کوروش بزرگ نماد ایرانیان در جهان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کوروش بزرگ نماد ایرانیان در جهان - نسخه متنی

پژوهش و گردآوری: ارشام پارسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کوروش بزرگ نماد ايرانيان در جهان

گزنوفون مورخ نامدار يوناني در کتاب کوروپديا ( زندگي کوروش بزرگ ) چنين مي نگارد :

کوروش بزرگ پس از هفتمين بار که سراسر امپراتوري ايران را سرکشي کرد ديگر قدرت و توان جواني را نداشت و روزگار پيري اش آغاز شده بود . پدر و مادرش سالها پيش با دنياي فاني بدرود حيات گفته بودند . وي به مناسبت هفتيمن سرکشي به کل سرزمينهاي ايران که بيش از دهها کشور مي شد جمع کثيري از رعيتهاي و افراد عام ايران را گردآورد و سپس به آنها پاداشهاي بسياري بخشيد . سپس شبانگاه به بالين خواب رفت . همان شب در عالم رويا ندايي او را مخاطب قرار داد و چنين گفت :

"اي کوروش خود را آماده ساز زيرا به زودي به ملکوت خدايان پرواز خواهي نمود "

کورش از شنيدن اين ندا سراسيمه از خواب برخاست و خواب براي بزرگان بازگو کرد و چنين پاسخ شنيد که به زودي به ديار جاويد خواهي شتافت . کوروش پس از شنيدن اين سخن دريافت که آماده سفري بس طولاني و ابدي خواهد بود و پايان زندگي پر فراز و نشيبش اش فرا رسيده است . پس روي به درگاه يزدان نمود و چنين گفت :

اي ايزدان اين آخرين قرباني من را پس از يک عمر مجاهدت و کوشش با لطف و کرم خويش بپذيريد . من از ياري خداوند در تمامي مراحل زندگي ام سپاسگزارم . موهبت او بود که به من راه درست را نشان داد و دريافتم چگونه بايد از خطا دوري بجويم. خداوند را ارج مينهم که حتي در اوج قدرت هرگز از يادش دوري ننمودم . اينک تنها و آخرين آرزويم اين است :

"روزگار زن ? فرزندان ? دوستان ? مردم و ميهن عزيزم سعادتمند گردد و عمرم را با شرافت به پايان برسانم "

کوروش پس از اين سخن راهي کوه مقدس ايرانيان شد و قربانيان بسياري را روانه خداوند کرد . سپس به قصر خويش باز گشت تا اندکي بياسايد . چون زمان استحمامش فرا رسيد او را دعوت کردند تا خود را شستشو دهد ولي وي پاسخ داد که ترجيح مي دهد در بستر خويش به استراحت بپردازد . شب هنگام زمان شام فرا رسيد . خادمانش وي را جهت صرف شام فرا خواندند ولي باز کورش از ترجيح داد که در بسترش آرامش اختيار کند . ولي چون عطش بسياري داشت از خادمانش آب درخواست نمود و نوشيد . فرداي آن روز فرزندان را فراخواند . پسران کوروش در تمامي مراحل زندگي ( نبردها - سختي ها - شادماني ها و . . . ) در کنارش بودند . سپس بزرگان هر قوم ايران را نيز فراخواند . موبدان و ريش سپيدان و انديشمندان را خواست که همگي کنارش گردآيند . پس از آنکه افراد زيادي در محل حضور پيدا نمودند کوروش سخنان اش را آغاز کرد :

