كيسان كيست؟
سيد ابراهيم سيد علوى مقدمه:
در عالم بشرى، حقايق و اوهام، سخت در هم آميختهاند و حق و باطل به شدت با هم مشتبه شدهاند و احيانا به واسطه انگيزههايى، حق باطل قلمداد شده و چنان كه مواردى نه اندك، بر اندام باطل جامه حق پوشاندهاند. در كتب تاريخ ملل و نحل، از مذاهب و نحلههايى سخن به ميان آمده و افكار و عقايدى به كسانى نسبت دادهاند كه امروزه از آنچه در آن كتب و آثار، آمده،اثرى نيست. در بدو نظر گفته مىشود كه آن مذاهب ونحلهها و فرقهها، از بين رفته و پيروان آنها به كلى، منقرض گشتهاند. اين احتمال را شيخ مفيدرحمه الله ابراز كرده است. (1) ولى با دقت نظر بيشتر و مقايسه جريانهاى مشابه تاريخى و فرهنگى در پرتو تحليل منطقى، نظرى دقيقتر مىتوان ارايه داد و آن اين كه از كجا معلوم كه چنان اشخاص و چنان افكار، حقيقتا وجود داشتهاند؟ بلكه به احتمال معقول و قابل اثبات، آنها افسانهاى بيش نيستند كه بازيگران صحنههاى عصرى و تشنگان حكومت و پستهاى سياسى دينى، چنان چيزها را آفريده و به قصد مخدوش كردن چهره جبهه مخالف خود در پشت پردههاى توطئه، مقولههاى كذايى را خلق كرده و به خلق الله منسوب داشتهاند و بدان وسيله خود را به هدفشان كه همانا سلطه و مطامع دنيوى است، گامهايى نزديكتر ديدهاند. حقيقت آن است كه پيكار و جنگ گرم، همواره با نوعى نبرد وجنگ سرد، توام بوده است. جويندگان قدرت وحاكميت، در كنار ميدانهاى رزم كه در آنها نفرات و ساز برگ نظامى و تسليحاتى، كارساز است جبههاى ديگر گشودهاند و آن را اصطلاحا جنگ سرد روانى تبليغاتى و تهاجم فرهنگى مىناميم و هم چنان كه سلاح جنگى در اطوار تاريخ متحول بوده، ابزار اين تهاجم نيز همواره در تحول و دگرگونى بوده است ليكن ماهيت هر دو در دراز ناى تاريخ همان است كه بود. اگر در ميدانهاى كارزار نظامى رزمى، عناصر خدمتكار، جنگجويان و سربازان خشن و دوره ديده و آشناى با انواع سلاحها و كاربرد آنها هستند اما گردانندگان اين جبهه، بر عكس چهرههاى به ظاهر آرام و آراستهاىاند كه خود را در پوشش علم و ادب و تاريخ جلوهگر مىسازند و ناآشناى با اين نوع جريانات شوم و ناروا به اين گونه شگردهاى نامبارك به سادگى نمىتواند آنان را شناسايى كند. اينان قلم به مزدانى هستند كه با دريافت ثمن بخس در كنار طاغوت قرار گرفته و از رهگذر صلح ريايى و به شيوه بازيگرىهاى ابليسى جاده دشوار سياسى نظامى را براى قدرت طلبان، هموار ساختهاند. آيا كيسانيه به آن شكلى كه در كتب تاريخ و ملل و نحل آمده، حقيقتا وجود داشتهاند و آيا آن عقايد و افكار كلامى كه به اشخاصى نسبت داده شده، واقعيت داشته است؟ و يا همه آنها افسانهاى بيش نيستند كه دست پليد سياست آنها را آفريده است وگرنه در وراى وهم و خيال، داراى حقيقت و واقعيت نيستند!؟ آيا جريان كلامى سياسى كيسانيه همانند ماجراى رسواى سبائيه است كه سالها ناآگاهان را فريفته و كتابها و رسالههايى را از آن سلسله اراجيف پر كردهاند تا اين كه در قرن حاضر، استادن زبردست تاريخ و ادب و حديث آستين بالا زده، با تحقيقى عادلانه و درخور تحسين و تمجيد اظهار داشتند كه نه، ابن السواديى وجود داشته و نه عبد الله سبا با آن ويژگيها و فضاحتها، حقيقت تاريخى داشته استبلكه آن، افسانهاى است كه دشمنان شيعه دوازده امامى به نفع جريان مخالف، آن را ساخته و پرداختهاند و احيانا اذهان بى خبرانى را قرنها به خود مشغول كرده و ملعنتهايى را در