمد عبد الغنى حسن، الشريف الرضى،ص 39; نوابغ الفكر العربي، ص‏41، دار المعارف، مصر.

5.نگ: محمد بن حسين رضى، ديوان الشريف الرضى:2/576، افست وزارت ارشاد اسلامى، كنگره هزاره، 1406ه ق.

6. محمد بن محمد بن نعمان مفيد، الفصول المختاره، ص 296، چاپ كنگره هزاره 1413، قم. شيخ مفيد پس از ذكر نكته و وجه تسميه مختار به كيسان مى‏نويسد: اين‏ها حكايتهايى است در علت نامگذارى و لقب مختار و اما اين كه چرا و چگونه چنان تسميه‏اى رخ داده و حقيقت امر چيست؟ چيزى نمى‏دانم.

7. محمد بن عبد الكريم شهرستانى، الملل و النحل:1/ 147، 1381ه ق، قاهره.

8. حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، ص 23، نجف، 1355ه ق.

9. همان، ص 24.

10. عبد الواحد انصارى، مذاهب ابتدعتها السياسة في الاسلام، ص 48، اعلمى، بيروت.

11.همان.

12. همان، ص 39.

13. الفصول المختاره، صص‏298و 296.

14. مذاهب ابتدعتها السياسة، ص 44.

15. فرق الشيعة نوبختى، ص 48.

16. دكتر كامل مصطفى شيبى، همبستگى ميان تصوف و تشيع، ترجمه دكتر على اكبر شهابى، ص 43، دانشگاه تهران، 1353ش.

17. فرق الشيعة، ص 23و 48.

18. الملل و النحل:1/ 148.

19. فرق الشيعة، ص 26.

20. مذاهب ابتدعتها السياسة في الاسلام، ص 49.

21. نگ: فرق الشيعة، ص 21 و ص 53.

22. نگ: فرق الشيعة، ص 21 و ص 53.

23. نگ: مذاهب ابتدعتها السياسة في الاسلام، ص 54و58.

كلام اسلامي- شماره 19


/ 1