کیش گنوسی و عرفان مانوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کیش گنوسی و عرفان مانوی - نسخه متنی

ابوالقاسم اسماعیل پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كيش گنوسى و عرفان مانوى

ابوالقاسم اسماعيل‏پور(1)

چكيده:

كيش گنوسى ياGnosticism در زمره مكاتب مهم دينى - عرفانى صدرِ مسيحيت است. در اين جستار، مكاتب مهم گنوسى سده‏هاى دوم و سوم ميلادى مورد تحليل قرار مى‏گيرد. مكاتب گنوسى عمدة مبتنى بر آراء عارفان صدر مسيحيت، مانند: شمعون مُغ، والنتين، مرقيون و بازيليدس است. صبغه عرفان در ادبيات هرمسى و در كيش مندايى، صبّى يا مغتسله مكمل تحليل كيش گنوسى است.

موضوع تازه‏اى كه در اين مقاله مطرح مى‏شود، طرح عرفان مانوى است كه از دل كيش گنوسىِ صدر مسيحيت برآمده و در سده سوم ميلادى، روشنفكران دينى شرق (پيروان ديناوريه در خراسان) و نحله‏هاى دينى - عرفانى غرب (آسياى صغير، سوريه و مصر) را سخت تحت تأثير قرار داده است. بن مايه عرفانى مانويت، عبارت است از: هبوط روح از عالم نور به اين جهان. در اين مكتب، رسالتِ انسان، آزاد كردنِ پاره‏هاى روح علوى محبوس در پيكر مادى، رستگار شدن روح و پيوستن به جهان نور است.

واژگان كليدى : گنوستى سيزم، ادبيات هرمسى، عرفان مندايى، گنوسيس، عرفان مانوى

مقدمه

ظهور مانويت در سده سوم ميلادى، در پهنه فرهنگ بشرى جلوه‏ها و بازتابهاى چند گانه و گسترده داشته است، بطورى كه تأثيرات اين باور را، در ابعاد دينى، عرفانى، اجتماعى، فرهنگى، هنرى و ادبى مى‏توان مشاهده كرد. به گمان نگارنده، مهمترين و ديرنده‏ترين بازتاب مانويت همان بعد عرفانى آن است كه در عرفان ايرانىِ بعد از اسلام نيز مؤثر افتاد و هنوز هم به عنوان نگرشى عرفانى قابل توجه است.

مانويت در بُعدِ دينى، به گونه كيشى فراگير، در سده‏هاى سوم تا نهم ميلادى عرض اندام كرد و گستره جغرافيايىِ وسيعى را فرا گرفت كه از سمت شرق، تا چين و از سمت غرب، تا بيزانس و روم امتداد داشت و بعدها تا قرون وسطى به صورت فرقه‏هاى پراكنده، در ايران، سوريه، مصر، افريقا، بلغارستان، يوگوسلاوى و فرانسه به حيات دينى خود ادامه داد. اما آنچه امروز از جنبه تشكيلات دينى مانويان باقى مانده، چندان چشمگير نيست و اهميت آن، بيشتر از لحاظ تأثير گذارى عرفانى، اسطوره‏هاى هنرى و ادبى است.

بنابراين، آنچه امروزه براى ما ايرانيانِ آغاز هزاره سوم حائز اهميت است و درس‏آموز خواهد بود، بعدِ دينى كيش مانى نيست، بلكه بعد اسطوره‏اى، عرفانى و هنرىِ آن است. در اين جا ضمن بررسى ريشه‏هاى عرفان گنوسى، به جنبه‏ى عرفانى ـ اسطوره‏اى مانويت اشاره خواهيم داشت و تأثير آن را بر فرهنگ، هنر و ادبيات ايرانى بررسى خواهيم كرد. عارفان بزرگ صدر مسيحيت

عرفان مانوى ريشه در كيش گنوسى (Gnosticism) دارد و به راستى گسترنده باورهاى گنوسى است. پايه گذارانِ كيش گنوسى مانند شمعون مُغ، (Simon the Magus) مرقيون، (Marcion) بازيليدس (Basilides) و والنتين (Valentinus) در سده‏هاى دوم و سوم مسيحى هرگز مدعىِ نهاد دينىِ گسترده‏اى نبودند. آنان روشنفكران دينىِ صدرِ مسيحيت بودند كه بيشتر به نوانديشىِ دينى - عرفانى نظر داشتند تا ادعاى پيامبرىِ نو ظهور كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. اما، مانى كه در ميان جامعه مَندايى - گنوسىِ سده سوم پرورش يافته بود، ادعاى پيامبرى و جهان گسترىِ كيش خود را در سر داشت و تا حدى نيز به اين ادعا جامه عمل پوشاند. ولى گذر تاريخ سرانجام ثابت كرد كه مانويت فى نفسه باورى نوانديش و عرفانى در صدر مسيحيت بوده است. با اين وجود، چندين قرن به صورت تشكيلات دينىِ وسيعى درآمد، ولى سرانجام در بعد تشكيلات دينى شكست خورد و از نو به صورت مكتبى عرفانى درآمد و به حيات خود ادامه داد. آشكار است كه شناختِ ريشه‏هاى عرفان مانوى، مستلزمِ كاوش در آراء عرفانىِ نخستين پايه گذارانِ كيش گنوسى است و ما در اين جا به اختصار به آن خواهيم پرداخت.

شمعون مُغ نخستين گنوسى يا عارف مسيحى، اهل شو مِرون و معاصر حواريون حضرت مسيح بود كه خود را صاحب «روح خداوند» يا «قدرت عظيم خداوندگار» مى‏دانست. او زنى را به نام هلنا (Helena) در روسپى خانه شهرِ صور يافته بود و هميشه همراه خود مى‏برد و مى‏گفت كه اين زن روحِ هبوط كرده از آسمان است و در اين جهانِ پستِ مادى اسير است. اما شمعون همه جا عنوان مى‏كرد كه هلنا را نجات بخشيده است.(2)