ميان امت اسلامى به وجود آوردهاند. استاد طه حسين در كتاب «علي و بنوه» (2) واستاد عسكرى در كتاب «عبد الله سبا» (3) در آن زمينه عالمانهترين سخن را گفته و سالمترين روش تحقيق را در پيش گرفتهاند. به نظر نگارنده، جريان علويان سوريه وجز آن، و ماجراى فاطميان مصر وامثال آنان كه در تاريخ در باره آنان، مطالبى مطرح است وبا واقعيت اهاى موجود تطابق ندارد و با آنچه كه علماى بزرگ اين جمعيت كه امروز از آزادى قابل توجهى برخوردارند اظهار مىدارند، وفق نمىدهد از همان مقوله است و تحقيق و بررسى علمى بيشترى را مىطلبد. به صراحتبايد گفت: على اللهى بودن علويان و يا باطنىگرى فاطميان به آن شكل كه مطرح است، چندان مسئله روشنى نيست; زيرا رقابت تند و تيز عباسيان با فاطميان مصر وتلاش شبانهروزى زمامداران و خليفگان عباسى در از ميان بردن فاطميان كه در شمال آفريقا ومصر حاكميت نيرومندى داشتهاند از نقطه نظرهايى است كه هيچ پژوهشگرى از آن نبايد غفلت داشته باشد. تنظيم طومارى عليه فاطميان و به قصد خدشه وارد كردن به نسب ايشان و امضاى آن توسط بسيارى ازمعاريف زمان وتحت فشارحكومت عباسيان در بغداد و امتناع سيد شريف رضى از امضاى آن ازمسلمات تاريخ است. (4) وبا خواندن آن ماجراى تاريخى به حقايق پشت پرده مىتوان پى برد. اين نص تاريخى را ناديده نتوان گرفت كه سيد شريف رضى، حكومت فاطميان را خوش داشت و اقامت در بغداد و در زير سلطه عباسيان بغداد را ذلت مىانگاشت.
ما مقامى على الهوان و عندى
البس الذل في ديار الاعادي
و بمصر الخليفة العلوي
مقول صارم و انف حمي
و بمصر الخليفة العلوي
و بمصر الخليفة العلوي
كيسان كيست؟
در باره شناختشخصى و شخصيتى كيسان به اختلاف نظر شديد برمىخوريم و با تفحص منابع تاريخى وكلامى به چند قول دست مىيابيم. 1. كيسان لقب خود مختار بن ابى عبيده ثقفى است و از اول اين نام را داشته است و گفتهاند آن هنگامى كه پدر او نوزاد خانواده را حضور على امير مؤمنانعليه السلام آورد و آن حضرت دست مهر و محبتبر سر او كشيده و فرمود: «كيس، كيس» زيرك است، با هوش است و از همين زمان او كيسان لقب گرفت. و برخى هم گفتهاند: محمد بن حنفيه، اين لقب كيسان را به مختار داد آنگاه كه او را براى گرفتن خون امام حسين به عراق اعزام كرد و هوشيارى و فراست لازم را در او ديد. (6) 2. كيسان، غلام امير المؤمنان على عليه السلام بوده و همو مؤسس كيسانيه مىباشد. (7) 3. كيسان غلام و خدمتكار محمد بن حنفيه بوده است. 4. كيسان، شاگر محمد بن حنفيه بوده و يا شاگرد هر دو امير مؤمنان على و پسرش محمد بن حنفيه و او از آن پدر و فرزند علم تاويل و باطن و دانش اسرار آفاق و انفس آموخته است. 5. پاسدار و به اصطلاح آجودان مختار، شخصى بوده به نام ابوعمرة كيسان، و مختار اين عنوان را از پاسدارخود گرفته و لقب خويش كرده است. (8) 6. كيسان، مردى از اهالى كوفه بوده و كشندگان امام حسين عليه السلام را به مختار مىشناسانده است. او مردى دلير و نسبتبه انتقام خون امام سيد الشهداء عليه السلام، بسيار حساس و فعال بوده است. (9) 7. كيسان، مردى از پيرامونيان مختار بوده نه غلام و نه شاگرد او، بلكه به عنوان امين و مستشار در دستگاه مختار حضور داشته است و مختار در تمام كارها و تصميمگيرىها، نظر و راى او را جويا مىشده است. (10) چنان كه ملاحظه مىكنيد درباره شخص و شخصيت كيسان، نقلها مختلف و متفاوت است كه اگر برخى با بعض ديگر قابل جمع باشد جمع با بعض ديگر ناممكن است و همين نشانگر آن است كه او همانند عبدالله سبا، شخصيتى موهوم، خيالى و افسانهاى است (11) و شايدخداوند، همچون آدمى نيافريده است و او فقط در ذهن وخيال جعالان و تحريفگران تاريخ آفريده شده است و بس. كيسانيه كيستند؟
