كى يركگور و اراده گروى
غلامحسين توكلى(1) چكيده:
كى يركگور [Sorn] Kierkegaardفيلسوف و متفكر مشهور دانمارك و پدر اگزيستانسياليسم (1855-1813) معتقد است، نمىتوان به كمك دلايل عقلانى، مسائل ايمانى را اثبات نمود، از اين رو عقل نمىتواند معبرى براى ايمان باشد و مؤمن بايد به كمك عزم به وادى ايمان بجهد. ايمان باز بسته تصميم است، و با انديشه و عقل بى ارتباط، از اين رو نه له دين و نه عليه آن نمىتوان دليلى عقلى اقامه كرد. آيا با تأكيدات كىيركگور، بر نقش عزم و تصميم در ايمان، ما مجاز هستيم او را يك ارادهگرا بناميم؟ اصولاً اراده گرايى چيست؟ و طرفداران و مخالفان آن چه مىگويند؟ اين مقاله عهدهدار بحث از اين موضوع است و نظرات و دلايل برخى از معروفترين موافقان و مخالفان اراده گرايى و ديدگاه آنان، در مورد اراده گرايى كى يركگور را مورد بحث قرار مىدهد. واژگان كليدى:
عزم، جهش ايمانى، ورطه، عقلانيت، اراده گرايى، اخلاقيات باور مقدمه
كى يركگور از شاخصترين چهرههاى ايمان گروى Fideismاست. انبوه نوشتهها و آثار اين متفكر عارف پيشه دانمارك، تاثيرى عميق بر متكلمان ايمان گراى قرن بيستم و همين طور متفكران اگزيستانس بر جاى گذاشته است. وى با ارائه دلايل متعدد نشان مىدهد كه اثبات عقلانى حقايق دينى، امكانناپذير است.(2) حقايق ايمانى حقايقى ازلى هستند، اما تمام آنچه در دسترس عقل است حقايق تاريخى و امكانى است. ميان حقايق امكانى با حقايق ازلى ورطهاى عميق وجود دارد كه منطقا عبور از آن امكانپذير نيست. پس بايد از روى ورطه جهيد، عقل اين جهش را روا نمىدارد و در مقابل آن مىايستد، اما ايمان مستلزم اين است كه على رغم تمامى مخالفتهاى عقل، جهش صورت گيرد و اين جهش باز بسته «تصميم» است و از اين رو در فهم كى يركگور از ايمان، اراده و تصميم، نقشى كليدى ايفا مىكند. بدين ترتيب، كى يركگور در سنّت اراده گرايانه و در كنار كسانى مثل ويليام جيمز و فيخته قرار مىگيرد. پرسش اصلى براى چنين كسانى اين است كه اگر التزام به چارچوبهاى عقلانى، ما را از نيل به برخى از حقايق محروم سازند، به چه دليل ما بايد به اين چارچوبها ملتزم باشيم؟ و به قول ويليام جيمز: «آن قاعده و قانونى در باب تفكر كه بى چون و چرا مرا از اذعان به انواع خاصى از حقيقت باز دارد، اگر واقعا چنين حقايقى در كار باشد، قاعدهاى نامعقول خواهد بود.» (5 ص 56) تن دادن به قانون عقل حرمان هميشگى از حقيقىترين حقايق را باعث مىشود، بايد به جاى عقل اراده را نشاند، بايد «مهيبترين عمل اراده را در كار كرد»(6 ص 109-90) در آن سوى ورطه حقايق ضرورى و ازلى وجود دارد، اما عقل در مقابل ما سدى ايجاد كرده و مانع گذار است، چرا به چنين عقلى بايد حرمت گذارد و حجيّت و وثاقت و زعامت بىچون و چراى آن را پذيرفت؟ اين عقل شايسته اعتماد نيست و بايد با نيروى «اراده» از سد و حصار آن گذر كرد. اما چگونه انسان مىتواند، به كمك عزم و تصميم، چيزى را به خود بباوراند؟ اين جاست كه مسأله اراده گرايى مطرح مىشود. آيا ما ابتدا مسألهاى را مىفهميم و صدق و درستى آن را باور مىكنيم و سپس براساس آن تصميم مىگيريم؟ يعنى اعتقاد، تصميم را شكل مىدهد؟ يا برعكس، ابتدا چيزى نظر ما را به خود معطوف مىكند و ميلى را در ما برمىانگيزد و سپس اين اميال و خواستههاى مترتب بر آن است كه نوع فهم و اعتقاد ما را تعيين مىكند؟ آيا تصميمات ما ريشه در باورهاى ما دارد يا باورهاى ما ريشه در تصميمات ما؟ قائلان به حجيت و وثاقت عقل، پيش فرضى دارند كه اراده گرايان در آن خدشه كردهاند. آنان قبول كردهاند كه تصميمات ما به هر حال متّكى بر باورهاى ماست و باورها هم متكى بر ادله و شواهد. حال اگر آن شواهد و دلايل درست باشد، هم باور مبتنى بر آن قابل دفاع است و هم تصميمى كه از دل آن باور برمىخيزد؛ اما اگر اين شواهد و دلايل موهوم و بى اعتبار باشد، باور و تصميم مترتّب بر آن هر دو خطاست. اراده گرايان معتقدند كه باورهاى انسان در اختيار و كنترل اوست، آنان پيش فرض فوق را به طور جدى زير سؤال مىبرند. عقل در انسان، تنها عنصر تعيين گر نيست و پافشارى بر تقدم عقل بر انتخاب، بىمورد است و به قول دكارت «در انسان اراده بر انديشه برترى دارد».(? 7) اميال و خواستهاى انسان نقشى تعيين كنندهتر دارند. انسان نسبت به چيزى ميل دارد و نسبت به چيزى نفرت، اين دلبستگيها و نفرتها نوع نگاه وى به مسائل را مشخص مىكنند. ابتدا خواست در انسان شكل مىگيرند و اين خواستها هستند كه نوع فهم وى، از جريانات را تعيين مىكنند. لوئيز پويمن، در كتاب خويش «باور دينى و اراده»، اراده گرايى را به اراده گرايى مستقيم و غير مستقيم تقسيم مىنمايد. اراده گرايى مستقيم آن است كه اراده بطور مستقيم به پيدايش باورى منجر شود و غير مستقيم آن است كه باور پيامد اعمالى باشد كه خود از اراده ناشى شدهاند. مثلاً شخص ورزش اسكى را انتخاب مىكند، براى اين كه اين باور را در خود ايجاد نمايد كه زمستان، فصل لذت بخشى است. او سپس اراده گرايى را به توصيفى Descriptive و تجويزى Inscriptive تقسيم مىكند،(8 ص 4-143) چون گاهى كار اراده گرا، فقط توصيف فرايند دخالت اراده، در ايجاد باور است، اما گاهى غير از توصيف، اين كار را مجاز و يا لازم نيز مىشمارد. پيداست كه به هنگام توصيف، در حيطه روانشناسى عمل مىشود؛ اما به هنگام توصيه و تجويز، در حوزه اخلاق. البته ارادهگراى توصيهگر، حتما پيشاپيش در مرحله توصيف و تبيين، دخالت اراده در باور را امكانپذير دانسته، چيزى كه هست او مىگويد: اين فرايند، نه تنها ممكن، بلكه مطلوب نيز هست؛ در حالى كه توصيفگر ممكن است، با مطلوب و اخلاقى بودن اين فرايند مخالفت كند. پويمن مىنويسد «كى يركگور ارادهگرايى مستقيم و توصيه گر است آن هم در اوج، و آشكارا معتقد است كه هر باورى، محصول اراده است.»(? 9 ص 71) براى بررسى بهتر مىتوان مسأله را به شكل دقيقتر طى چند پرسش مطرح كرد: الف - مكانيزم شكلگيرى فهم در انسان چگونه است؟ نقش اراده و ميل در ايجاد باور چيست؟ آيا قوه فاهمه به دور از تأثير ساير قوا و اميال مىتواند چيزى را فهم كند؟ اين بحث، بحثى است روانشناختى و مربوط به حوزه هستها و نيستها. ب - اگر جواب پرسش اول مثبت باشد، آن گاه پرسش دوم اين است كه آيا اين فرايند درست هم هست؟ آيا مىتوان گفت: اينك كه باورهاى انسان متأثر از خواستهاى اوست، اين فرايند پسنديده است و بايد آن را پذيرفت؟ در اين جا بحث اخلاقى است و پرسش از بايدها و نبايدها و خطا و صواب است. ممكن است، كسى تبيين اراده گرايان را بپذيرد و قبول كند كه خواست و اراده انسانها، در شكل دهى فهم آنان، مؤثر است؛ اما اين فرايند را درست نپندارد و قائل به لزوم تغيير آن باشد. ج - آيا مىتوان كىيركگور را يك اراده گرا ناميد؟ پاسخ پرسش اول: اراده، چگونه مىتواند در توليد باور نقش داشته باشد؟ سيبى كه رو به روى من است قرمز است؛ آيا مىشود به نيروى عزم و اراده آن را آبى ببينم؟ آيا مىشود با تصميم باور نمود كه هيتلر يك افسانه است و واقعيتى نداشته؟ آيا انسانى كه از اعتدال خارج نشده مىتواند، با نيروى تصميم، يك دلار موجود در جيب خود را، هزاران دلار بداند؟ آيا مىشود با تصميم قبول كرد كه عدد 4 فرد و عدد 5 زوج باشد؟ ظاهرا در اين مورد، از تصميم و اراده، نه بطور مستقيم، نه بطور غير مستقيم، كارى ساخته نيست. اما ويليام جميز(3) در مقاله معروف خويش «اراده معطوف به باور» باورها را دو قسم مىكند: «به دستهاى از واقعيات كه نگاه مىكنيم فكر مىكنيم طبيعت عاطفى و ارادى ما در پشت همه اعتقادات نهفته است، ولى به دستهاى ديگر كه نگاه مىكنيم به نظر مىآيد وقتى عقل حرف خود را زد ديگر از عهده اراده و عاطفه كارى ساخته نيست.»(? 9 ص 71) جيمز به عنوان يك روانشناس، نه تنها دخالت اراده را در بخشى از معتقدات مىپذيرد، بلكه معتقد است كه گاهى چارهاى جز بكار بستن اراده و حل و فصل مشكل به كمك عزم نيست. مثلاً استوارى و قوام يك سازمان اجتماعى به آن است كه هر كس وظايف خويش را در قبال ديگران انجام دهد. ايمان قلبى و غير مدلل افراد، به اين كه ديگران به تعهدات خود پايبند خواهند بود، عملاً به نضج و قوام و پايدارى آن گروه خواهد انجاميد. يك ارتش، يك گروه هنرى، يك سيستم تجارى، يك دانشكده... همه اين گونه عمل مىكنند، بنا را بر ايمان و اعتماد مىگذارند، بى آن كه براى اين اعتماد، در جستجوى دليل باشند. گروه معدودى راهزن در تصاحب و غارت يك قطار توفيق مىيابند، چون على رغم تعداد اندكشان از پشتيبانى همقطاران خود مطمئن هستند؛ اما خيل عظيم مسافران بى اعتماد به يكديگر، راه به جايى نمىبرند. «پس مواردى هست كه يك واقعيت اصلاً محقق نمىشود، مگر اين كه ايمان قلبى به محقق شدن آن موجود باشد.»(? 9 ص 80) در عرصه اخلاق، اصل اين كه ما بايد تابع يك سيستم اخلاقى باشيم يا نه، منوط به خواست و اراده ماست. ترجيحات اخلاقى ما و ميزان اهميتى كه براى هر يك از ضوابط اخلاقى قائل مىشويم ناشى از تصميم ما است. شكاكيت اخلاقى به هيچ وجه از شكاكيت در مسائل عقلى ضعيفتر نيست. و اگر بنا باشد در مورد تك تك ضوابط اخلاقى بدنبال برهان باشيم و ابتدا بر اين شكوك فائق آييم به جايى نخواهيم رسيد. پاسكال نيز مىگويد: «شما مىخواهيد ايمان بيابيد، اما راهش را نمىدانيد، شما مايليد از بى ايمانى شفا يابيد و به دنبال درمان آن هستيد، از آنان كه سرنوشتى شبيه شما داشتهاند ياد بگيريد... راهى را برويد كه آنان رفتند، چنان رفتار كردند كه گويى ايمان دارند. غسل تعميد كردند آيين عشاء ربانى به جاى آوردند و غيره.»(? 1 ص 124) عموم متفكران اگزيستانس نيز، به جاى تكيه به باورها و برجسته ساختن نقش آن در تصميم، بر نقش تصميم در عرصه فكر و عمل تكيه مىكنند. وانهادگى انسان كه از اصول اگزيستانسياليزم است، مستلزم آن است كه فرد، خود شخصيت خويش را بيافريند. اما هيچ نيروى قابل اعتمادى، نه در بيرون و نه در درون، وجود ندارد كه بتوان با اتكاء به آن تصميم گرفت و تصميمات متاثر از باورهاى قبلى نيست «آنچه واقعا اعتبارى دارد احساسات است». ژان پل سارتر(4) جوانى را مثال مىزند كه بين ماندن پيش مادر خويش و شركت در جنگ عليه فاشيسم مردد است. او چه بايد بكند؟ از عهده ارزشهاى اخلاقى، كارى ساخته نيست؛ چون اين ارزشها مبهمند. هم براى ماندن و هم براى رفتن، مىتوان پشتوانه اخلاقى يافت، از دين هم كارى ساخته نيست «مسيحيت مىگويد احسان كنيد، همنوع خود را دوست داريد، خود را در راه ديگران فدا كنيد، راه دشوارتر را بپيماييد، اما راه دشوارتر كدام است؟ چه كسى را بايد مثل برادر دوست داشت؟ مادر را يا رزمندگان را؟»(? 2 ص 43) شايد گفته شود، جوان بايد مشورت مىكرد، اما طبيعى است كه مشاور و نحوه ارزيابى مشاور را، او خود برمىگزيند. «اگر شما كشيشى را برگزينيد، كشيش را انتخاب كردهايد و در واقع آنچه را به عنوان صلاح انديشى مىگويد مىدانستهايد... بعضى از كشيشها با دشمن همراهى مىكنند، برخى فرصت طلبند و بعضى به نهضت مقاومت پيوستهاند، اگر جوان، يك كشيش هوادار نهضت مقاومت، يا برعكس يك كشيش همكار دشمن را، به عنوان مشاور انتخاب كند، قبلاً نوع اندرزى را كه خواهد شنيد انتخاب كرده است». (? 