شمعونيان معتقد بودند كه «خداوند نيروى واحدى است كه به <دو جهانِ> زيرين و زبرين بخش گرديده است. او زاينده خويش است و خود را رشد مى‏دهد. او خود را مى‏جويد و مى‏يابد، مادر و پدر خويش است...، او يكى و ريشه همه است. اين وجود يكتا، بوده و هست و خواهد بود. او برفراز، در قدرتِ زاده نشده خويش است، در پايين در جويبارها (يعنى در جهانِ مادى) در صُوَر ظهور دارد، و در فراز با قدرت بيكرانِ ملكوتى به سر مى‏برد تا صورتِ وى به كمالِ مطلق برسد. (بهار: 141) بدين گونه، نخستين نگرشِ عرفانىِ صدرِ مسيحيت(3) بيشتر بر ريشه واحد قلمروِ روح و جاودانگىِ آن تاكيد داشت و روح ازلى بعدها همچون هلنا هبوط مى‏كند و در اين جهان پستِ مادى اسير مى‏شود. غربت گنوسيان، در واقع همان غريبگىِ روح ازلى، در اين جهانِ خاكى است. البته اين بدان معنا نيست كه خداوند ازلى هبوط مى‏كند، بلكه عنصر ازلى، وجودِ مادينه‏اى از خود برون مى‏زايد به نام اپى نوئيا (Epinoia) (= تفكر) و هموست كه به عنوان پاره‏اى از وجود ازلىِ خداوند بر اين جهان هبوط مى‏كند. او همان مادرِ آسمانى است كه فرشتگانى زاد. اما اين فرشتگان از وجود پدرِ آسمانى خود بى‏خبر بودند. پس مادر آسمانىِ خود را به زمين فرو كشيدند و محبوس كردند. اما شمعون او را كشف كرد و نجات داد. پس، هر كه به عرفان شمعونى گرايش مى‏يافت، معتقد بود كه با شناخت اين روح با وجودِ ازلىِ هبوط كرده، نجات خواهد يافت. رسالت او در اين جهان، آزاد كردنِ روح ازلى است. هر كه روح علوىِ خويش از تن رها كند، به گنوسيس (Gnosis) (معرفت) دست خواهد يافت و گنوستيك (Gnostic) (عارف، شناسا) خواهد شد.

به زعمِ شمعون، هر عارف مى‏تواند به شكل روح القدس در اين جهان پديدار شود و درباره اصلِ آسمانىِ خود سخن گويد و آدميان را به سرچشمه ايزدىِ خود رهنمون گردد. در نتيجه به نظرِ شمعون معرفت يافتن به تبار آسمانىِ روح شرط رستگارى است، نه پرهيزگارى و تقوا.

والنتين، يكى از عارفان بزرگ سده دوم ميلادى، در حدود 100 م. در مصر زاده شد و در سالهاى 135-160 م، در روم به تعليم پرداخت. بعد به اسكندريه رفت و حدود 180 م، در همان جا در گذشت. پژوهندگان گمان مى‏برند كه انجيلِ حقيقت (Gospel of Truth) نوشته اوست. اين اثر در متون بازيافته نجع حَمادى آمده است:

«انجيلِ حقيقت، شادمانى است براى آنان كه از پدرِ حقيقت، فيض معرفتش را دريافته‏اند، به واسطه قدرت كلامِ او كه از بهشت فراز آمده است، آن كه در تفكر و انديشه پدرِ آسمانى است.( 21: 37-32)

انجيل حقيقت از آن رو «انجيل شادمانى» خوانده شده كه براى كسانى كه به معرفتِ پدرِ آسمانى دست يافته‏اند، شادى آور است. به پاسِ همين عرفانِ رستگارى بخشنده است كه عارف به شادى و كمال دست مى‏يابد.

والنتين به موجودى ازلى و بيكرانه اعتقاد داشت كه ناشناخته مانده بود. اين نياى ازلى چهار قوه بى كرانگى، تفكر، عقل و حقيقت را آفريد. از اين چهار عنصر پدر و مادرِ همه چيز و همه كس پديد آمدند. كمال و سوفيا نيز واپسين آفريده او بودند. از ميان اين آفريده‏هاى مينويى، تنها عقل بود كه خدا، يا نياى ازلى را مى‏شناخت. پس، عقل خواست كه به ديگر آفريده‏ها نيز خداوند را بشناساند. در اين ميانه، سوفيا نه تنها به شناخت خداوند نايل نشد، بلكه به شهوت و عشق در غلتيد، او هماره آرزو داشت كه به معرفت دست يابد. آرزويى محال كه او را به قعر بى كرانگى در افكند. قدرتى آسمانى او را نجات داد، شهوت را از او دور كرد و او را به بهشت فراز آورد. اما اندوهِ نشناختنِ خداوند در سوفيا ماند و باز گمراه شد. اندوه و گمراهىِ سوفيا همه را مبهوت و مقهور كرد. همه انديشيدند كه آيا راه نجاتى خواهد بود؟

آنگاه مسيح و روح القدس به پيدايى آمدند. آنان وظيفه نجات سوفيا و برقرارى آرامش را سرلوحه كار خويش قرار دادند. مسيح گنوس (معرفت) را به ارمغان مى‏آورد و عيسى، زاده ديگر آسمانى، وظيفه نجات بخشى را بر عهده دارد.

جهانِ مادى در نظر والنتين به دست سوفياى زيرين آفريده مى‏شود. سوفياى زيرين بازمانده همان سوفياى گمراه است كه به روشنى و كمال دست نيافت و به معرفت نرسيد. آدميان و همه موجودات مادى از اصل آسمانىِ خود بى خبرند و در جهان مطلق به سر مى‏برند. اما روح پنهان نهاده شده در آنها مى‏تواند شكوفا شود و به معرفت رسد. (بهار: 154-160؛ (8 1: 37-32)

باز مى‏بينيم كه در مكتب عرفانىِ والنتينى نيز، با همه روايات اسطوره‏ايش سخن از دربند شدنِ روح در تنِ مادى است و نجاتِ روح شرط اصلىِ رستگارى است. آنچه كه در نگرش شمعونى «هبوط روح» خوانده مى‏شود، در نگرشِ والنتينى «دربند شدن و گمراهىِ روح» از اصل آسمانى ِ خويش است.

مرقيون، عارف ديگر صدرِ مسيحيت، اهل آسياى صغير بود و ديدگاهى نوين در عرفان داشت. او بر عكس دو پيش كسوتِ خود، شمعون و والنتين، كه مكتبشان شالوده‏اى اساطيرى داشت، مكتبى نو در عرفان پديد آورد و انجيلى تازه نوشت كه به نام او، انجيلِ مرقيون(----->17) معروف است. مرقيون ايمان را راه نجات مى‏دانست و تاكيدى بر اين نظرگاه رايج گنوسيان نداشت كه مى‏گفتند گنوس يا معرفت شرطِ نجات است. اما آنچه كه او را در شمارِ گنوسيانِ طراز اول قرار مى‏دهد، نه اين باور، كه اعتقاد اوست به دو خدا، نخست خداى بزرگ و ناشناخته‏اى كه بسى در دوردستها، فراسوى آسمانها به سر مى‏برد و اصلاً در كار آفرينش اين جهانِ پست مادى دخالت ندارد، دوم خداى جهان آفرينى كه اين عالمِ خاكى زاده اوست. خداى ناشناخته پدرِ عيسى مسيح است و هر كه بدو شناسا شود، رستگار و جاودانه گردد. اما روح با خداى ناشناخته كاملاً بيگانه است، حتى وقتى كه نجات مى‏يابد، از درك او عاجز است. عيسى مسيح روح انسانها را از اين جهان مادى نجات مى‏دهد. پس، مسيحِ مرقيون نه مسيحى زمينى كه مسيحى آسمانى و منجى انسانهاست.