ملل و نحل نويسان مذهب كيسانيه را از ملل اسلامى و از فرقههاى شيعه برشمردهاند كه به امامت محمد بن حنفيه عقيدهمند بودهاند و بعدا تا پانزده فرقه انشعاب پيدا كردهاند چنان كه محققان در علم كلام كه درباره كيسانيه، سخن گفتهاند رجال كيسانى را متجاوز از دوازده تن ندانستهاند كه مختار، فقط يكى از آنان است. شايان ذكر است همه كسانى كه درباره اين كيش و مذهب و رجال آن سخن گفتهاند مانند نوبختى كه نخست نويسنده و صاحب اثر در موضوع ملل و نحل و از بزرگان علماى شيعه است، و مثل شيخ مفيد (12) كه از استوانههاى عالم اسلام و باز ماندگان علم كلام مىباشد و ديگر نويسندگان و محققان، هيچكدام، سندى براى گفتار خود ذكر نكردهاند و همگى اعتراف دارند: درباره قومى سخن مىگويند كه انقراض يافتهاند و احدى از ايشان باقى نمانده است. در حالى كه همه آنان نيك مىدانستند كه چگونه دروغ و دروغپردازى وجعل و تحريف به تاريخ وحديث راه يافته است و حتى در عصر خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حديثهاى كذب به او منسوب داشتند با اين وجود چگونه اين همه روايتهاى بى سند ويا فاقد سلسله راوى معتبر، بدون توجه و دقت، در كتب آورده شده و حتى تكرار گرديده است. منصفانه اقرار بايد كرد كه شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه پس از اشاره به اسم كيسان با سخنى كوتاه، به حقيقت امر اشارهاى عالمانه كرده است او مىنويسد: «هذه الحكايات في معنى اسمه عن الكيسانية خاصة فاما نحن فلا نعرف...»: اينها حكايتهايى در معناى نام او در باره كيسانيه است فقط و ما نمىشناسيم جز اين كه او به اين نام ناميده شده اما حقيقت معناى آن چيست نمىدانيم. و در جاى ديگر مىنويسد: با اين وجود چيزى از كيسانيه باقى نمانده است و آنها همگى منقرض شدهاند و در زمان ما احدى از ايشان شناخته نيست جز آنچه حكايت مىشود و صحت آن معلوم نيست. (13) پس، فرقه كيسانيه را مانند فرقه سبائيه بايد تلقى كرد با اين فرق كه كيسانيه در ادوار مختلف آن و در فرقههاى گوناگونش به آن شكل كه در كتب تاريخ و ملل و نحل آمده است از مردمانى سخن به ميان آورده و از اهدافى حكايت مىكند كه در دراز مدت براى شيعه دوازده امامى آثار مخرب و زيانبارى، همراه دارد. ما به اختصار به سه دور از اين سناريوى نه چندان ناشيانه، اشاره مىكنيم وبعدا به تفصيل قهرمانان اصلى و بازىگران جنبى اين نمايشنامه سياسى كلامى، را شناسانده و اهداف سياستبازان حرفهاى را روشن و مشت آنان را باز مىكنيم. دور نخست
در دور نخست ماجراى كيسانيه، بازيگران اصلى نمايشنامه، امويان،زبيريان و هواداران آنها هستند و هدفشان از آن سناريو، از ميان برداشتن و به بن بست رساندن قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى بوده است. آنان مىخواستند شيعه را دچار تفرقه كنند و محبان اهل بيت را كه طالب و خواستار بازگشتخلافتبه آل بيت پيغمبر بودند، پراكنده سازند. اين نمايش و صحنهسازى با قيام مختار آغاز گرديد. دو گروه اموى و زبيرى و پيروان و هواداران آنها، از نهضت مختار ناخرسند و اراحتبودند; زيرا امويان مىديدند كه مختار ثقفى دست پروردگان و جيرهخواران آنان را در كوفه از دم تيغ مىگذراند و بويژه كشندگان حسين بن على عليمها السلام را كه تحكيم كنندگان حكومت امويان مروانى بودند، از پا در مىآورد. و اما زبيريان!