اي پسران - دوستان و بزرگان ايران اينک بدانيد که عمر من به پايان رسيده است . نشانه هاي بسياري وجود دارد که همگي از سفر به ديار جاويد خبر ميدهد . من در زندگي ام مردي خوشبخت بودم . در روزگار کودکي از تمامي نعمات زندگي که هر کودکي نيک به دان آراسته بود برخوردار بودم . چون به دوران جواني رسيدم مزاياي جواني را کسب کردم و از آن بهره جستم و در دوران پيري ام از هيچ نوع موهبتي محروم نبودم . از روز نخست به خاطر دارم که هرچه به عمرم افزوده مي شد احساس قدرت و توانايي بيشتري ميکردم تا حدي که در روزگار پيري احساس ضعف ننمودم . هر آرزويي که داشتم همگي برآورده شد و دست به هر کاري که زدم به ياري خدا پيروز و سرافراز شدم . دوستان و يارانم از حسن تدبير من برخوردار شدند . دشمنانم جملگي فرمانم را گردن نهادند . پيش از حکومت من کشورم سرزمين کوچک و گمنامي در آسيا بود که همه ساله مورد يورش بيگانگان قرار مي گرفت . حال که مرگ من فرارسيده است آن را بزرگترين و مقتدرترين کشور آسيا به دست شما مي سپارم .من به خاطر ندارم در هيچ جهادي براي عزت و سربلندي ايران زمين مغلوب شده باشم . جمله آرزوهايم بر آورده شد و سير زمان به کام من بود ولي در تمام مراحل زندگي از شکست و ضعف در هراس بودم و هيچگاه مغرور نشدم و خودپسندي را هرگز به خود راه ندادم . در پيروزي هاي بزرگ هيچگاه پاي از دايره اعتدال بيرون ننهادم و حتي شادماني بي جهت ننمودم . حال که آخرين لحظات زندگي را سپري ميکنم خود را بسي خوشبخت و سعادتمند مي دانم . زيرا فرزندانم همگي سالم ? با نشاط و عاقل هستند و وطنم از همه جهت مقتدر و باشکوه است و يارانم مسرور و محتشمند . آيندگان از من و کشورم به نيکي ياد خواهند کرد . آيا با چنين موفقيت هايي نبايد با آرامش خاطر و اميد بسيار به ديار باقي چشم بر روي هم بگذارم ؟

حال زمان آن فرا رسيده است که من جانشين خود را برگزينم تا از نفاق و سخن بيهوده جلوگيري شود . من هر دوي شما پسران ( کمبويجه و تانااوکسار ( برديا )) را به يک اندازه دوست مي دارم ولي امور کشوري را به دست فرزند بزرگتر مي سپارم که تجربه بيشتري دارد . من در دوران زندگي از سنت کشورمان بهره بردم و مقيد به حرمت نهادن به برادران و بزرگتران بودم . چه در راه رفتن و جه در سخن گفتن . هنگام نشستن بزرگ تر و ريش سپيدان را مقدم از نشستن خود مي دانستم . به همين جهت به تمام فرزندانم از دوران کودکي آموزش دادم که در تمامي مراحل زندگي به مهتران و بزرگان احترام گذارند و آنها را بر خود مقدم شمارند . شما و آيندگان نيز بايد چنين کنيد تا اين سنت نيک ايراني باقي بماند . پس تو اي کمبوجيه پس از آنکه بر اريکه حکومت ايران نشستي دمي در زندگي و کشورت غفلت مکن و اين موهبتي بزرگ که خداوند به من داده بود را حفظ کن . تو اي تانااوکسار عزيز حکومت ماد ( آذربايجان و کردستان ) ? ارمنستان و کادوزي را به تو مي سپارم . خداوند را سپاسگزارم زيرا تمامي نيازهاي يک پادشاه نيکو را در شما دو فرزند عزيزم مي بينم . کمبوجيه مسئوليت بيشتري نسبت به تو اي تانااوکسار بر عهده دارد . هردوي شما بايستي گونه اي حکومت کنيد که زمان استراحت نداشته باشيد . عشق به کارهاي بزرگ و مشکل داشته باشيد و در نهادتان پي ريزي کنيد . کوشش کنيد که فريب کاري و نيرنگ بيگانگان در شما نفوذ نکند . زيرا اينها مانع از درست حکومت کردن است .