به گمان مرقيون، رستگارى از راه ايمان و به واسطه فيض الهى ميسر است. منجى معرفت باطنى را نمى‏آموزد، او اصلاً تعليم نمى‏دهد يا هدايت نمى‏كند، بلكه به مؤمنان فيض مى‏بخشد كه ميان خداى ناشناخته و خداى جهان مادى ،آن نخستين را برگزينند.17;37-41:18

بازيليدس، عارف ديگر سده دوم ميلادى، در حدود سالهاى 117 تا 161 مى‏زيست. او از اسكندريه برخاست كه ملتقاى فرهنگىِ شرق و غرب بود. بازيليدس نيز مانند مرقيون، به خداى ناشناخته اعتقاد داشت، اما او را به صورت خداوندگارى شخصى مى‏پنداشت. او تحت تأثير انجيل جعلىِ يوحنا بود و مى‏گفت كه خداى ناشناخته نطفه همگانى يا آشفتگىِ نخستين را از هيچ آفريد. عناصر آسمانى به بالا گريختند، اما تنها روح انسان بر جاى ماند.

بازيليدس معتقد بود كه عيسى مسيح در هنگام تعميد در رود اردن به گنوس (معرفت) دست يافت و نخستين نمونه مينويىِ گنوسيان (عارفان) شد. انسانها به واسطه او از گوهر درونى خود، روحِ در بند، آگاه مى‏شوند و با كسب معرفت به بهشت رهسپار خواهند شد. (الياده: 33-32)

كارل گوستاو يونگ نوشته‏هاى كتاب هفت خطابه براى مردگان Seven Sermons to) (the Dead را به بازيليدس نسبت داده است. معروف است كه بازيليدس بيست و چهار كتاب در تفسير انجيل نوشته است. خود نيز انجيلى داشت كه آن را «معرفت امورِ فراجهانى» مى‏خواند و بر پايه تعاليم ماتياس (Mathias) (از مريدان مسيح كه پس از خودكشىِ يهوداى خائن، جاى او را گرفت تا دوازده حوارى كامل شود) نگاشته شده بود.

بازيليدس به شاگردان خويش مى‏آموخت كه بايد خود را وقف دستيابى به «معرفت» كنند وآنان را به پنج سال سكوت وا مى‏داشت و معتقد بود از هر هزار نفر، فقط يك تن مى‏توانست سفر عرفانى را تكميل كند و به «گنوس» برسد. ميان عقايد عرفانىِ بازيليدس و عرفان بودايى - هندو اشتراكاتى يافته‏اند، از جمله، روند تكوين جهان و آفريده شدنِ جهان از هيچ، در اين آموزه‏ها، يكى است.

به نظر بازيليدس نيز، خداى جهان آفرين از وجود خداى ناشناخته و از قلمرو اَبركيهانى ناآگاه است. اين غفلت در وجود انسانها نيز هست. او معتقد است كه همه چيز از جهان پست به اقليم اعلى مى‏گرايد، اما براى اين گرايش و از ميان بردن غفلت روح آدميان، گنوس بايد از آسمان نازل شود. اين گنوس بنا به باور بازيليدس، همان انجيل است. عيسى تجسم زمينى اشراق عظيم است. اين اشراق، همان گنوس يا معرفت است كه عيسى آن را براى آدميان به ارمغان آورده است. بدين گونه، «شعله الهى» مكنون در وجود انسان زبانه خواهد كشيد. هر كه بدين مرتبه دست يابد، گنوستيك، عارف و شناسا خواهد شد.

رستگارى در نزد عارف، همانا جدايىِ روحِ ناميرا از روحِ ميرا و از تن مادى به واسطه تطهير است. هر كه فراسوى وجود خويش را دريابد، رستگار شود، يعنى به خداوندِ ماوراى وجود رسد. (41-47 :18î( صبغه عرفان در ادبيات هِرمِسى

افزون بر انديشه‏هاى عرفانى عارفان بزرگ صدر مسيحيت، سده سوم ميلادى انباشته از نوشته‏هاى هرمسى است كه صبغه پررنگ عرفانى دارند. هرمس در اصل نام خدايى يونانى و پيام آور خدايان است. در مصر روزگار سلطه يونانى نيز هرمس را با توث (Thoth) خداى مصرى يكى دانستند. اما نوشته‏هاى هرمسى كه در سده‏هاى دوم و سوم ميلادى عمدة در اسكندريه مصر به زبان يونانى به رشته تحرير در آمده‏اند، عبارتند از نوشته‏هاى عرفانى كه به شخصيتى افسانه‏اى به نام هرمس تريس مجيستوس (Hermes Tris- megistus) (يعنى هرمس سه بار بزرگتر) نسبت داده‏اند.(22 î(

نوشته‏هاى هرمسى شامل رساله‏ها و مباحثاتى هستند كه عمدة جنبه گنوسى دارند. يكى از معروف‏ترين اين رساله‏ها، پويى ماندرس (Poimandres) (شبان آدميان) نام دارد كه رواياتش در باب تكوين جهان و انسان درونمايه‏اى گنوسى دارد. در اين رساله آمده كه راوى سرچشمه‏هاى كيهان، زمين و سرنوشت او را طى مكاشفه‏اى ديده است. اين مكاشفه به واسطه «شبانِ آدميان»يا «عقلِ قدرت مطلق» ميسر شده است.

ويژگى ديگر اين رساله عرفانى اين است كه خداى متعال و خداى آفريننده جهان مادى، در تقابل با يكديگر نيستند، بلكه جهان مادى جنبه ناقص وجود به شمار مى‏رود و نشانى از انزجار و تنفر نسبت به جهان مادى در آن نيست. پس، به سير عرفانى - فلسفى متفاوتى در اسكندريه بر مى‏خوريم، در آنجا به ثنويت نور و ظلمت قائلند.î) (76-77 :18

در رساله هرمسى پويى ماندرس آمده است كه «در آغاز در همه عالم روشنى بود، آرام و شادى بخش، سپس در پايين تاريكى پديد آمد كه وحشت آور، تنفرانگيز و سخت در هم پيچيده مانند مارى بود. آن گاه اين تاريكى طبيعتى مرطوب يافت، سخت به حركت درآمد و از آن دود برخاست و صداهايى نامشخص بلند شد، گويى صداى شعله‏هاى آتش بود .از سوى ديگر، از جهان روشنى، كلام مقدس (Logos) در همه طبيعت پيچيد و آتش نيالوده از درون طبيعتِ مرطوب فراز آمد، كه آتشى سبك، تيز و پويا بود و هوا، كه خود سبك بود، آن شعله‏هاى آتش را دنبال كرد و تا بدان جا كه آتش به دور از زمين و آب برخاسته بود، برفت، گويى فرازِ آب و خاك معلق بود، در آن پايين، آب و خاك فرو ماندند و بر اثر نَفَس كلام، كه بر فراز ايشان قرار داشت، به جنبشى پر سروصدا در آمدند. (بهار: 151-150)

منظور از روشنى، همان خداى مطلق است. طبيعتِ مرطوب همان تاريكى، و كلام مقدس، پسر خداوند است. پس هنگامى كه انسان كلام مقدس را بر زبان آورد، عارف و شناسا گردد.