2 ص 45) پس اجمالاً دخالت علائق و اميال و تصميمات متاثر از اين اميال، در نحوه شكلگيرى فكر و نگرش انسان، قابل انكار نيست. اثرات تلقين در پيدايش يك نوع فكر نيز در همين مقوله جاى مىگيرد. يك دليل بر گروههاى مختلف مردم به يك اندازه اثر نمىگذارد. نحوه تاثير يك دليل، به نوع ارزيابى شنونده از گوينده بستگى دارد، اگر او را ضعيف انگارد اگر چه دلايل وى، فى نفسه از اتقان كافى برخوردار باشد، دلايل بر او تاثير نخواهد كرد، و به عكس اگر قائل به اعتبار و وثاقت او باشد اگر چه فى نفسه، دلايل ضعيف باشند آن را خواهد پذيرفت. اين كه او چگونه اين دلايل را ارزيابى كند، تنها به قوّت و ضعف قواى فكرى او بستگى ندارد، بلكه مجموعه علايق و اميال و دلبستگىها و خواستهاى او در نحوه ارزيابى وى دخالت دارند. در واقع هر كس تصميم مىگيرد، چگونه دليلى را ارزيابى نمايد، اگر چه خود، دقيقا از اين فرايند مطلع نباشد. پاسخ پرسش دوم: اگر اراده در شكل دهى به باور نقش دارد، پرسش بعدى اين است كه آيا اخلاقا اعمال اراده جهت ايجاد باور كار درستى است؟ آلستير هنّى مىنويسد: «در عقلانيت اين رأيى است محورى كه تصميمات انسان، بايد توسط تجارب او از جهان خارج تاييد شود. اگر از كسى پرسيده شود كه تو چرا فلان تصميم را گرفتى، او بايد، بتواند مجموعه دادهايى را ارائه كند كه از جهان خارج دريافت داشته و اين دادهها مؤيد تصميم او باشد.»(? 10 ص 101) منظور او اين است كه مثلاً اگر يك قاضى تصميم به محكوميت متهم گرفت، در جواب اين پرسش كه به چه دليل رأى به محكوميت متهم دادى، نمىتواند بگويد: من مايلم كه قضيه از اين قرار باشد. او بايد مجموعه اطلاعاتى در اختيار داشته باشد، گواه بر مجرم بودن متهم، و همزمان با نوساناتى كه در اين دادهها ايجاد مىشود، در باور شخص به مجرم بودن يا نبودن متهم نيز نوساناتى بوجود آيد. بنابراين، خارج نقش مهاركننده دارد و بايد باور را كه يك حالت ذهنى است، شكل داده و كنترل كند؛ بايد بگويد: رأى من چنين است، چون جهان خارج چنين مىگويد، در حالى كه حرف كى يركگور ظاهرا برعكس است، او واقعيت خارجى را به گونهاى خاص مىبيند، چون تصميم گرفته است، چنين ببيند و اين نوعى خودفريبى است. از جمله سرسختترين مخالفان ابتناى باور بر خواست و اراده به جاى شواهد و مدارك، دبليو، كى، كليفورد(5)، است. وى مصرّ است كه باور كردن نيز چون ديگر كارها بايد تابع ضوابط اخلاقى باشد و به همين مناسبت، نام مقاله خويش را «اخلاقيات باور» گذاشته است. نظر نهايى وى اين است كه در صورت فقدان دليل، نبايد، له يا عليه قضيه موضع گرفت، بلكه بايد «تعليق» حكم كرد. وى يك مالك كشتى را مثال مىزند كه مىخواهد كشتى فرسوده و كهنه خويش را روانه دريا كند. همه شواهد گوياى آن است كه كشتى براى اين سفر مناسب نيست، چون سالهاى زيادى از ساخت آن مىگذرد و اصلاً از ابتدا هم پيمانكاران، كار خود را درست انجام ندادهاند. ترديدهاى جدى، او را احاطه مىكند، اما نهايتا به كمك عزم بر اين ترديدها فائق مىآيد، به خدا توكل مىكند كه در «دريا پشتيبان اين مسافران بى گناه خواهد بود» و سوء ظن خود در مورد درستكارى پيمانكاران را نيز، كنار مىافكند و با خود مىگويد: «اين كشتى بارها به سلامت بازگشته، اين بار هم مثل دفعات قبل» (? 11 ص 6-65) بدين ترتيب وى اعتقادى صادقانه و آرامش بخش نسبت به سالم بودن و قابليت كشتى پيدا مىكند. كليفورد مىگويد: حال ما در مورد چنين كسى چه قضاوتى خواهيم داشت؟ آيا او را مسؤول جان آن انسانهاى بى گناه نخواهيم شناخت؟ «درست است كه وى از سر صداقت به سلامت كشتى خود ايمان آورد، اما اين صداقت در اعتقاد، دردى از او دوا نمىكند، «چون شواهدى كه در مقابل او بود اجازه چنين اعتقادى را به او نمىداد.» (? 