اي کمبويجه بدان که عصاي زرين - سلطنت را حفظ نمي کند بلکه ياران صميمي و نيک براي پادشاه بهترين و مطمئن ترين تکيه گاه است . اين را بدان که افراد وفادار عموما کم پيدا مي شوند زيرا اگر اين خصلت نيک فراگير بود ديگر خيانت و دروغ و دشمني وجود نداشت . پس تو نيز بايستي در تلاش براي جذب چنين افرادي باشي که البته اين کوشش با جور ? ستم ? زور و قدرت يافت نمي شود بلکه با ياري به ديگران ? کارهاي نيک و رفتار پسنديده بدست مي آيد . اگر براي اداره امور کشوري نياز به ياري داشتي همکاران خود را از ميان اشخاص شريف و اصيل برگزين . هم ميهنان خودمان بدون شک از خارجيان و مردمان کشورهاي ديگر بهتر به کشورشان خدمت ميکنند و به ما نزديک ترند . آنها از خون ماهستند و با آداب و فرهنگ و رسومات ما بزرگ شده اند . پس کوشش کن که از ايرانيان براي اداره اين کشور بهره ببري . اين پيوستگي که ميان ايرانيان وجود دارد به لطف خداوند است و شما نيز بايد براي حفظ آن کوشش کنيد . اتحادتان را در تمام زندگي حفظ کنيد تا هميشه پايدار و سرافراز باشيد . هر افتخاري که نصيب هر کدام از شما دو برادر شود گويي براي ديگر کسب افتخار شده است پس تلاش کنيد که براي يکديگر موفقيت بيافرينيد . هر کدام از شما که قدرت بيشتري داشته باشيد هيچ کس جرات بي احترامي به برادر پايين تر را نخواهد کرد . پس موفقيت هر کدام از شما موفقيت آن ديگري است . در هيچ کجاي گيتي ننگي بالاتر از نفاق و دورويي و دشمني بين دو برادر و خانواده سراغ ندارم .

اي پسران عزيزم من هر دوي شما را به خدا و سپس سرزمين و وطنم را به شما مي سپارم و از شما تقاضا دارم اگر مي خواهيد که رضايي خاطر من را فراهم سازيد دست اتحاد و ياري به يکديگر دهيد تا پيوسته روح و روان من از شما شاد باشيد . اميدوارم اين تقاضاي من را عملي سازيد زيرا من پيوسته ناظر بر اعمال شما هستم . پس از مرگ شما ديگر روح مرا نمي بينيد ولي اثرات آن را در زندگي خويش احساس خواهيد کرد . مگر بارها نديده ايد که کسي که دست به ريختن خون هم نوع خود مي زند هميشه وحشت ? اضطراب و احساس گناه را در زندگي اش حس ميکند و دمي راحتي و آسايش ندارد ؟ اگر روح و روان در زندگي زميني تاثيري نداشت بدون شک هيچ گاه اين افراد احساس پشيماني و گناه نمي کردند و با انجام چنين کاري خشنود و سربلند مي شدند . من در طول زندگي ام پيوسته باور داشته ام که روح آدمي پس از مرگ از کالبد خاکي جدا مي شود ولي هرگز محو يا نابود نمي شود . هرگز نتوانسته ام باور کنم که زندگي يا روح و روان پس از مرگ وجود خارجي نداشته است . من هميشه بر اين باور بوده ام انسان مانند جوهري رنگين است که پس از مرگ آلودگي ها و رنگهاي تيره اش از آن جدا مي شود و پاکي و اصالتش آغاز مي شود . قطعات مختلف بدن به مبدا اصلي اش يعني خاک باز ميگردد . ياران و هم ميهنان من : مرگ شبيه به خواب است در مرگ است که روح انسان به ابديت مي پيوندد و چون از هر قيد و بندي آزاد مي شود بر آينده مسلط مي شودو خبر آن را براي ما بازگو ميکند . پس بدانيد که من در تمامي مراحل زندگي شاهد و ناظر کارهاي شما هستم . پس هرگز پاي از دايره درستي و خدمت بيرون نگذاريد . اگر هم بر اين باور هستيد که روح همراه با بدن نابود مي شود و هيچ باقي نمي ماند از خداي بزرگ بهراسيد که بدون شک ناظر و شاهد اعمال شماست ? نظام دنيا بر عهده اوست ? بر هر کاري تواناست و در بقايش شکي نيست . اگر کارهاي شما پيوسته در راه عدالت و مهرورزي باشد ديري نمي کشد که ارزش شما در بين مردم گسترش مي يابد و قدرت شما روز به روز بيتشر مي شود . ولي اگر چنين نکنيد روز به روز ضعيف تر و به پايان حکومت خود نزديکتر مي شويد . حتي اگر فقط به نزديکان و محبوبان خود ظلم کنيد بدانيد که ديگران بر چنين پادشاهي اعتماد نخواهند کرد و پايه هاي حکومتش سست خواهد شد . از تاريخ درس بگيريد و بر سرگذشت ديگران بيانديشيد . در آئينه گذشتگان بسيار پدران و فرزنداني بوده اند که اتحاد و مهرورزي را از زندگي خود هرگز دور نکرده اند . پس از آنها الگو بگيريد . نفاق در بين خانوده پادشاه بدون شک سلطنت و کشور را متزلزل مي کند و ظلم و ستم دشمني و کينه را ايجاد مي کند . هميشه الگوي خود را از ميان افرادي برگزينيد که در زندگي رستگار و سرافراز بوده اند و پاي از راه عدالت و نيکي بيرون ننهادند .