از خداى مطلق يا عقل كل، انسان نخستين آفريده شد. هموست كه خداى مطلق آسمانى را به جهانيان مى‏شناساند. در واقع، معرفت به واسطه اوست كه بر آدميان كشف مى‏گردد. اين انسانِ ازلى، مذكر بود و طبيعتِ بكر نيز، مؤنث، هر دو به يكديگر عشق ورزيدند و با هم آميختند.

پس، انسان «به يارى عقل مى‏تواند دريابد كه به جهانِ بى مرگى تعلق دارد و علت ميرندگى او، عشق به طبيعت است، همان عشقى كه انسانِ نخستين را به آميزش با طبيعت كشاند. هر آن كس كه اين آگاهى را دريابد، به سعادت مى‏رسد.» (همان: 153) عرفان مَندايى

مَندا (Manda)، واژه‏اى از زبان آرامىِ شرقى به معناى «دانش، آگاهى و معرفت» است و به يك معنا، برابر نهادِ «گنوس» است. اما كيش مندايى در شمارِ كيشها و مكتبهاى گنوسى است. منداييان را صابئين نيز خوانده‏اند و آنان را با فرقه مغتسله پيوند داده‏اند. در حالى كه سه نحله مستقل، اما مربوط به هم، به شمار مى‏روند. صابئين، كه در قرآن مجيد سه بار ذكر شان رفته است، (ر.ك: بقره / 62؛ مائده / 69؛ حج / 17) ستاره پرستانِ حرّان بودند. مغتسله نيز فرقه‏اى مستقل بودند كه اساسى‏ترين آيين شان غسل تعميد بود. اما منداييان پيرو حضرت يحيى بودند كه تعميد دهنده حضرت مسيح بود. مندايى‏ها در سده نخستين ميلادى از شرق اردن به حرّان - مرز ميان تركيه و سوريه - كوچيدند و تا جنوب بابل پيش رفته بودند. آنان اكنون در كرانه‏هاى رود در خوزستان و جنوب عراق زندگى مى‏كنند. كتاب مقدس منداييان، گنزا ربّا (Ginza Rabba: گنج عظيم) است و به دو بخش گنزاى راست و گنزاى چپ تقسيم مى‏شود. كتاب‏هاى شش گانه‏اى نيز دارند كه عبارت اند از: 1- ادراشااد يحيى (تعاليم يحيى) 2- قُلِستا (مجموعه قوانين) 3- انيانى (نمازها و نيايش‏ها) 4- سيدرا اد نشماتا (كتاب روان آدمى) 5- اِسفر مَلوشى (دينى يا نجومى) 6- سيدرا اد مَصَوتّا (كتاب تعميد) (ر.ك: فروزنده: برنجى؛16 ;15 î )

بنياد انديشه مندايى همان دو بُن نگرى يا ثنويت است. دو گوهر روح و ماده از آغاز آفرينش باهم در ستيزند. اساطير مندايى بيشتر درباره اقليم ازلىِ نور، آفرينش زمين وانسان، سفرِ بازگشتِ روح به سرچشمه سرزمينِ نور است. (الياده: 95)

خداى بزرگ نورانى و روحانى در كيش مندايى، حَيى با حيات اعظم نام دارد كه برابر نهاد زروان در كيش مانى است. او همسرى دارد به نام كنزالحيات (گنج زندگى)، كه با او در كنار موجودات اثيرى در بهشت برين مى‏زيد.

يكى از اين موجوداتِ اثيرى، پتاهيل (Ptahil) آفريننده جهان مادى و انسان است. روحِ علوى را در نهاد انسان مى‏نهند و معرفت را بدو مى‏آموزند. انسان از طريق همين معرفت است كه روح و روح القدس را در مى‏يابد و بايد روح را از قفس آزاد كند. زمان و فضا ديوى و اهريمنى اند. در عين حال، نجات بخشان و راهنمايان آسمانى ميان آسمان و زمين تردد مى‏كنند تا دستگير رهروان باشند.

دوزخ ميان زمين و جهان روشنى، قرار دارد، و همچون گذرگاهى سخت براى آزمايش ارواحِ نجات يافته است. ديوانى هستند كه نگاهبان برزخند و گاه پادافراه دهنده و آزمون كننده‏اند. (همان: 98-96؛ î 50-52 :18)

عرفان مندايى، همچون عرفان مانوى، مبتنى بر ستيز نور و ظلمت و رهايى نور يا روح از چنگال ظلمت است. در كتاب مقدس منداييان، گنزا رَبّا، بر دورى از جهان ظلمت تاكيد شده است. پرهيز از ظلمت به معناى گِرَوش به نور، نيكى و زيبايى است. رهروِ مندايى هميشه در ستيز با نيروهاى ظلمانى و پلشت است و سعى مى‏كند كه در كنار فرشتگان نور قرار گيرد.

غسل و تطهير، نقش مهمى در كيش مندايى دارد و داراى دو وجه جسمانى و روحانى است. جنبه روحانىِ غسل نمادين است و بر تطهير روح و روان تاكيد دارد:

«نور آب را ديد كه نيكوست و در آن ساكن گشت؛ رودها و نهرها را جارى ساخت و زندگى از او بود. آب جارىِ نورانى از شمال مى‏آمد و گناه از آدم و فرزندانش را مى‏شست و به جنوب مى‏برد.» (فروزنده: 221)

رهرو مندايى با آيين غسل و خواندنِ نيايشهاى عرفانى درباره زيبايى و شكوه جهانِ نور، عظمتِ خداى بزرگ، فرشتگانِ نگهبانِ آبهاى روان و بهشت نور، به كمال مى‏گرايد و از اين رهگذر است كه عارف و شناسا مى‏گردد.

فرشته عرفان مَندا ادحيى نام دارد. او را در نيايشها فرا مى‏خوانند تا رهنماى انسان به اقليم نور باشد. مراحل سير و سلوك عارفانه مندايى عبارتند از: آگاهى از آيينها و احكام و عمل به آنها، احساس حضور در پيشگاه جهان نور و آگاهى از خطرات جهانِ ظلمت، و وارستگىِ كامل.

اصالتِ نور از ويژگيهاى مهم عرفان مندايى است:

«نور صورت دهنده هستى است. جهان بالايى، از نور است. حيى كه حيات ازلى و ابدى است، منشأ نور است. نور است كه به جهان صورت و سيرت مى‏دهد و او را مملو از جان و حركت مى‏نمايد. نور و حيى غيرقابل انفكاكند... سه طبقه عالم بالا همگى از نور كامل شده‏اند.» (همان: 224-223)

پيامبرانى از اقليم نور، معرفت را براى انسان به ارمغان مى‏آورند تا به واسطه آن «نور ايزدى» آزاد گردد. اين پيامبران، هيچ يك صبغه و هويت تاريخى ندارند، هر چند معتقدند كه يكى از آنان در عصر عيسى، در اورشليم مى‏زيست. اما چون نام او منداى حيّه (معرفتِ زنده) است، بى ترديد افسانه مزبور فاقد مبناى تاريخى است و بيشتر جنبه جدلى دارد.(51 :18 î(

بسيارى از مضامين دينى - عرفانى مندايى و مانوى ساختارى مشابه دارند. از جمله اعتقاد به دو بُنِ نور و ظلمت، آزاد كردنِ پاره‏هاى نور يا روح از زندان اين جهان خاكى، گرايش به ايزدانِ نور، خير، پاكى و زيبايى وغيره.