11 ص 66) كليفورد مىگويد: اصلاً فرض كنيد آن كشتى به سلامت برگشته بود، آيا باز ما آن مالك را تبرئه مىكرديم؟ كار وى در اعزام كشتى فرسوده به دريا يا درست بوده يا خطا، اگر وى را تبرئه كنيم و كار او را بى اشكال بدانيم، اين كار براى هميشه بى اشكال مىشود. نتايج و پيامدهاى تصادفى يك عمل خطا، نمىتواند مصحح آن باشد. از سويى اعتقاد و پيامدهاى مترتب بر آن به خود فرد محدود نمىشود، بلكه جزئى مىشود از يك فرهنگ عامتر و گستردهتر كه ديگران نيز در آن سهيم مىشوند. اين است كه همه و همه، چه دولتمرد، چه فيلسوف چه سياستمدار و چه مردم عادى و حتى يك روستايى و يك خانم خانه دار، ممكن است، با باورهاى غلط خويش، آثار و عوارض نامطلوبى را موجب شوند. پس هر كس موظف است در مقابل باورهاى خويش يك علامت سؤال بگذارد: آيا اين باور موجّه است؟ باورهايى كه بر دلايل واهى مبتنى بودهاند، زيانهاى بزرگى وارد آوردهاند و وقتى چنين باورهايى به صورت عادت و ملكه در مىآيد، اين زيانها به شدت افزايش مىيابند. اين است كه كليفورد مىگويد: پرهيز از نشست و برخواست با كسانى كه باورهاى ما را زير سؤال مىبرند، گناه در حق بشريت است. و در اين جا جمله معروف خويش را بيان مىكند: «همواره و براى هر كس و در هر مكان باور داشت چيزى بر اساس دلايل ناكافى خطاست.»(? 11 ص 70) برتراند راسل نيز در ردّ اراده گرايى جيمز مىگويد: «اين موضوع به نظر من براى تحصيل دليل قابل قبول ولى سفسطهآميزى براى بعضى از احكام جزمى دين طرح ريزى شده است.» (? 3 ص 1109) جيمز مىگفت: «چه دليلى دارد كه فريب به واسطه اميد، از فريب به واسطه بيم اين قدر بدتر باشد؟» راسل در ردّ اين رأى مىگويد: «صرف اميد به اين كه مسأله از آن قرار است، ما را مجاز نمىدارد مسأله را از آن قرار بدانيم، چون گاهى احتمال خيلى ضعيف است، چيزى كه جيمز از آن سخنى به ميان نمىآورد. راسل زيركانه با افزايش گزينههاى محتمل، كفههاى ترازو را، به ضرر اراده گرايان سنگين مىكند.(? 3 ص 1110) اگر شما احتمال مىدهيد كه آيين هندو، آيين بودا، آيين كنفوسيوس، و مسيحيت بر حق باشند، اگر از حقانيت آيين كنفوسيوس و آيين هندو صرف نظر كنيد، احتمال صحت آن دو پنجاه پنجاه است، اما وقتى احتمال دهيد، اين دو آيين نيز حق باشد پس احتمال بطلان هر يك بيشتر از احتمال صحت آن است. احتمال صحت 25 درصد است و احتمال بطلان 75 درصد. پيداست كه به نسبت افزايش گزينهها، احتمال صحت كاهش مىيابد. البته جيمز، يك پراگماتيست است و براى يك پراگماتيست (Pragmatist) راى و نظريه صحيح آن است كه آثار و پيامدهاى مثبتى، براى بشر در پى داشته باشد(6) و ملاك، انطباق آن راى با واقع نيست. اما راسل، در ردّ اين رأى مىگويد: چگونه مىتوان فهميد كه اثرات مثبت فلان نظريه چيستند؟ اين كه كريستف كلمب در سال 1492 از اقيانوس اطلس گذشته باشد، چه آثارى را دربردارد كه اعتقاد به عبور وى در 1491 يا 1493 فاقد آن است؟ پويمن از ديگر مخالفان اراده گرايى اخلاقى است. او كتاب خود «باور دينى و اراده» را به قصد ردّ اين نظر نوشته كه «اگر ايمان را بر اراده مبتنى نكنيم خطا كاريم» كريسچين جوئل، نيز در اين موضعگيرى با او هم رأى است.(? 12) پويمن، براى بى اعتبار نشان دادن اراده گرايى بويژه اراده گرايى مستقيم دلايلى اقامه مىكند. ايوانز، هم اين دلايل را مىپذيرد و با پويمن همراه مىشود، گرچه نظر پويمن در باب كى يركگور را برنمىتابد. (? 13 ص 114-95) اما ويليام جيمز، نه تنها پذيرفت كه بكارگيرى اراده در تاسيس باور امكان دارد بلكه آن را جايز و حتى گاهى لازم شمرد. جيمز، براى تاييد نظر خويش مىگويد: ما به هنگام انتخاب با گزينههاى مختلفى مواجهيم. او اين گزينهها را دو قسم مىكند، زنده و مرده، گزينههاى زنده سه شرط دارند كه گزينههاى مرده آن را فاقدند. (? 