آنان نيز از قيام مختار دلخون بودند كه پيشتر مردم كوفه با عبد الله زبير بيعت كرده بودند ولى مختار عامل او را از كوفه بيرون كرده و دعوتش را بر اساس رضاى آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم مطرح ساخت.پس شعار مختار مبنى بر رضاى آل محمد و بازگشتخلافتبه آل بيت، تنها شعارى بود كه هر دو گروه اموى و زبيرى را مىآزرد و با وجود تضاد در اين دو جريان نسبتبه هم، مبارزه و محاربه با شعار مختار نقطه مشترك اين دو گروه صرفا سياسى شد آنان به اشتراك با نهضت مختار درافتادند. در اين دور از بازى كيسانىگرى، افتراهاو دروغهاى وسيعى به مختار ثقفى زده شد: او به امامت محمد حنفيه معتقد است; خود را نماينده او در كوفه مىشناساند و از سوى او مامور قتل و قلع و قمع قاتلان حسين شهيد عليه السلام مىباشد; مختار مدعى است كه بر او وحى نازل مىشود; او قايل به رجعت و بداء است و از تخت على بن ابى طالب عليه السلام چيزى مانند تابوت بنى اسرائيل پرداخته كه پيشاپيش لشكر حمل مىشود. و گفتند: مختار در حقيقت، نمىخواهد انتقام خون امام حسين عليه السلام را بگيرد بلكه هدفش تقرب به شيعه مىباشد. و او به حب آخرت تظاهر مىكند و در دل و باطن خويش، به دنبال دنياست!!! امويان و زبيريان با اين تهاجم ناجوانمردانه و با آن دورغپردازىهاى وقيحانه بذر شك و ترديد در دلها افشادند و جماعت از پيرامون مختار پراكندند و همين شبيخون تهمت و افترا، آن مرد دلير و شجاع را تنها گذاشت و سبب قتل وى گرديد و جو براى رقباى سياسى او خالى گشت. بعدها كه سلطه اموى مروانى دوام يافتبسيارى از مورخان و نويسندگان قرون نخست، همان دروغها و افتراها را كه كاملا جنبه سياسى داشت و به قصد شكستن شعار و قيام ولايى مختار، شايع شده بود بدون تمحيص و ذكر راوى معتبر و شاهد صدق، در كتب خود آوردند و نسل به نسل نقل شده جزو مسايل تاريخ و كلام گرديد. دور دوم
بازىگران نمايشنامه كيسانيه دور دوم، رجال عباسى و مبلغان و داعيان به خلافت و حكومت ايشاناند وهدف از اين نمايش آن بوده كه مردم سادهلوح ماوراء النهر وخراسان بزرگ را اقناع كنند كه خليفگان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اولاد عباس عموى پيامبرند و اين مقام بهواسطه ابوهاشم عبدالله فرزند محمد حنفيه به وصيت و نص اميرمؤمنان على ابن ابى طالب عليه السلام به آنان رسيده است. شروع اين نمايش، در ابتداى تلاش عباسيان سياه نامه براى تصرف كرسى خلافت است آنگاه كه مخفيانه نقشه رسيدن به حكومت را مىكشيدند و در پشت پرده، چنان طرحى را مىريختند. در اين سناريوى كيسانيه، پس ازوفات ابوهشام پسر محمد حنفيه در «حمية» از سرزمين شام، كيش كيسانى بازسازى شد و عقيده به امامت محمد حنفيه دوباره مطرح گرديد به زعم بازيگران اين نمايشنامه، امام پس ازمحمد بن على معروف به محمد حنفيه، فرزندش ابوهاشم عبدالله است و او به هنگام وفات، به زعيم عباسيان آن روز محمد بن على بن عبد الله بن عباس وصيت كرده است. عباسيان، كيسانىگرى را رواج دادند و قول به خلافت محمد حنفيه را از نو مطرح ساختند و گفتند: امام پس از على بن ابى طالب عليمها السلام محمد حنفيه بوده است. آنان وصيتى بيرون آوردند و آن را به