کوفه کانون طوفان های سیاسی و اجتماعی بود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کوفه کانون طوفان های سیاسی و اجتماعی بود - نسخه متنی

داود الهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کوفه کانون طوفانهاي سياسي و اجتماعي بود

درس هايي از مکتب اسلام ـ شماره327 ، تير 67

سير تشيع در ايران ـ13

داود الهامي

جزر و مدهاي سياسي و اجتماعي، جو کوفه را دائما عبوس و درهم و برهم نشان مي داد و مثل کوه آتش فشان بود که از آن دود و دمه به رنگهاي گوناگون در فضا مي پيچيد

روحيه مردم کوفه

مردم کوفه با روحيه هاي مختلف و گوناگوني که داشتند، بهنگام و رود امام (عليه السلام) به عراق مردانه به حمايت او برخاستند و در سه جنگ خانمانسوز، امام (عليه السلام) را ياري دادند و امام (عليه السلام) با کمک همين مردم کوفه در جنگ جمل بر نيروهاي عايشه و طلحه و زبير پيروز شد.

در جنگ صفين تا آستانه پيروزي قطعي پيش رفت. و در جنگ نهروان نيز نيروهاي متعصب خوارج را هم درهم کوبيد.

اميرمومنان علي(عليه السلام) پس از جنگ جمل و فتح بصره از همين مردم کوفه که دشمن را مغلوب کردند، بدينگونه تشکر مي کند:

وجزاکم الله من اهل مصر عن اهل بيت نبيکم احسن ما يجزي العالمين بطاعته و الشاکرين لنعمته، فقد سمعتم و اطعتم، و دعيتم فاجبتم [1]

خداوند به شما اهل اين شهر از ناحيه اهل بيت پيامبرتان جزا و پاداش دهد بهترين پاداشي که به عاملان و مطيعان خود و سپاسگزاران نعمتهايش عطا مي کند، چرا که شنيديد و اطاعت کرديد، دعوت شديد و اجابت نموديد.

ولي امام (عليه السلام) در اواخر حکومتش از ضعف مردم کوفه شکايت مي کرد و اين گله و شکايت پس از حادثه شوم حکمين و پيدايش گروه خطرناک خوارج و حملات پي در پي که از طرف معاويه به اطراف کشور امام (عليه السلام) ميشد، بوده است.

امام (عليه السلام) کاملا با روحيه اين ملت آشنا بود همينکه از مردم کوفه احساس ضعف و سستي نمود با سخنان آتشين و گله آميز و با تعبيرات توبيخ آميز مردم کوفه را مورد ملامت و توبيخ قرار مي دهد، باشد که غيرت آنان به جوش آيد.

در خطبه اي خطاب به مردم کوفه مي فرمايد: اف لکم لقد سئمت عتابکم ارضيتم بالحياة الدّنيا من الاخرة عوضا؟ و بالذّل من العزّ خلفاً ؟ اذا دعوتم الي جهاد عدّوکم دارث اعينکم، کانکّم من الموت في غمرة و من الذّهول في سکرة....

نفرين بر شما از بس شما را سرزنش کردم، خسته شدم، آيا به جاي زندگي (لذت بخش) آخرت، به زندگي موقت دنيا راضي گشته ايد؟ و به جاي عزت و سربلندي، بدبختي و ذلت را برگزيده ايد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمن دعوت مي کنم چشمتان از ترس در جام ديده دور مي زند، گويا ترس از مرگ عقلتان را ربوده، و همچون مستاني که قادر به پاسخ نيستند، از خود بي خود شده و سرگردان گشته ايد و گويا عقلهاي خود را از دست داده ايد و درک نمي کنيد.

ما انتم لي بثقة سجيس اللّيالي، و ما انتم برکن يمال بکم و لا زوافر عزّ يفتقر اليکم، ما انتم الاّ کابل ضلّ رعاتها، فکلمّا جمعت من جانب انتشرت من آخر....