تنها وجهى كه منداييان را از مانويان ممتاز مى‏سازد، همان تطهير يا غسل جسمانى و روحانى است. تطهيرِ روح در زمره درونمايه‏هاى بنيادى عرفان مندايى است. مراسم مربوط به مرگ و خاك سپارى نيز از جلوه‏هاى ويژه اين كيش است. منداييان قديم مرده را در گورى ناشناخته به خاك مى‏سپردند، چون جسم مرده اهميتى نداشت. آنگاه تا چهل روز، مراسم ويژه برگزار مى‏كردند تا عروج روحِ مرده را به بهشت نور ميسر سازند. اين سفرِ روحانى، داراى عقبات سخت و دشوار گذرى است كه تنها به كمك آيينهاى ويژه هموار مى‏گردد. نجواى نيايشها و سرودهاى عرفانى، باعث مى‏شود كه روح، معرفت يابد و سرشتِ نيروهاى ظلمانى را بشناسد و با روى گرداندن از آنها، به ديارِ نور رهسپار شود. عرفان مانوى

معرفت، آگاهى و خرد، مهم‏ترين ويژگىِ كيش مانوى است. از اين رو، جنبه عرفانى اين كيش اهميت خاصى دارد. مانى، بر خلاف مرقيون ـ كه مى‏گفت: رستگارى تنها از راه ايمان و فيض الهى ميسر است،ـ مى‏گفت: دانش و معرفت شرط رستگارى است. به همين سبب، مانى جهان شناختى گسترده و ژرف داشت. جهان‏شناسىِ او هر چند با اساطير در آميخته بود، ساختار پيچيده و شگرفى داشت و متكى به نجوم و دانشهاى ديگر بود.

عرفان مانوى در بطن خود گنوسى بود. مانى، خرد، دانش و معرفت را بر ايمان و سنت ترجيح مى‏داد:

«اكنون نيز خود (همزاد) با من رَوَد (همراه است)، مرا خود دارد و پايد، به نيروى او با / ديوِ / آز و اهريمن كوشم (مى‏ستيزم)، و مردمان را خرد و دانش آموزم و ايشان را از آز و اَهريمن رهايى دهم. و من اين چيز (امرِ) ايزدان، و خرد و دانش روان چينى(4) را، كه از آن نرجميگ(5) پذيرفتم... (بهار: 231).

از اين گذشته، مانى در نوشته‏ها و مواعظ خود هميشه بر حكمت، كتاب، دانش و تمثيل تاكيد مى‏ورزيد. البته خردى كه مانى از آن سخن مى‏گفت، خردى مبتنى بر اشراق بود. مانى خود در جوانى عضو فرقه عرفانىِ مغتلسه (گروه غسل كننده) بود و مرشد عرفانيش الخسايى يا الخسائيوس بود. يكى از مسائلى كه باعث شد، مانى از اين فرقه جدا شود، اين بود كه او با تطهيرِ صرفا جسمانى و شركت در آيين غسلهاى روزانه مخالفت كرد و معتقد شد كه تطهير از راه گنوس و معرفت امكان‏پذير است. به بيان ديگر، او تطهير روح را مطرح كرد و آن را بر تطهير بدن مرجّح دانست و گفت: «و او تطهيرى كه / عيسى / از آن سخن گفت، تطهير از راهِ معرفت است و شامل جدايىِ نور از ظلمت، جدايى زندگى از مرگ و جدايىِ آب زنده از آب منجمد است.» (كليم كايت: 35)

منظورِ مانى از اصطلاح «آبِ زنده» - كه در نوشته هايش بارها به كار برده است - همان آبِ مينويى يا روحانى است، كه باعث تطهير روح و جان آدمى مى‏شود. كاربرد «آب زنده» جنبه استعارى دارد، استعاره‏اى گنوسى براى پالودنِ روح و نورِ در بند. (همان)

اصولاً اصطلاح «زنده» در متون عرفانى مانوى، جزو واژگانِ بسامدى است. مانى كيش خود را «دين زنده» و انجيل خود را «انجيل زنده» (Evangelyon Zindag) ناميده است. مانويان نيز پيامبر خود را «زنده‏گر» لقب داده‏اند، چه به واسطه كلام زنده اوست كه انسان، عارف و شناسا مى‏شود. پس عرفان مانوى در وهله نخست عرفانى بيدارگر و روشنگر بود. عرفانى كه انسان را از حقيقت و از بن راستين خود آگاه مى‏كرد. چه به زعم مانويان، انسانها در اين جهانِ آميخته از نور و ظلمت اسيرند و بايد خود را از چنگِ ظلمت برهانند. نخستين شرط اين رهايى، معرفت است. معرفت به خود و آگاهى از خداى نور، خداى متعالى كه وراى اين كيهانِ مادى مى‏زيد و با وى هم گوهر است. البته تنها پاره‏اى از وجود انسان، پاره‏اى نورانى و روحانى كه در زندانِ تن اسير است، با خداى نور هم گوهر است.

اين گوهرِ زندانى و تبعيدى كه به گونه پاره نور تصوير مى‏گردد، روح يا خرد (Nous) نام دارد و برابر گنوس (gnosis) است، كه عارفان صدر مسيحيت از آن سخن مى‏گفتند.

در عرفان مانوى، از هبوط روح، بدان گونه كه گنوسيان قرن دوم و سوم ميلادى مطرح مى‏كردند، سخنى نيست، بلكه جهان خود به دو قلمرو كاملاً مجزاى نور و ظلمت تقسيم گرديده است. روح در واقع از ماده جدا بوده است. تنها رشكِ اهريمن و ديوان باعث شده كه به جهانِ نور بتازند و در جنگى شگفت آور كه ميان ايزدانِ نور و اهريمن و ديوان رخ مى‏دهد، پاره هايى از نورِ ايزدان به چنگ ديوان مى‏افتد و بدين گونه دورانِ آميختگىِ نور و ظلمت آغاز مى‏گردد.

انسان در جهان شناختِ مانوى، زاده همين دورانِ آميختگى است. تنِ انسان ديوى و روح او علوى و آسمانى است. انسان بايد، اين روحِ در بند را از زندانِ تن برهاند تا رستگار شود، و گرنه، در اين جهان پر از درد واندوه، باز زاده خواهد شد و در رنج خواهد بود.