ديگر بس است . گفتارم به داراز کشيد . فرزندان من پس از مرگ بدنم را در طلا يا نقره يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آن را در آغوش خاک کشورم بسپاريد که منشا نيکي و ثروتها و زيبايي هاست . من عمر خويش را در ياري به مردم سپري نمودم . نيکي به ديگران در من خوشدلي و آسايش فراهم مي ساخت که اين آسايش برايم از تمامي لذتهاي زندگي بالاتر بود . اکنون حس ميکنم که روحم آهسته آهسته از بدنم دور مي شود و بسي سبک شده ام . اين راهي است که همه شما نيز خواهيد رفت . اگر از ميان شما کسي ميخواهد که دستم را لمس کند و فروغ چشمم را ببيند نزديک شويد زيرا پس از مرگ راضي نيستم دورم گرد آييد . حتي به شما فرزندانم نيز اجازه نمي دهم بدن بي روحم را نظاره کنيد و آه بکشيد . پس از مرگ همه مردم ايران را براي شرکت در سر مزارم که پيکر بي جان من در آن خاک شده است فراخوانيد و از همگي آنان پذيرايي کنيد . از هر شهري که آمدند بگذاريد که با رسومات و فرهنگ خودشان مراسم را اجرا کنند . زيرا با اين کار روح من در سراي ابدي بس شادمان و سربلند مي شود . اينک براي آخرين بار ميگويم که بهترين ضربتي که به دشمنان ميتوانيد وارد کنيد اين است که :

با دوستان خود با مدارا و نيکي رفتار کنيد

پسران من خدا يار و ياور شما باشد . بدرود من را به مادرتان برسانيد . ياران حاضر و کساني که در اين مکان نيستند براي هميشه با شما بدرود مي گويم .پس از اداي اين سخنان حضار براي فشردن دست کوروش بزرگ پادشاه دادگسترشان به کنار وي رفتند و پس از ساعتي کوروش بي صدا و آرام بر بستر مرگ جاي گرفت و روان و خاطري پايدار و بزرگ منشانه از خود به جاي گذاشت .

Reference :

Cyropaedia of Xenophon; The Life of Cyrus The Great - By: Xenophon (c. 430 - 355 BCE)

Page : 325 - 333

اي مرد هنر تو هر چه باشد و از هر کجا که خواهي آمد . زيرا ميدانم که خواهي آمد . من کوروش هستم کسي که شاهنشاهي جهاني ايرانيان را بنا نهاد . از اين رو بر من و بر اين خاک که جسد من را در بر دارد رشک مورز . مرا بگذار و بگذر . کتيبه کوروش بزرگ در پاسارگاد

گذري بر زندگي کوروش بزرگ

کوروش دوم ، معروف به کوروش بزرگ يا کورش کبير ( 559-528 پيش از ميلاد ) شاه ايران ، به‌خاطر بخشندگي‌، بزرگ منشي ، بنيان گذاشتن حقوق بشر ، پايه گذاري نخستين امپراطوري چند قوميتي و بزرگ جهان، آزاد کردن برده ها و اسرا، احترام به عقايد و مذاهب مختلف، گسترش تمدن و... شناخته شده‌است. کوروش نخستين شاه ايران و بنيان‌گذار دوره‌ي شاهنشاهي ايرانيان مي باشد. واژه کوروش يعني "خورشيدوار". کور يعني "خورشيد" و وش يعني "مانند".