على عليه السلام منسوب داشتند كه امامتبعد از ابوهاشم پسر محمد حنفيه به محمد بن على عباسى و پس از او به فرزندش ابراهيم امام و آنگاه به برادر او ابى العباس عبدالله سفاح و از او به برادرش منصور و. .. رسيده است. رجال عباسى بر اين سناريو داعيانشان را تغذيه فكرى و تبليغى كرده و به شايعه پراكنى پرداختند ومردم ماوراء النهر و خراسان را كه عمدتا ترك، ديلم و مغول بودند و از اسلام به عنوان يك دين، چيزى نمىدانستند و از لغت عربى هم بهرهاى نداشتند، شديدا تحت تاثير قرار دادند و بدين وسيله مرام عباسيان كه رسيدن به سلطه و قدرت سياسى دينى بود، فراهم آمد. دور سوم
بازيگران و قهرمانان دور سوم كيسانىگرى، مزدوران، جيره خواران و شعبده بازان حرفهاىاند و هدف شوم آنان عبارت بوده از:معارضه با عباسيان كه مدعى بودند خلافت از ابوهاشم به ايشان رسيده است، متوقف كردن شيعه در اعتقاد به امامت امام غايب و ابطال امامت پس از او، و به طوركلى ايجاد ترديد در عقايد شيعه و خدشه دار كردن سمعه تشيع و وارد كردن خرافات و سخنان سخيف و باطل به مذهب ايشان در شكل فرقهسازىهاى مختلف. اين دور هم در واقع، همان روزى آغاز شد كه عباسيان به بازسازى كيسانيه پرداختند و از دست امام سوم و يا پنجم اين فرقه! ابوهاشم عبدالله ابن محمد حنفيه وصيت نامچهاى بيرون آوردند و در آن وصيتنامه جعلى، خلافتشان را به امام على عليه السلام منسوب داشتند و از اين طريق جاده پر پيچ و خم خلافت را براى خود كاملا هموار ساختند. عباسيان با اين شگرد، خلافت و امامت را از فرزندان على و نسل فاطمه زهرا سلام الله عليهما گرفتند و پس از آن كه در سايه تفكر كيسانى حنفى و از طريق ابوهاشم به هدف خود رسيدند آن وقت همان اركان و اصول كيسانىگرى ضلالت، كفر و زندقه، گرديد. در زمان منصور، شورشگران و معترضان على الدوام رو به فزونى داشت و او با سفاكى تمام خون مىريخت و مخالفانش را مىكشت تا به جايى رسيد كه خود او از اسراف در قتل بيمناك شد و به دنبال راه چارهاى ديگر رفت او به فكر تاسيس ادارهاى افتاد به نام «دايره زندقه» همانند سازمانهاى مخوف امنيتحكومتهاى امروز. وظيفه آن، تفتيش، جستجو وكسب اطلاعات بود. منصور دوانيقى، مخالفان ومعترضان خود را از اين راه سركوب مىكرد بى آن كه مستقيما به آدم كشى متهم شود.هدف اين اداره در واقع، كفر زدايى و تعقيب ملاحده و زنديقان نبود بلكه او با ايادى خود، مخالفان را شناسايى و متهم و نابود مىكرد و در صورت ظاهر، با كفر و زندقه و الحاد مبارزه مىنمود. (14) تا جايى كه موضوع به كيسانيه و فرقههاى آن مربوط مىشود بسيارى از آنچه به اين مذهب و مردان آن نسبت داده شده، بافته خيال گردانندگان اين دايره مخوف است و همان افكار و انديشهها و عقيدههايى كه در كيسانيه دور دوم پلى بود براى رسيدن به حكومت و قدرت در اين مرحله همه آنها كفر و الحاد شناخته مىشوند و اشخاصى نه كم، به داشتن آن عقايد متهم و سپس تعقيب و به قتل مىرسند. در اين دوره، عقيدههايى مثل قول به تناسخ، حليت محارم، تعطيل احكام، ابطال فرايض و اعتقاد به الوهيتبرخى اشخاص و ديگر افكار سخيف و باطل به كيسانيه نسبت داده مىشود. آرى، بعد از آن كه حكومت و سلطنت عباسيان، استقرار يافت و از طريق نشر آرا و عقايدى به نام كيسانيه به اهداف خود رسيدند وضع دگرگون شد. مهدى عباسى پيروان خود را گرد آورد و آنان را بر انكار كيسانىگرى و نفى اصول فكريى به نام