من هرگز و هيچگاه به شما اعتماد ندارم، اعتماد بر شما نيست که (در دفع دشمن) به شما تکيه شود و نه قبيله و ياران شرافتمندي هستيد که دست نيازم بسويتان دراز گردد، به شتران بي ساربان مي مانيد که هر گاه از يک طرف گردائيد، از سوي ديگر پراکنده شويد. به خدا سوگند شما و سيله بدي براي افروختن آتش جنگ بر ضد دشمنان هستيد نقشه ها براي شما مي کشند اما شما مرد کشيدن نقشه اي بر ضد آنان نيستيد دشمن به شما حمله مي کند و شهرها را از دستتان خارج مي سازد و شما به خشم نمي آئيد ديده دشمن براي حمله به شما خواب ندارد و لي شما در غفلت و بي خبري به سر مي بريد، شکست از آن کساني است که دست از ياري يکديگر بر مي دارند.

بخدا سوگند مي کنم اگر جنگ، سخت درگير شود و حرارت و سوزش مرگ به شما رسد از اطراف فرزند ابوطالب همچون جدائي سر از بدن، جدا و پراکنده شويد.

به خدا سوگند کسي که دشمن را بر جان خويش مسلط گرداند که گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتواني او بسيار بزرگ و قلب او بسيار کوچک و ناتوان است.

انت فکن ذاک ان شئت فاما انا فوالله دون ان اعطي ذلک ضرب بالمشرقيّه تطير منه فراش الهام و تطيح السوّاعد و الاقدام و يفعل الله بعد ذلک ما يشاء [2]

اي شنونده اگر تو هم مي خواهي در زبوني و ناتواني مانند اين چنين کسي باشي باش اما من به خدا سوگند از پاي ننشينم و قبل از آنکه به دشمن فرصت دهم با شمشير آبدار چنان ضربه اي بر پيکر او و ارد سازم که ريزه هاي استخوان سر او بپرد، و بازوها و قدمهايش جدا گردد، پس از آن، آنچه خداوند خواهد مي شود.

و همچنين هنگاميکه به امام(عليه السلام) خبر رسيد که ياران معاويه بر برخي بلاد مسلط شده اند و عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران فرماندار امام در يمن پس از شکست از بسر بن ابي ارطاه [3] به نزد امام برگشتند. امام براي توبيخ مردم کوفه به خاطر سستي در جهاد و مخالفت با دستوراتش به منبر رفت و چنين فرمود:

ماهي الّا الکوفة، اقبضها و ابسطها، ان لم تکوني الّا انت تهبّ اعاصيرک فقبّحک الله.

جز کوفه در حوزه من نمانده که من آن را قبض و بسط کنم، اما اي کوفه اگر تنها تو باشي آنهم با اين و ضع که گردبادها در تو طوفان آسا همي وزد، خدايت به زشتي رخسار مبتلا کند که از نظرها بيفتي.

سپس فرمود به من خبر رسيده که بسر بر يمن تسلط يافته، سوگند به خدا مي دانستم اينها به زودي بر شما مسلط خواهند شد زيرا:

1- اجتماع آنان بر باطل خود و تفرقه شما از حق خود

2- سرپيچي شما از امام خود در راه حق و اطاعت آنها از امام خود در راه باطل.

3- امين بودن آنها نسبت به صاحب خود و خيانت شما به سالار خود

4- آنها در شهرهاي خود به اصلاح مشغولند و شما به افساد.

اگر من يکي از شماها را امين کاسه چوبيني نمايم بيم آن دارم که بند آن را بدزدد.

اللهّم انّي قد مللتهم و ملّوني و سئمتهم و سئموني، فابدلني بهم خيراً منهم و ابدلهم بي شرّا منّي، اللّهم مث قلوبهم کما يماث الملح في الماء، اما و الله لوددت انّ لي بکم الف فارس من بني فراس ابن عنم... [4]

بارالها (از بس نصيحت کردم) آنها را خسته و ناراحت ساخته و آنها نيز مرا خسته کردند، من آنها را ملول، و آنها مرا ملول ساختند، به جاي آنان افرادي بهتر به من مرحمت کن و به جاي من بدتر از من بر سر آنها مسلط نما.