ايرانيان کوروش را پدر و يونانيان ، که وي ممالک ايشان را تسخير کرده بود ، ‌او را سرور و قانونگذار مي ناميدند . يهود يان اين پادشاه را به منزله ممسوح پروردگار محسوب مي داشتند ،‌ضمن آنکه بابليان او را مورد تأييد مردوک مي دانستند . درباره شخصيت ذوالقرنين که در کتابهاي آسماني يهوديان، مسيحيان و مسلمانان از آن سخن به ميان آمده ، بسياري از بزرگان جهان ذوالقرنين قرآن فرزند نيک سرشت خداوند را کوروش هخامنشي ميدانند و نصبت دادن آن را به اسکندر ملعون کاري ابله هانه ميدانند . کوروش سرسلسله هخامنشي ، داريوش بزرگ ، خشايارشا ، اسکندر مقدوني گزينه هايي هستند که جهت پيدا شدن ذوالقرنين واقعي درباره آنها تحقيقاتي صورت گرفته ، اما با توجه به اسناد و مدارک تاريخي و تطبيق آن با آيات قرآن ، تورات ، و انجيل تنها کوروش بزرگ است که موجه ترين دلايل را براي احراز اين لقب دارا مي باشد.

دوره جواني

تبار کوروش از جانب پدرش به قوم آريايي پارس‌ مي رسد که براي چند نسل بر انشان , در جنوب غربي ايران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالين? استوانه شکلي محل حکومت آن‌ها را نقش کرده است. بنياد‌گذار سلسل? هخامنشي, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود 700 مي‌زيسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسيد. تسپس نيز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آريارمنس فارس در پادشاهي دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتيب کمبوجيه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرينيس ليديه, ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتيجه اين ازدواج بود.

تاريخ نويسان باستاني از قبيل هرودوت , گزنفون , و کتزياس درباره چگونگي زايش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر يک سرگذشت تولد وي را به شرح خاصي نقل کرده‌اند, اما شرحي که آنها درباره ماجراي زايش کوروش ارائه داده‌اند, بيشتر شبيه افسانه مي باشد. تاريخ نويسان نامدار زمان ما همچون ويل دورانت و پرسي سايکس , و حسن پيرنيا شرح چگونگي زايش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت, آژدهاک شبي خواب ديد که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد] و تمام سرزمين آسيا را غرق کرد. آژدهاک تعبير خواب خويش را از مغ‌ ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندي پديد خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. اين موضوع سبب شد که آژدهاک تصميم بگيرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زيرا مي ترسيد که دامادش مدعي خطرناکي براي تخت و تاج او بشود. بنابر اين آژدهاک دختر خود را به کمبوجيه اول به زناشويي داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجيه باردار شد و شاه اين بار خواب ديد که از شکم دخترش تاکي روييد که شاخ و برگهاي آن تمام آسيا را پوشانيد. پادشاه ماد ، اين بار هم از مغ ها تعبير خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبير خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندي بوجود خواهد آمد که بر آسيا چيره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بيش از خواب اولش به هراس افتاد و از اين رو دخترش را به حضور طلبيد. دخترش به همدان نزد وي آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهايي که ديده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ي دخترش را به يکي از بستگانش هارپاگ ، که در ضمن وزير و سپهسالار او نيز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در ميان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وي دست به چنين جنايتي نخواهد آلود, چون يکم کودک با او خوشايند است. دوم چون شاه فرزندان زياد ندارد دخترش ممکن است جانشين او گردد, در اين صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به يکي از چوپان‌هاي شاه به‌ نام ميترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وي را به دستور شاه به کوهي در ميان جنگل رها کند تا طعمه‌ي ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتي همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاري به شوهرش اصرار ورزيد که از کشتن کودک خودداري کند و بجاي او, فرزند خود را که تازه زاييده و مرده بدنيا آمده بود, در جنگل رها سازد. ميترادات شهامت اين کار را نداشت, ولي در پايان نظر همسرش را پذيرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستي کوروش را به گردن گرفت.

روزي کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهي از فرزندان اميرزادگان بازي مي کرد. آنها قرار گذاشتند يک نفر را از ميان خود به نام شاه تعيين کنند و کوروش را براي اين کار برگزيدند. کوروش همبازيهاي خود را به دسته‌هاي مختلف بخش کرد و براي هر يک وظيفه‌اي تعيين نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وي فرمانبرداري نکرده بود تنبيه کنند. پس از پايان ماجراي, فرزند آرتم بارس به پدر شکايت برد که پسر يک چوپان دستور داده است وي را تنبيه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهي کرد که فرزند يک چوپان پسر او را تنبيه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردي با فرزند کسي که بعد از من داراي بزرگترين مقام کشوري است, چنين کني؟" کوروش پاسخ داد: "در اين باره حق با من است, زيرا همه آن‌ها مرا به پادشاهي برگزيده بودند و چون او از من فرمانبرداري نکرد, من دستور تنبيه او را دادم, حال اگر شايسته مجازات مي باشم, اختيار با توست."