آرزوى رسيدن به بهشتِ نور، يكى از درونمايه‏هاى مهم عرفان مانوى است. انسانى آزرده، غريبه و مفلوك در اين تيره خاك تنها آرزويش رهايى است و آنگاه وصل شده به جهانِ اعلى، ايستادن در برابرِ وزروان يا پدر عظمت كه خداى برتر و ناشناخته ايزدستانِ مانوى است، خدايى كه هيچ سنخيتى با ماده و با اين جهان ندارد، در ملكوتِ اعلى به سر مى‏برد و تنها، در پايان جهان است كه با ارواح و انوارِ پالوده و رستگار شده، ديدار خواهد كرد. همه نورهاى آزاد شده كه از ماه به خورشيد و از خورشيد به بهشتِ نو، بهشتى موقتى تا پايان جهان رهسپار شده‏اند، در پايان جهان به بهشت روشنى خواهند پيوست و با زوران آميخته خواهند شد. آنگاه جهان يكپارچه نور خواهد شد و ظلمت از بين خواهد رفت و اهريمن در مغاكى ژرف به زندان خواهد افتاد.

روندِ رستگارى در عرفان مانوى با نگرشى ديگر نحله‏هاى گنوسى متفاوت است. رستگارى به اعتقاد مانى، طى روندى پيچيده ميسر مى‏شود. اين روند هاله‏اى اسطوره وش به خود مى‏گيرد .از اين رو، شرحِ كيفيت رستگارى و نجاتِ روح در عرفان مانوى مستلزم توجيهى اساطيرى است. (اسماعيل‏پور: 1373) در اين جاست كه عرفان مانوى با جهان اسطوره‏ها گره مى‏خورد و از يكديگر جدا شدنى هستند. شناختن عرفان مانوى مستلزم شناخت اساطير مانوى است. از آن رو كه مانى، خود تحليلى اساطيرى از جهان و كائنات داشت، او بر عكس ديگر گنوسيانِ برجسته صدر مسيحيت كه ذهنى تحليلى و فلسفى داشتند، به اسطوره و هنر بيشتر گرايش داشت. حتى هنگامى كه از تكوين جهان و روند آفرينش سخن مى‏گفت و مى‏خواست توجيهى نجومى داشته باشد. گاه مطالب نجومى را با باورهاى اساطيرى پيرامونِ اختران و اباختران در آميخته است. اشتباه ديگر مانى اين بود كه باورى عميقا عرفانى اساطيرى را به صورت دينى شريعت مدار در آورد كه قرنها پاييد، اما سرانجام نتوانست تاب آورد و از نو، به صورت مكتبى عرفانى، به حياتش ادامه داد.

يكى از درون مايه‏هاى مهم عرفانى در آيين مانى، اسارت هُرمزدبَع يا انسانِ نخستين است. هرمزدبغ از بهشتِ نور فرود مى‏آيد تا در مرزِ دو جهانِ نور و ظلمت به نبرد اهريمن يا پادشاه ظلمت رود، چون وظيفه حفظ آرامش بهشتِ برين بر عهده اوست.

شخصيت و خويشكارى رهايى بخشى و پاسدارىِ بهشت برين كه بر عهده او گذارده شده، خود نشان از اهميتى دارد كه مانى و عرفاى مانوى براى انسان قائل شده‏اند. هرمزدبغ نماد آسمانى انسان كامل است. مفهومى كه بعدها در عرفان سده‏هاى متأخر نيز مى‏توان مشاهده كرد. او در پيكارِ خود شكست مى‏خورد و به چنگِ ديوان مى‏افتد. شكست او آيا خود نماد جهاد انسان در راه نفس كشى و گاه شكست انسان در اين راه پر عقبه نيست؟ عرفاى مانوى اسارت انسان نخستين را نماد اسارت روح انسان زمينى دانسته‏اند و مى‏گفتند رهايى او به دست منجى، خود نماد رستگارى و آزادى روح محبوس در تن انسان است.

از سويى، چون هرمزدبغ، بى هوش در ته ظلمت افتاده بود، نه چيزى مى‏شنيد و نه چيزى مى‏ديد. عرفا از اين وجه زندگى او، به فراموشى، كورى و كرى انسان در عالم خاكى تعبير كرده‏اند. انسان از ياد رفته، نابينا و ناشنوا در قعر ظلمت يا در همين دنياى پستِ زمينى فرو افتاده و اميد نجاتش نيست. بخش بزرگى از اشعار و نيايشهاى عرفانى مانوى در اندوه همين غربت و سرگشتگى انسان سروده شده است.

پنج فرزندِ روشنىِ هرمزدبغ نيز به چنگ ديوان مى‏افتند و بلعيده مى‏شوند. هر چند در نخستين نبرد ميان نور و ظلمت، ايزدِ نورشكست مى‏خورد، اما همين باعث مى‏شود كه بهشت نور را تعرضِ اهريمن و ديوان در امان باشد. در واقع، پنج فرزندِ نور قربانى مى‏شوند تا بهشتِ برين ميدانِ تاخت و تازِ ديوان نشود.

از اين گذشته، پنج فرزند نور همان روحِ زندگانند كه بعدها در روند آفرينش انسان نقش مهمى دارند. روح انسانهاى خاكى از ذراتِ نور همين ايزدان است. پس، انسان با همه ساختار ديوى و پليدش، گوهرى جانانه در بطن خود به اسارت دارد و همّ و غم او بايد نجات اين گوهر باشد. اين پاره گوهر را عرفانى مانوى و ديگر عارفانِ گنوستيك بارها به مرواريد تشبيه كرده‏اند و چقدر شبيه مضمونى است كه حافظ، حدود ده قرن بعد از گنوسيان، كوك كرده است:




  • گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود
    طلب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد



  • طلب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد
    طلب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد



اين گوهر / مرواريد همان پاره نورى است كه به رغم عرفاى مانوى در صدف تنِ انسان به اسارت افتاده است، در حالى كه اصلاً به «صدف كون و مكان» تعلق ندارد. به اسارت رفتنِ اين گوهر نشانِ شكست نيست، بلكه رمز و تمثيلى عرفانى است، براى ايثار و جان سپارىِ روح. سرانجامِ خوش رستگارى است كه انسان را وا مى‏دارد، در اين جهان ظلمانى تن به سختى دهد، رنج كشد تا از بند رهايى يابد و رستگارىِ جاودانى يابد. اين رستگارىِ ابدى بهتر از رنجِ «كشيدنِ بارِ تن» است:

بى باده كشيدِ بار تن نتوانم

اين روح زندانى و رنجور سرانجام نجات خواهد يافت. نجات او به دست ايزدى است قدرتمند و نور پيكر از تبارِ ميترا. نام ايزدانى‏اش مهرايزد يا روح زنده است. اوست رهاننده و منجىِ روحِ در بند، نماد رهايى و رستگارى است، سازنده و آراينده جهان، با ده آسمان و هشت زمين، منكوب كننده سرزمين ديوان و در هم كوبنده درندگان و ياغيانِ اقليم ظلمت است.