كيسانيه، واداشت او به صراحت گفت: امامت پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آن عمويش عباس بن عبد المطلب بوده است و پس از وى فرزند او عبدالله بن عباس، امام بوده و او به پسرش على بن عبدالله وصيت كرده و به همين ترتيب او هم خلافت را به پسرش محمد واگذاشته و از او به فرزند وى ابراهيم و سپس به برادرش ابوالعباس و از او به برادر وى منصور انتقال يافته و منصور هم پسرش مهدى را وليعهد خود ساخت. به پندار او خلافت و امامت پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حقعباس و فرزندان او بوده و ديگران غاصب بودهاند. مهدى عباسى همان كيش كيسانيت را كه درخانه جدش محمد بن على بن عبدالله بن عباس، آفريده شد و درآن زمينه وصيت نامچهاى از ابوهاشم مبنى بر همين پندار بيرون آورده شد. آرى، همه آنچه را كه به آن اهداف خلق كرده بودند، منصور مذهب ويرانگر و منحرف ونادرستخواند و پنداشت كه ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام و هر كه كرسى خلافت را پس از پيامبر اشغال كرد، غاصب بودهاند. او پيروىاش را از امامت محمدحنفيه رد كرد و آن را از اصل منكر شد. (15) اين بود ماجراى كيسانيه در سه مرحله و دوره كه به اختصار ذكر شد و آنگونه آغاز و آنچنان به انجام رسيد. و اين بود مذهب كيسانيه كه در كتب تاريخ، در آن باره، سخنها وحكايتها، فراوان آوردهاند و صاحبان ملل و نحل به مقالهها و داورىهاى بلند و بالا در آن خصوص پرداختهاند. علماى دين شناس و محققان و نويسندگان ملل و نحل اعماز شيعه و غير شيعه كيسانيه را با فرقههاى مختلف و گوناگونش، شيعه پنداشتهاند و در پوشش حمله به آن عقايد و آراى سخيف، در واقع، شيعه آماج حملات ناجوانمردانه و غير منصفانه واقع شده است. نويسندگان در هر عصر و دورهاى با طرح آن سخنان انحراف آميز و كلمات الحادى و ضد اخلاق، سمعه شيعه را زشت و تعاليم تشيع را به بدى ياد كرده و در واقع، حقانيت آيين ما را زير سؤال بردهاند. ما براى پرده بردارى از روى اين حقيقت و بيان اين كه تمام اين بازىها و سناريوها براى كوبيدن شيعه و بستن در اهل بيت عصمت وطهارت شكل يافته استبه ذكر حقايق بيش از آنچه گفتيم نيازمنديم. تا اينجا محرز گرديد كه كيسان و هويت او در رابطه با امام على و فرزنش محمد و مختاربن ابى عبيده ثقفى، شخصيت عبدالله سبا را حكايت و تداعى مىكند.نويسندگان و مؤلفان نوشتند: او مردى يهودى از اهالى صنعاء يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، مسلمان شده و مىگفت هر پيامبرى وصيى دارد و وصى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام است. جمعى از صحابه همچون: عمار ياسر، ابوذر غفارى، محمد بن حذيفه، محمد بن ابى بكر، صعصعة بن صوحان و عبدالرحمان بن عديس به او گرويدند و او بود كه ابوذر را در شام بر معاويه و در مدينه بر خليفه مسلمانان عثمان مىشورانيد. او يهوديت را در پوشش اسلام نشر مىداد و در آيين مزدك ايرانيان نيز متاثر بود و ابوذر را بر اين اساس به سوسياليزم واداشت!!! و از ديگر سو، دكتر على وردى به نقل دكتر كامل شيبى مىنويسد: ابن السوداء همان عمار ياسر است و نسب او به سبا مىرسد. (16) و از جانب سوم، دكتر طه حسين مىنويسد: او شخصيتى موهوم، خرافى و خيالى است كه هرگز وجود خارجى نداشته است. كيسان، قهرمان نمايشنامه كيسانيه نيز همانند عبد الله بن سبا، هويت قطعى ندارد و شخصى پندارى وخيالى است. و اما اين كه كيسانيه چيست و كى به وجود آمده؟ به گفته برخى، آن مذهبى است كه پس از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام پيدا شد و اين، نظر نوبختى است. (17) بنابر يك روايت او و شهرستانى در يكى از دو قولش (18) و به گفته ديگران جز نوبختى و شهرستانى، كيسانيه پس از شهادت امام حسين عليه السلام پيدا شده است و شايد اين نظر ميان مورخان اتفاقى باشد. پس بنابر قول نخست، محمد حنفيه دومين امام از ائمه كيسانيه است و بنابر قول دوم، او چهارمين امام كيسانى است. (19) اما به نظر ما، كيسانيه يك مذهب ساختگى است كه در زمان مختار خلق شده و پيش از آنكه كاملا به بوته فراموشى سپرده شود توسط عباسيان تجديد و بازسازى شده است آل عباس، آن مذهب را مذهب رسمى و حكومتى خود شناختند و سپس با دگرگونى اهداف و مصالح، آن مذهب متلاشى گرديد و مهدى عباسى آن را از بيخ و بن انكار كرد و گرونده آن را كيفر داد. اما حقيقت آن است كه كيسانيه در هر سه مرحلهاش، داراى واقعيتخارجى نبوده است. (20) از علماى ملل و نحل عمدهترين كسانى كه در باره كيسانيه سخن گفتهاند، محمد بن موسى نوبختى از دانشمندان قرن سوم هجرى در فرق الشيعه و محمد بن محمد نعمان مفيد در كتاب الفصول المختاره و محمد شهرستانى در الملل و النحل و ابن حزم ظاهرى اندلسى در الفصل و ديگران و چنانكه پيش از اين هم ياد كرديم هيچكدام به سندى اشاره نكردهاند و آنچنان، سخن گفتهاند كه گويا خود، شاهد ماجرا بودهاند جز شيخ مفيد رضوان الله عليه كه فى الجمله به داستان بودن و عدم اثبات صحت آنها اعتراف فرموده است. نوبختى مىنويسد: شيعيان پس از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام چند فرقه شدند: اول: عدهاى عقيده پيدا كردند كه آن حضرت كشته نشده و نمىميرد تا قيام كند و زمين را از عدل و داد پر كند. اين فرقه سبائيه ناميده مىشوند و پيروان عبد الله بن سبايند. دوم: فرقهاى هم به امامت محمد بن حنفيه، معتقد شدند مختار بن ابى عبيده ثقفى رئيس اين فرقه بوده و به همين سبب آنان را كيسانيه خواندند. نوبختى در اينجا عقايدى بس عجيب و سخنانى سخيف به او نسبت مىدهد! سوم: گروه سوم بر امامتحسن مجتبىعليه السلام استوار ماندند تا حوادث بعدى رخ داد و اختلالات سياسى، اجتماعى فراوانى به وجود آمد. (21) در رد اين سخنان نوبختى و غير مستند و غير واقعى بودن آنها كافى استبه ديگر سخن او در همان كتاب توجه كنيم، او مىنويسد: شيعيان علوى كه قايل به امامت على بن ابى طالب عليه السلام بودند بر عقيده خود استوار ماندند و پس از شهادت او به امامتحسن وبعد به امامتحسين عليمها السلام قايل بودند و بعد از شهادت امام حسين عليه السلام چند فرقه شدند: 1. عدهاى به امامت على بن حسين زين العابدين عليمها السلام معتقد گشتند. 2. جمعى هم امامت را پس از شهادت امام حسينعليه السلام، تمام شده، تلقى كردند. 3. فرقه سوم، امامت را در اولاد امام حسن و امام حسين عليمها السلام و نه در ديگر فرزندان على عليه السلام منحصر دانستند. (22) از اين كلام دوم نوبختى برمىآيد كه شيعيان على عليه السلام تاكنون امامىها، زيدىها و اسماعيلىهايند كه آنان همگى امامت را در فرزندان امام حسن و امام حسين عليمها السلام و نه ديگران مىدانند پس سبائيه و يا كيسانيه كجايند؟! نوبختى، ابتدا شيعه را در سبائيه و كيسانيه منحصر مىكند و ندانسته شيعه را بر باد مىدهد; زيرا اگر سبائيه بافته