آژدهاک از دلاوري کوروش و شباهت وي با خودش به انديشه افتاد. در ضمن بياد آورد, مدت زماني که از رويداد رها کردن طفل دخترش به کوه مي گذرد با سن اين کودک برابري مي کند. بنابراين آرتم بارس را قانع کرد که در اين باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هويت طفل مذکور پرسشهايي به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "اين طفل فرزند من است و مادرش نيز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زير شکنجه واقعيت امر را از وي جويا شوند.

چوپان در زير شکنجه وادار به اعتراف شد و حقيقت امر را براي آژدهاک آشکار کرد و با زاري از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه ديد, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسيد: "با طفل دخترم چه کردي و چگونه او را کشتي؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصميم گرفتم کاري کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".

کوروش در دربار کمبوجيه اول خو و اخلاق والاي انساني ايرانيها و فنون جنگي و نظام پيشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌هاي سختي که سربازان پارس فرامي‌گرفتند پرورش يافت.

دوره قدرت

هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضي بودند بر ضد آژدهاک شورانيد و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشي کند و او را شکست بدهد. با شکست امپراتوري ايراني ماد بوسيله پارسها که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهي ?? ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسيد, اما کوروش به آژدهاک آسيبي وارد نياورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به اين شيوه پادشاهي ماد و پارس را به دست گرفت و خود را پادشاه ايران اعلام نمود و اتحاد اين دو تيره آريايي ايران را بنا کرد . کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس ناميد ، در حاليکه بابل به او خيانت کرده بود ، خردمندانه از کرزوس ، شاه ليدي خواست تا حکومت او را به رسميت بشناسد و در عوض کوروش نيز سلطنت او را بر ليدي قبول نمايد . اما کرزوس در کمال کم خردي به جاي قبول اين پيشنهاد به فکر گسترش مرزهاي کشور خود افتاد و به اين خاطر با شتاب سپاهيانش را از رود هالسي ( قزل ايرماق امروزي در کشور ترکيه ) که مرز کشوري وي و ماد بود گذراند و کوروش هم با ديدن اين حرکت خصمانه ، از همدان به سوي ليدي حرکت کرد و دژ سارد که آن را تسخير ناپذير مي پنداشتند ، با صعود تعدادي از سربازان ايراني از ديواره هاي آن سقوط کردو کرزوس، شاه ليدي به اسارت ايرانيان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به درياي روم و همسايگي يونان يان رسانيد . نکته قابل توجه رفتار کوروش پس از شکست کرزوس است . کوروش، شاه شکست خورده ليدي] را نکشت و تحقير ننمود، بلکه تا پايان عمر تحت حمايت کوروش زندگي کرد و مردم سارد علي رغم آن که حدود سه ماه لشکريان کوروش را در شرايط جنگي و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند ، مشمول عفو شدند . پس از ليدي کوروش نواحي شرقي را يکي پس از ديگري زير فرمان خود در آورد و به ترتيب گرگان (هيرکاني)، پارت ، هريو ( هرات )، رخج ، مرو ، بلخ ، زرنگيانا ( سيستان ) و سوگود (نواحي بين آمودريا و سيردريا ) و ثتگوش (شمال غربي هند ) را مطيع خود کرد . هدف اصلي کوروش از لشکر کشي به شرق تأ مين امنيت و تحکيم موقعيت بود و گرنه در سمت شرق ايران آن روزگار حکومتي که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت . کوروش با زير فرمان آوردن نواحي شرق ايران ، وسعت سرزمين هاي تحت تابعيت خود را دو برابر کرد . حال ديگر پادشاه بابِل از خيانت خود به کوروش و عهد شکني در حق وي که در اوائل پيروزي او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشيمان شده بود . البته ناگفته نماند که يکي از دلايل اصلي ترس « نابونيد » پادشاه بابِل،‌ همانا شهرت کوروش به داشتن سجاياي اخلاقي و محبوبيت او در نزد مردم بابِل از يک سو و نيز پيش بيني هاي پيامبران بني اسرائيل درباره ازادي قوم يهود به دست کوروش از سوي ديگر بود.