نجات روحِ در بند در شمارِ درونمايه‏هاى بنيادى عرفان مانوى است، به گونه‏اى كه «رهايىِ و هرمزدبغ از بند دوزخ (ظلمت) در چشم مانويان از همان اهميتى برخوردار بود كه صعود مسيح در مسيحيت. از نظر مانويان، اين رهايىِ هرمزدبغ امرى مربوط به گذشته به شمار نمى‏آمد، بلكه نمونه‏اى نمادين و ازلى و ضامن نجات اخروى همگان و در چشم مومنان واقعيتى ترديدناپذير بود، زيرا عذاب و نجات هرمزدبغ مثالى از سرنوشت انسان به شمار مى‏آمد.» (بهار: 179)

تأويل اسطوره اسارت روح و نجاتِ وى در عرفان مانوى بدين گونه است كه گنوس يا رمزِ حقيقت به روش منطقى و استدلالى توجيه‏پذير نيست، بلكه كشف اين رمز از راه مراقبه، مكاشفه و شهودِ منتج از اشراق امكان‏پذير است. هر چند مانى خود در آثارش بر «حكمت، خرد و خردورزى» تاكيد بسيار داشت، اما «خردِ» او خردى اشراقى و مكاشفه‏اى است. از اين روست كه اسطوره در بيان حقيقت، از ديدگاه مانى نقشى اساسى ايفا مى‏كند. چون اسطوره نيز بيانى نمادين، رمزآميز و مكاشفه وار دارد. حقايق عرفانى بيشتر در قالب رمز و تمثيل قابل تبيينند. افزون بر اسطوره‏ها، تمثيلات نيز در آثار عرفانى گنوسيان، بويژه مانويان، نقش مهمى دارند. î( (23

زندگى و پيروزىِ جاودانى در گرو دريافت معرفت و «سخنانِ زنده» و كشف اسطوره‏ها و راز و رمزهاى «گنوس» است؛ رمزهايى كه مانى در «انجيلِ زنده» فاش كرده است. در رساله دو بن، يكى از كتابهاى مانى، مى‏خوانيم:

مانى، حوارىِ عيسى مسيح، به مشيتِ خدا - پدر. اين است سخنانِ رستگار كننده‏اى كه از سرچشمه جاودانى و زنده مى‏آيد: هر كس كه به آنها گوش فرا دهد، نخست آن را باور كند، سپس آنچه را در عمق وجود او نهاده شده، نگه دارد، چنين كسى، هرگز مرگ را نخواهد ديد؛ بلكه، برعكس، از زندگى پيروز جاودان بهره‏مند خواهد شد. زيرا كسى را بايد به يقين خوشبخت دانست كه معرفت الهى را دريافته باشد. زيرا به وسيله آن رهايى مى‏يابد و به زندگانى جاودان مى‏رسد. (دكره: 94)

در نگرش مانوى، همان قدر كه روح والا و نيك گوهر است، تن فاسد، اهريمنى، حقير وپَلشت است. رياضت و خوار داشتِ تن، يكى از ضرورى‏ترين وظايفِ ديناورِ مانوى است. عارف مانوى، چنان تن را خوار مى‏دارد كه در روز، تنها يكبار بايد غذا بخورد، آن هم به خوراك گياهى كه پيروان، برايش فراهم مى‏كنند، بسنده كند. سالى يك دست جامه به تن كند. حيوانى را نكشد و آزار نرساند، حتى شاخه گياهى را نشكند. گزيده مانوى هيچ چيز را نبايد به مالكيت خود در آورد و روزه‏هاى دراز مدت بايد بگيرد. همه اين سختيها، براى آن است كه از جهان مادى دورى گزيند. گزيدگانِ مانوى حتى از ازدواج بايد پرهيز كنند؛ چون توالد و تناسل باعث مى‏شود كه انوار بيشترى در تن فرزندان زندانى گردند. با اين حال، روابط آزاد زن و مرد ميان برگزيدگان مانوى برقرار بود. در نوشته‏هاى تاريخى مانوى به زنان گزيده‏اى برمى‏خوريم كه به سلك عرفان گرويده و جزو طبقات ممتاز مانوى به شمار مى‏آمدند. عيسى در آيين مانوى سه جلوه ويژه دارد:

1- عيساى درخشان (Jesus the Splendour) كه يكى از ايزدانِ رهايى بخشِ ايزدستان مانوى است. او خدايى آسمانى است و معرفت را براى نخستين انسان، به ارمغان آورد و او را از خواب مرگ بيدار كرد. آدم بيدار شد و بيدارگرِ خود را شناخت. به واسطه او، ايزدانِ آسمانى و پدر آسمانى را ديد و خود را ديد كه «در ميان دندانهاى پلنگان و فيلان افكنده شده و دريده شده بود - چه دريدنى و چه بلعيدنى!- و سگانش خورده بودند و به هر آنچه هست، آلوده و در بند گشته بود و در گندِ تاريكى زندانى بود، نشان داد. عيسى او را فراز خيزاند و او را از درختِ زندگى بخورانيد. آنگاه آدم خروش برآورد و زارى كرد: چون شيرى غرّان عظيم نعره‏اى برآورد، جامه بردريد، بر سينه خويش كوفت و گفت: واى، واى بر كالبد بخشنده من، بر آنان كه روح مرا در بند كردند و بر ياغيانى كه مرا برده ساختند.» î( (86 :19

عيساى درخشان در عرفان مانوى منبع همه مكاشفات بشرى است و وظيفه آگاهى و بيدارى سالكان راه حقيقت و خفتگان اين جهانِ خاكى را بر عهده دارد.

2- عيساى رنج كش، (Jesus Patibilis) عنوانى است كه مانويان غرب به نفسِ زنده (مقدار نورِ بازمانده در ماده كه رنج مى‏كشد) داده‏اند. عيساى رنج كش نيز جلوه ايزدى دارد و در زمره ايزدان مانوى است. او چون پاره نورِ محبوس در تن است.

3- عيسى مسيح (Jesus Messiah)، پيامبر و «پسرخدا»، كه به شكل انسان درآمد و به زعم مسيحيان، به خاطر گناه آدميان به صليب كشيده شد. مانى با تصليب مينويى، يعنى به معراج مسيح باور داشت، چنان كه نظرِ مسلمانان نيز همين است.

اين سه جلوه مختلف عيسى در كيشِ مانىِ هميشه از هم متمايز و باز شناختنى نيست. مانى خود را فارقليط و نخستين جانشين عيسى مسيح مى‏دانست، چنانكه براى بودا و زرتشت نيز مقامى والا قائل بود، اما از قراين پيداست كه از مسيح شناختى كامل داشت و از دو پيامبر ديگر آگاهى تام نداشت.î) (10 :13

آنچه عيساى درخشان به انسان آموخت، اين است: مضمونِ سه دوره پيشين، ميانى و پسين. دوره پيشين، يعنى دورانِ زرينِ جدايىِ نور از ظلمت، جهان يكپارچهِ نور و ايزدان و پاره‏هاى مينويى در بهشت نور در كمال آرامش به سر مى‏برند. دوره ميانى يعنى همين دورانِ آميختگىِ نور و ظلمت، عصرى كه انسانها مى‏زيند و پاره‏هاى نور بهشتى هنوز در اين جهان در اسارت به سر مى‏برند.دوره پسين، يعنى دوره رستاخيز كه پاره‏هاى محبوس نجات مى‏يابند و به آسمان مى‏روند و ظلمت شكست خورده و در آتش سوزى عظيمى، همه ناپاكى‏ها مى‏سوزند و جهان دوباره نورانى و بهشتى مى‏گردد.