وهم و خيال و پندار باشد كه هست چنانكه محققانى مثل طه حسين و مرتضى عسكرى گفته و نوشتند واگر كيسانيه هم پيشترها ورافتاده و منقرض شدهاند پس در زمان خود نوبختى و يا شيخ مفيد و يا ابن حزم ظاهرى و يا شهرستانى، شيعهاى وجود نبايد داشته باشند و اين سخنى است كه مجانين بر سخافت آن خنده مىزنند تا چه رسد به مردمان صاحب شعور و آگاه; زيرا شيعه امامى، زيدى و اسماعيلى; شرق و غرب را پركرده و شمال و جنوب كره خاكى از وجود آنان مالامال است پس چگونه مىتوان به صحتسخن نوبختى در آن مورد اذعان داشت؟ (23) ما براى آشنايى بهتر و بيشتر با كيسانيه و براى وقوف بر اينكه، چنان كيشى، افسانهاى بيش نيست و محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده، صاحب آن عقايد و افكار و دعاوى نبودهاند و نه چنان نسبتهايى حقيقت دارد و فقط سياست، بازيگران اموى، زبيرى و سپس عباسى چنان مذهبها و يا فرقههايى را در عالم خيال خود ساختهاند و مردانى را ترور شخصيت كرده وبعدا به سبب داشتن همان عقايد و به اتهام عقيدهمندى به چنان معتقدات واهى و پندارى، مخالفان سياسى خود را به قربانگاه بردهاند! ما براى اثبات اين نكات لازم مىدانيم مختصرى از زندگانى محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده را به استناد تاريخهاى معتبر ارايه دهيم تا ميزان صحت و سقم آن همه نسبتها و عيار صواب و ناصواب بودن آنها معلوم شود و آنگاه به شرح ماجرا و بيان تفصيلى فرقهبازىهاى مختلف كيسانيه در دورانها و مقاطع معين با ذكر عاملهاى جعل و تحريف و مختصر تاريخچه هر يك پى خواهيم گرفت. ان شاء الله تعالى. 1. نگ: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار:37/ 3. 2. نگ: دكتر طه حسين، على و بنوه، صص 99و 98، بحث جنگ صفين. 3. استاد سيد مرتضى عسكرى، ابن سباء داستان او را ساخته و پرداخته سيف بن عمر تميمى مىداند درگذشته 170 ه.ق. همان كه دانشمندان رجال شناس، بر دروغگويى و جعال و وضاع بودن او اتفاق نظر دارند. 4. محمد عبد الغنى حسن، الشريف الرضى،ص 39; نوابغ الفكر العربي، ص41، دار المعارف، مصر. 5.نگ: محمد بن حسين رضى، ديوان الشريف الرضى:2/576، افست وزارت ارشاد اسلامى، كنگره هزاره، 1406ه ق. 6. محمد بن محمد بن نعمان مفيد، الفصول المختاره، ص 296، چاپ كنگره هزاره 1413، قم. شيخ مفيد پس از ذكر نكته و وجه تسميه مختار به كيسان مىنويسد: اينها حكايتهايى است در علت نامگذارى و لقب مختار و اما اين كه چرا و چگونه چنان تسميهاى رخ داده و حقيقت امر چيست؟ چيزى نمىدانم. 7. محمد بن عبد الكريم شهرستانى، الملل و النحل:1/ 147، 1381ه ق، قاهره. 8. حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، ص 23، نجف، 1355ه ق. 9. همان، ص 24. 10. عبد الواحد انصارى، مذاهب ابتدعتها السياسة في الاسلام، ص 48، اعلمى، بيروت. 11.همان. 12. همان، ص 39. 13. الفصول المختاره، صص298و 296. 14. مذاهب ابتدعتها السياسة، ص 44. 15. فرق الشيعة نوبختى، ص 48. 16. دكتر كامل مصطفى شيبى، همبستگى ميان تصوف و تشيع، ترجمه دكتر على اكبر شهابى، ص 43، دانشگاه تهران، 1353ش. 17. فرق الشيعة، ص 23و 48. 18. الملل و النحل:1/ 148. 19. فرق الشيعة، ص 26. 20. مذاهب ابتدعتها السياسة في الاسلام، ص 49. 21. نگ: فرق الشيعة، ص 21 و ص 53. 22. نگ: فرق الشيعة، ص 21 و ص 53. 23. نگ: مذاهب ابتدعتها السياسة في الاسلام، ص 54و58. كلام اسلامي- شماره 19