بابِل بدون مدافعه در 22 مهرماه سال 539 ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهي چند روز مقاومت ورزيدند ، پادشاه محبوس گرديدو کوروش طبق عادت در کمال آزاد منشي با وي رفتار کرد و در سال بعد (538ق.م ) هنگامي که او در گذشت عزاي ملي اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد . با فتح بابِل مستعمرات آن يعني سوريه ، فلسطين و فنيقيه نيز سر تسليم پيش نهادند و به حوزه حکومتي اضافه شدند رفتار کوروش پس از فتح بابل جايگاه خاصي بين باستان شناسان و حتي حقوقدانان دارد . او يهود يان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کليه اموالي که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشليم از هيکل سليمان به غنيمت گرفته بود ، کمک هاي بسياري از نظر مالي و امکانات به آنا ن نمود تا بتوانند به اورشليم بازگردند و دستور بازسازي هيکل سليمان را صادر کرد و به همين خاطر در بين يهوديان به عنوان منجي معروف گشت که در تاريخ يهود و در تورات ثبت است.اسکندر پس از رسيدن به ايران و پارسه همگي را به آتش کشيد و ويران نمود ولي پس از رفتن به آرامگاه کوروش بزرگ هرگونه صدمه زدن به آرامگاه کوروش را ممنوع نمود و به وصيت وي که در آنجا حک شده بود عمل کرد و آن را سالم گذاشت و رفت تا براي ايندگان باقي بماند . خود اسکندر که دشمن ايرانيان بود نيز کوروش را الگوي و رهبري بزرگ مي پنداشت . به باور بسياري از حقوق دانان کهن آمريکايي و انگليسي کتاب کوروپديا - کوروش بزرگ سرلوحه بنيان گذاران آزادي و دموکراسي غربي در جهان بوده است . در جهان امروز يونسکو کورش بزرگ - اسکندر مقدوني و سزار را سه ابر مرد جهان معرفي کرده اند . ولي به راستي موج تبليغات گسترده غربيان براي سزار و اسکندر يوناني کجا و گمنامي کوروش بزرگ از آسيا که الگو و سرور اسکندر و سزار بوده است کجا ؟ اسکندري گويي اينکه از ديدگاه بزرگي و دانش جهانگشايي برترين روزگار خود بوده ولي فساد اخلاقي و زندگي آلوده اش بر همگان آشکار است . حال آنکه شخصي مانند کوروش بزرگ از همه لحاظ بر سزار و اسکندر برتري داشته است و نامش در قرآن به نام ذوالقرنين و در تورات به نام کوروش فرستاده خداوند آمده است ولي هرگز سخني از او در ايران نشده است . تنديسي شايسته و بايسته اين ابر مرد جهان در ايران وجود ندارد . فيلم و مستند جهاني شايسته وي ساخته نشده است . نامش براي آغاز سال آورده نشده است . فقط ملت ايران بودند که هنوز پس از هزاران سال از درگذشت وي در هنگام آغاز جشن ملي نوروز با سبدها و دسته هاي گل راهي آرامگاه ابدي وي در پاسارگاد مي شوند تا اداي احترام کرده باشند و با منش - کردار و ايران دوستي او پيماني دوباره بسته باشند . امروزه تنديس اين بزرگ مرد ايران زمين در سازمان ملل متحد , آمريکا , استراليا برپا است و به زودي در تاجيکستان , هند , آلمان و اسرائيل نيز نصب خواهد مي شود . شادي روان پاک اين ابر نيک منش جهان را از يزدان پاک خواستاريم . . .