14 ص 76) 1- گزينههاى زنده شورانگيزند و توجه ما را به خود جلب مىكنند، مثلاً اعتقاد به حضرت مهدى(7) براى اعراب چنين است؛ اما براى مسيحيان هيچ جذابيتى ندارد 2- اين گزينهها فوتى و فورى هستند، مثلاً اگر دكتر نانسن از ما بخواهد در سفر وى به قطب شمال همراه وى شويم، اين تنها فرصت است و اگر از دست رفت ديگر كسى ما را جزو فاتحان قطب، قلمداد نخواهد كرد. 3- اين گزينهها اجتنابناپذير و به شكل منفصلهاند، ما تنها با دو شق مواجهيم كه بايد يكى را انتخاب كنيم، مثل ازدواج يا عدم ازدواج. در گزينههاى زنده، آن گاه كه شواهد و مداركى در اختيار نيست، بايد عزم و اراده را در كار كرد و در اين گزينهها جاى تعليق حكم نيست و «كسى كه مىگويد بهتر آن است كه براى هميشه بى اعتقاد بمانى تا به دروغى باور آرى، [جمله از كليفورد [صرفا هراس شخصى غالب خويش از فريب خوردن را بيان مىكند. ممكن است او از خيلى از ترس و هراسهاى خود بيزار باشد، اما اين يك ترس را بردهوار اطاعت مىكند.» (? 14 ص 80) نهايتا رأى جيمز اين است كه «طبيعت عاطفى ما نه تنها قانونا مىتواند، بلكه بايد در ميان قضايا، هر وقت گزينهاى اصيل (زنده) باشد و در عين حال بر اساسى عقلانى نتوان در باب آن تصميمى گرفت، آن گزينه را تعيين كند، چون گفتن اين كه در اين شرايط تصميم نگير بلكه مسأله را مفتوح گذار [جمله از كليفورد] خود يك تصميم عاطفى است و همان خطر از دست دادن حقيقت نيز اين جا هم نهفته است.» (? 9 ص 79) فيخته نيز درون همين سنت و در كنار كى يركگور و جيمز قرار مىگيرد: «... به كمك عقل نمىتوان تصميمى گرفت و لذا اين منوط به انتخاب ماست و از آن جا كه حتى تعيين انتخاب نيازمند دليل و مرجّحى است، اين تمايلات و علائق هستند كه به آن تعيين مىدهند لذا اين كه انسان به چه فلسفهاى بگرايد، منوط به اين است كه او چگونه كسى باشد.» (? 15) پاسخ پرسش سوم: اما آيا مىتوان همچون پويمن، كى يركگور را يك اراده گرا، آن هم اراده گراى مستقيم و توصيه گر ناميد؟ پويمن به جملاتى از كى يركگور استناد مىكند كه ما در بررسى نظر كى يركگور در باب اراده به برخى از آنها اشاره كرديم؛ از جمله اين نظر كى يركگور كه: متعلق ايمان پارادوكس است و مؤمن در شور باطنى خويش پوچ (absurd) را مىپذيرد و اين نظر او كه، حتى اگر دلايلى به نفع مسيحيت وجود مىداشت ما به سراغ آن نمىرفتيم، چه، اين دلايل، تجربه دينى را از مخاطره خالى مىكند. پويمن با ردّ موضعگيرى كى يركگور مىگويد: «اراده قادر نيست پوچ را باور كند.»(? 8 ص 73) ولى كريسچين جوئل با اين برداشت پويمن، موافق نيست و مىنويسد: «بلى، كى يركگور دين را پاراداكس مىنامد، ولى معلوم نيست، منظور وى اين باشد كه ايمان را بايد از طريق اراده تحصيل كرد، حداكثر چيزى كه از ارجاعات وى بر مىآيد، اين است كه ما مىتوانيم، چيزى را كه خلاف عقل است، باور كنيم... ولى اين راى كى يركگور مىتواند، تفسيرهاى مختلفى داشته باشد و نمىتوان نتيجه گرفت كه تنها تبيين ممكن از اين راى كى يركگور اين است كه شخص بايد به كمك عزم، خود را به قبول ايمان وادارد.»(? 16) جوئل (اراده گراى) توصيه گر بودن كى يركگور را نمىپذيرد و مىنويسد:نظر كى يركگور در مورد ايمان اين است كه هر كسى شخصا مسؤول ايمان خويش است و با توصيه و ترغيب ديگران به سوى ايمان مخالف است، اين جز اركان انديشه كى يركگور است كه هر كسى بايد شخصا راه خويش را بيابد «لسينگ مىدانست كه تديّن او امرى است كه فقط و فقط مربوط به اوست، همان گونه كه در مورد هر كس ديگرى اين گونه است.»(8) (Postcript. P. 65) پس چگونه كى يركگور مىتواند يك اراده گراى توصيهگر باشد؟ توصيه نوعى قضاوت اخلاقى است، در مورد اين كه شخص ديگر چگونه زندگى كند و اين همان چيزى است كه كى يركگور از آن پرهيز دارد. او اين جمله كى يركگور را نقل مىكند كه «اخلاقا يك فرد نمىتواند در مورد ديگرى قضات كند، چون او را به عنوان امكان مىفهمد. Postcript. P. 322»(? 17) ايوانز نيز برداشتهاى پويمن، از سخنان كى يركگور را نمىپذيرد؛ اما مخالفت وى با پويمن بيشتر به اين خاطر است كه وى كى يركگور را اراده گراى مستقيم خوانده است. هر چند اراده گرايى غير مستقيم او را مىپذيرد. وى مىگويد سخنان كى يركگور در پارههاى فلسفى در واقع نوعى موضعگيرى در قبال هگلى هاست كه معتقدند: مىتوان حقايق تاريخ را به عنوان حقايق ضرورى پذيرفت. كى يركگور مىخواهد بگويد: حقايق تاريخى امكانى هستند و مستلزم ضرورتى نيستند. اين حقايق در مقابل ادله شكاكان آسيب پذيرند و نمىتوانند مبنايى براى مسيحيت باشند.» (? 13 ص 175) اما برداشتهاى پويمن از كى يركگور درست است؟ يا برداشتهاى جوئل و ايوانز؟ اولين نكته اين است كه پويمن در اين برداشتها تنها نيست و اكثر تحليل گران ديگر نيز رأى او را دارند. اسكات مىنويسد: «وى [كى يركگور] بر آن بود كه ايمان نه محصول منطق، بلكه محصول عزم است.» (? 17) ويليام بارث نيز در مورد كى يركگور مىنويسد: «او مانند يك پيرو فلسفه كاتوليكى توماس آكويناس، عقيده ندارد كه اين رابطه [رابطه با خدا] چون گرايش يا جاذبهاى طبيعى به سوى پروردگار در هستى آدمى وجود داشته باشد. بر عكس به نظر او اين رابطه، نتيجه يك تصميم استوار و يك جهش است كه اساس آن بر امرى دو پهلو و مهمل بنا گذارده شده است.» (? 4 ص 33) جملات كى يركگور نيز صراحت دارد كه وى براى تصميم، نقشى قاطع قائل است. كى يركگور صريحا مىنويسد: «آنقدر كه باور يك عزم است يك استنتاج نيست... باور شكلى از معرفت نيست، بلكه يك انتخاب است و بروز اراده» (? 18 ص 83) همچنين قبلاً سخن او را ديديم كه مىگفت: «ايمان مهيبترين عمل انتخاب است» و تكيه و تاكيد فراوان وى بر ـ جهش از روى ورطه، جهشى كه تنها به كمك عزم امكانپذير بودـ را ملاحظه كرديم. اما از اين نكته، نبايد غفلت كرد كه ايمان از نظر كى يركگور يك باور به معناى رايج و متداول نيست، چون وى آن را نوعى يقين در بى يقينى مىنامد،(? 19) وى مىگويد هم متعلق ايمان پارادوكس است و هم خود ايمان. (? 18 ص 60) از اين رو نمىتوان رأى او در باب دخالت عزم در ايمان را دقيقا معادل دخالت عزم در باور شمرد. و آخرين نكته كه شايد كمى اين شارحان متخالف را به هم نزديك كند، اين است كه كى يركگور موزون و يكنواخت نمىنويسد و اختلاف نوشتههاى او تا حدى معلول فراز و نشيبهاى مختلفى است كه در روحيههاى وى وجود داشته و به نوشتههاى او سرايت كرده است(9). وقتى جوئل مىگويد از اركان انديشه كى يركگور اين است كه ايمان قابل توجيه نيست حق با اوست، اما وى با حجم عظيم نوشتههاى كى يركگور كه همه، در راستاى ستيز با عقل و آفاقى گرى و سوق مردم به سمت تفكر انفسى است چه مىكند؟ اگر وى واقعا به اين سخن ملتزم مىبود كه ايمان قابل توجيه نيست پس چرا اين همه از ايمان نوشت؟
منابع
الف ـ فارسى 1 ـ جان هيگ، فلسفه دين، ترجمه: بهرام راد، انتشارات بين المللى الهدى، چ اول، تهران 1372 2 ـ ژان پل سارتر، اگزيستاليسم و اصالت بشر، ترجمه: مصطفى رحيمى، انتشارات نيلوفر، چ نهم، تهران 1376. 3 ـ راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دريابندى، نشر پرواز، چ ششم، تهران 1373. 4 ـ ويليام بارث، اگزيستانسياليسم چيست؟، ترجمه منصور مشكين پور، چ دوم، انتشارات آگاه، تهران 1362. ب - انگليسى