با اين شناخت، سالك به ميوه گنوس دست مى‏يابد، كه خود زايشى دوباره است، زايشى در اقليم نور و حقيقت. درباره رستگارىِ روح و بن ايزدى انسان، مانى در نامه‏اى مى‏نويسد:

«مانى، حوارى عيسى مسيح به دخترش مِنوش: بر تو باد لطف و رستگارىِ خداى ما، خدايى كه به يقين خداى حقيقى است. باشد كه روانِ تو را روشنى بخشد و حقانيت را بر تو آشكار كند، زيرا تو از تبارِ خدايى... به جلال و شكوهت باز مى‏گردى، آنگاه كه دريابى، نخست كه بوده‏اى، چه گونه از آن نوع روانها ساطع شده‏اى كه در هر جسمى و در طعم هر چيزى موجود است و به گونه‏هاى مختلف موجودات پيوسته.

آخر ريشه اين بنياد ملعون را بركن، و آنگاه بى درنگ مى‏توانى خود را يكپارچه روحانى ببينى.» (دكره: 109-108) نتيجه

غايتِ آرزوى سالك و عارف مانوى، رسيدن به بهشت نور و ايستادن در برابر زروان در جهان اعلى عليين با جامه نور و يكپارچه نور شدن است. آرزوى جهانى صرفا روحانى و نورانى، آرزوى خدا گونه شدن، عارى از هر نوع بدى، تيرگى و ظلمت بودن، در زمره پاكترين نياتِ هر رهروِمانوى است. اين آرزو، در روز رستاخيز، جامه عمل خواهد پوشيد. روزى كه آسمانها و زمينهاى چندگانه، در هم ريزند و آتشى بزرگ زبانه كشد و همه بديها و تيرگيها را بسوزاند. واپسين انوار پالوده گردند و به بهشتِ نو بپيوندند. پس بهشتِ نو، به بهشت اعلى عليين مى‏رسد و همه نورِ مطلق شوند. هيچ چيز جز نور نباشد. اين درونمايه عرفانى را در بيشتر نحله‏هاى عرفانى دوره اسلامى هم مى‏توان به خوبى مشاهده كرد، كه نشان دهنده تداوم بخشىِ عرفان كهن ايرانى در پهنه فرهنگى ايران زمين است.

منابع

1- ابوالقاسمى، محسن، مانى به روايت ابن النديم، تهران: انتشارات طهورى، 1380.

2- اسماعيل پور، ابوالقاسم، اسطوره، بيان نمادين، تهران: سروش، 1377.

3- ـــــــــــ، اسطوره آفرينش در آيين مانى، تهران: انتشارات فكر روز 1373، چاپ دوم با ويراست جديد و افزوده‏ها، انتشارات كاروان، در آستانه انتشار (1381).

4- الياده، ميرچا (گردآورنده و سر ويراستار)، آيين گنوسى و مانوى، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران: انتشارات فكر روز، 1373.

5- برنجى، سليم، قوم از ياد رفته، تهران: دنياى كتاب، 1367.

6- بهار، مهرداد، اسماعيل پور، ابوالقاسم، ادبيات مانوى، تهران: نشر كارنامه، در آستانه انتشار (1381).

7- دكره، فرانسوا، مانى و سنت مانوى، ترجمه عباس باقرى، تهران: انتشارات فرزان روز، 1380.

8- شروو، ك. عناصر ايرانى مانويت، ترجمه محمد شكرى فومشى، تهران: انتشارات طهورى، در آستانه انتشار (1381).

9- فروزنده، مسعود، تحقيقى در دين ضابئين مندايى، ج 1، تهران: انتشارات سماط، 1377.

10- كليم كايت، هانس يواخيم، هنر مانوى، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران: انتشارات فكر روز، 1373.

11- وامقى، ايرج، نوشته‏هاى مانى و مانويان، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، 1378.

12- Asmussen, Jes P.Manichaen Literature, Delmar, 1975.

13- Boyce, Mary, A Reader in Manichaean Middle Persian and Parthian, Acta Iranica 9, Leiden, 1975.

14- Corbin, Henry, Cyclical Time and Ismaili Gnosis, London 1988.

15- Foerster, Werner, Gnosis, A Selection of Gnostic Taxts; tr .by R.Mc.l Wilson.

16- II, Coptic and Mandaean Sources, Oxford, 1974.

17- Gospel of Marcion, The Gnostic Society Library, Gnostic Scriptures and Fraqments Internet Library: WWW. Gnosis.org; updated 2001.

18- Horoyd, Stuart, The Elements of Gnosticism, Melburn, 1997.

19- Jouas, Hans, THe Gonstic Religion: The Message of the Alien God and the Beginning of Christianity, Boston 1970.

20- Jung, Carl Gustav, Seven Sermons to the Dead, ascribed to Valentinus, Internev Library: WWW.Gnosis.org; updatecl 2001.

21- Mac Rae, George, W, (Intr. and tr). »The Gospel of Truth«, in J.M.Robinson (Dir). The Nag Hammadi Library in English, 2nd ed, Leiden, 1984.

22- Noch, A.D.(ed.). Festugiere, A.J. (tr.), Hermes Trismegiste, Vols 1-1V, Paris, 1945-54.

23- Sundermann, W.Mittelpersische und Parthische Kosmogonische und Parabletexte der Manichaer, Berlin 1973.

1 ـ دانشيار دانشگاه شهيد بهشتى.

2 ـ ذكر شمعون در انجيل، كتاب اعمال رسولان، باب 8، آيه 9 آمده است.

3 ـ هر چند برخى از پژوهشگران ريشه‏هاى كيش گنوسى را در بطن عرفان يهودى و كيش قبّاله مى‏جويند، از جمله گيلزكيسپل ريشه‏هاى گنوس يهودى را كاويده است، اما پژوهشگرانى نيز چون ريچارد را يتزنشتاين، گئوويدنگران و رودلف بولتمان خاستگاهى ايرانى براى كيش گنوسى قائل بوده‏اند. فيلون اسكندرانى نيز به فرقه هايى يهودى اشاره كرده است كه برخى عناصر كيش گنوسى را مدون كرده بودند. نمونه‏هاى تاثير آيين يهود در كيش گنوسى را مى‏توان در كتاب حزقيال نبى، كتاب دانيال نبى و نيز در آثارِ هرمسى، از جمله پويى ماندرس مشاهده كرد. (الياده: 11-30). اخيرا پژوهنده نروژى الاصل آمريكايى به نام شِروو نيز به عناصر ايرانىِ مانويت توجه كرده و مقاله‏اى در اين باب نوشته است. (ر.ك: شرو).

4 ـ ruwancinih: يعنى گردآورى روان. مانويان معتقد بودند كه روانها و ارواح بايد از اين دنياى ظلمانى پاك شوندو به ماه و خورشيد و بهشت رهسپار گردند. رسالت مانى و مانويان گردآورىِ همين ارواح پاك بوده است.

5 ـ Narjamig: فرشته همزادِ مانى كه به او الهام مى‏بخشيد.

/ 1