نصب تنديس کوروش بزرگ در سيدني استراليا

همايش بزرگداشت کوروش بزرگ در استراليا

پيرامون گزنوفون نويسنده زندگي کوروش بزرگ

گزنوفون در سال 430 قبل ميلاد در شهر ارخيوس يونان متولد شد . وي در سالهاي 430 تا 335 پيش از ميلاد زندگي و تحقيق مينموده است . گزنوفون و افلاطون از شاگردان سقراط بودند . گزنوفون با جواني دوست بود كه آن جوان دوست كورش کوچک ، برادر اردشير دراز دست بود و اين دوستي موجب گرديد ، با توجه به آنكه گزنوفون از جنگهاي خانوادگي آتن به تنگ آمده بود به مشرق زمين و ايران سفر كند و به تحقيق پرداخت و تاريخ زمان خود را به رشته تحرير در آورد و از آنجا كه زندگي كورش در آن زمان ، زبان زد خاص و عام بود كتابي را به نام كورش نامه در شرح حال زندگي كورش كبير به رشته تحرير در آورد . كه هم اكنون يكي از كتابهاي مرجع تاريخي جهان مي باشد . نکته بسيار شگفت انگيز اين امر در ذکر اين مطالب توسط دشمنان ايران مي باشد . يونان و ايران کينه اي ديرينه ولي بسيار متمدن و اخلاقي نسبت به هم داشتند . با اينکه دشمن يکديگر بودند ولي هردوت مورخ نامدار يوناني ايرانيان را سرور آسيا معرفي ميکند . گفتني است که هرودوت مرگ بزرگ مرد جهان کوروش هخامنشي را در نبرد با سکاها ذکر کرده است ولي گزنوفون عکس اين ادعا را ثبت کرده است .

First democratic text in tne world , Cyrus the great 550 bc

I am Cyrus, King of the globe, great king, mighty king, King of Babylon, king of the land of Sumer and Akad, King of ......, king of the four quarters of Earth, son of Cambysis (Kambujiye), great king, king of Anshan, grandson of Cyrus (Kurosh), great king, king of Anshan, descendant of Teispes (Chaish Pish), great king, king of Anshan, progeny of an unending royal line, whose rule, The Gods, Bel and Nabu cherish, whose kingship they desire for their hearts' and pleasures.

When I well disposed, entered Babylon, I had established the seat of government in the royal palace of the ruler, amidst jubilation and rejoicing. Marduk the great god, induced the magnanimous inhabitants of Babylon to love me, and I sought daily to worship him .......

...... when my numerous soldiers in great numbers peacefully entered Babylon and moved about undisturbed in the midst of the Babylon, I did not allow anyone to terrorize the people of the lands of Sumer and Akad and ...... I kept in view, the needs of the people and all their sanctuaries to promote their well being. I strove for peace in Babylon and in all his other sacred cities. As to the inhabitants of Babylon who against the will of the gods were enslaved, I abolished the corvee which was against their social standing, I freed all slaves. I brought relief to their dilapidated housing, putting thus an end to their misfortunes and slavery ......

...... Marduk, the great lord, was well pleased with my deeds, rejoiced and to me, Cyrus, the king who worshipped him, and to Cambysis, my son, the offspring of my loins, and to all my troops he graciously gave his blessing, and in good sprit, before him we stood peacefully and praised him joyously.

All the kings who sat in throne rooms, throughout the four quarters, from the Upper Sea (Mediterranean Sea) to the Lower Sea (Persian Gulf), those who dwelt in ...... and all those who live in other types of buildings as well as all the kings of the West Land, who dwelt in tents, brought me their heavy tribute and kissed my feet in The Babylon. As to the region, from ...... to the cities of Ashur, Susa (Shoosh), Agade and Eshnuna, the cities of Zamban, Me-Turnu, Der as far as the region of the land of Gutium, the holy cities beyond the Tigris River, whose sanctuaries had been in ruins over a long period, the gods whose abode is in the midst of them, I returned to their places and housed them in lasting abodes.

I also gathered all their former inhabitants and returned to them their habitations. Furthermore, I resettled upon the command of Marduk, the great lord, all the gods of Sumer and Akad whom Nabonid had brought into Babylon to the anger of the lord of the gods, unharmed, in their former chapels, the places which makes them happy.

May all the gods whom I have placed within their sanctuaries and resettled in their sacred cities, address a daily prayer in my favor before Bel and Nabu, that my days may be long, and may they recommend me to him, to Marduk my lord, they may say: "May Cyrus the King, who worships thee, and Cambysis his son ...... all gods I settled in a peaceful place, I sacrificed ducks and doves, I endeavored to repair their dwelling places ...... "

پژوهش و گردآوري از ارشام پارسي , برداشت اين نوشتار با ذکر نام و آدرس پايگاه آزاد است

/ 1