5- Essays on faith and Morals (New York: world publishing company, 1962). 6- Soren, Kierkegaard, training in chrisitanity, waalter lowrie, trans. (London and NewYork: Oxfford university press 1941). 7- Soren, Kierkegaard, philosophical fragments, Ed and Tarn by: howard V hong and Edna H.Hong (prinston University press, Edition, 1987) ـ كى يركگور مىنويسد: عجيب اين است با اين كه دكارت تقدم اراده بر خواست را مىپذيرد، امانهايتا انديشه و نه اختيار را به عنوان امر مطلق برمىگزيند. 8- Louis Pojman, Religious belief and will. (London and New York: Routledge and Kegen Paul, 1986) 9- William James The will to believe in philosophyof religion, (Oxfford university press, 1996). 10 - Alsteir Hannay, Kierkegaard (Routledge and kegan paul london, Melbourne and Henley, 1982). 11- Ethics of beleif , philosophy of religion. 12- Christian Jewwll, wiiled faith and belief, www. lib. Uwaterloo.ca\ 13- Ewans, stephen, Dose kierkegard think beliefs can be directly willed? (International Journal for philossophy of Religion, n. 21, 1987) 14- Philosophy of religion. 15- Science of Knowledge with the fairst and second introduction, peter heath and johnlachs, trans Cnew York: Meloedith corporation. 1970) 14-16 from: merold westphal. 16- Christian Jewell, Willed Faith and Belife. 17- By: christopher scott wyatt, sorn Kierkegard. 18- Fragments. P. 83. 19- Soren Kierkegaard conclouding unscientific postcript to philosophical Fragments, ed and tran by: Howard V.hong and Edna H.hong (Prinston University Press, 1992).
1 ـ دانشجوى دكترى دانشكده ادبيات دانشگاه اصفهان 2 ـ براى آشنايى با اين دلايل رجوع كنيد: رابرت مرى هيو آدامز «ادله كى يركگور بر ضد استدلال آفاقى در دين» ترجمه مصطفى ملكيان، مجله نقد و نظر، سال اول، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاييز 1374، صص 103-82 . 3 ـ ويليام جيمز، [William] Jamse فيلسوف و روانشناس معروف آمريكايى (1842-1910). 4 ـ [Jean-paul] sartre فيلسوف، رمان نويس و نمايشنامه نويس فرانسوى (1970-1885). 5 - [W.K.] Cliford رياضيدان، اديب و فيلسوف انگليسى (1845-1879). 6 ـ همان حرف ولتر كه مىگفت بهتر است «نوكر و آشپزش معتقدات دينى زمان و مكان خود را داشته باشند در اين صورت كمتر بيم آن مىرود كه نوكر جواهراتش را بدزدد و يا آشپز زهر در غذايش بريزد». ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، انتشارات علمى فرهنگى، چاپ دوازدهم، تهران، 1378، ص 7. 7 ـ مثال از جيمز است. 8 ـ اين جملات را كى يركگور در مدح لسينگ مىنويسد، جاكوبى كه كشيش اعتراف نيوشى بود و به مسيحى ساختن لسينگ حريص، تمامى تلاش خويش را در اين راه بكار برد اما ناكام ماند، لسينگ از ورطه عميقى سخن گفت كه ميان حقايق امكانى با حقايق ازلى وجود دارد، و استدلالش اين بود كه من حداكثر با حقايق امكانى و زمانمند سر و كار دارم چگونه به سمت حقايق ازلى پرش كنم؟ جاكوبى مىكوشيد تا وى را ترغيب به جهش كند اما لسينگ به طنز گفت: پاهاى نحيف من توان جهش ندارد. كى يركگور اين زيركى لسينگ را مىستايد و جاكوبى را بر خطا مىداند، زيرا او توجه نكرده كه ايمان قابل توصيه نيست. (Posteript, P. 98) 9 ـ كريستوفر اسكات ويات مىنويسد: براى فهم كى يركگور بايد به مشكلات و حالات روحى او توجه كرد، با توجه به اين گرفتاريهاى روحى بايد گفت وى فرد ثابت قدمى نبود... جاى تعجب نيست كه هر مكتب فكرى مىتواند در نوشتههاى او چيزى به نفع خود بيابد.