خداوند دلهاي آنها را آب کن همانطور که نمک در آب حل مي شود آگاه باشيد به خدا سوگند دوست داشتم بجاي شما هزار سوار از بني فراس بن غنم داشته باشم (تا با کمک آنها دشمنان را بر سر جاي خود مي نشاندم ) []

گردبادهاي کوفه چيست؟

حال بايد ديد منظور امام از اعاصير و گردبادهاي کوفه چيست؟ آيا منظور طوفانها و گردبادهاي خاکي و طبيعي است که در کوفه شديد بود. و يا منظور طوفانها و گردبادهاي سياسي و اجتماعي بوده که از برخورد آراء و عقايد گوناگون مردم آن شهر بوجود مي آمد. بعيد نيست که منظور امام(عليه السلام) همين باشد زيرا در ميان مردم کوفه هر نوع آراء و عقايد و اميال آنهم نه به صورت آرام بلکه به صورت حاد افراطي آن و جود داشته است. گروهي هوادار بني اميه و عنصر خطر بودند. و گروهي طرفدار علي (عليه السلام) و اسلام و انسانيت بودند که با گروه بني اميه دائما در جنگ و ستيز بودند و جدا به حمايت از حق و حقوق تاراج شده مردم، قيام کرده بودند قوه اينها بيشتر و تلاششان براي رهانيدن اسلام از خطر انحرافي شديدتر بود، عناصر اصلي اينها سرداران رشيدي بودند که در حقيقت به نجات اسلام از دست جاهليت مي کوشيدند و هميشه ملازم ارزش هاي مذهبي بودند.

دسته ديگر خوارج بودند که افراطي و تند و گستاخ که خود را شراره يعني فداکاران راه دين مي خواندند اين دسته با هر دو گروه قبلي در جنگ و ستيز بود. و دسته چهارمي هم و جود داشت که دنبال منافع شخصي خود بودند و در نظر اينها عوامل اقتصادي درست به اندازه مذهب در نظر گروههاي ديگر، مهم بود. باقي مانده مردم، بواسطه ضعف نفس و آگاهيهاي لازم دچار تجاذب و کشمکش آراء اين و آن بودند و به يک حالت ثابت نمي زيستند هر طرف که باد مي وزيد آنها را به آن طرف مي پراند.

بدينگونه مردم کوفه به چند گروه با آراء و عقايد و منافع متضاد تقسيم مي شدند و اين گروهها دائما در حال برخورد و اصطکاک بودند و چون گردباد با يکديگر گلاويز مي شدند.

شايد منظور امام (عليه السلام) از کلمه اعصار که در اين خطبه بکار رفته است همان گردبادهاي سياسي است و اين بهترين تعبير از و ضع آشفته کوفه آن روز است. کوفه از اين نظر کانون طوفانهاي سياسي و اجتماعي و محل تلاقي انقلاب فکري بوده است و همين هم باعث و اژگوني آن شد. مبادي فکري در خودشان مختلف بود و از هر طرف ديگر، در مسير تندبادها هم بودند که بادهاي قوي و تند از بيرون به آنها مي وزيد، دستهاي سياسي آنها را به خود مشغول مي کرد به همين جهت قواي آنها صرف خود ميشد و دشمن اصلي بکلي فراموش مي گرديد بطوريکه معاويه مي توانست امثال بسر بن ارطاه را به تاراج شهرها و کشورهاي دور دست گسيل دارد.زيرا مرکز عاصمه به خود سرگرم و مشغول بودند. دشمن هرگونه دستبردي به آنان مي زند و آنها نمي توانند جز سرافکندگي از خود بروز دهند و همان نفريني که امام (عليه السلام) به چهره و رخسار کوفه کرد قضاي عادلانه آسماني آنهاست.

اين تنها عيب عرب زمان علي (عليه السلام) نبود بلکه عيب عربهاي امروز هم هست پريشاني عرب امروز هم از همين خوي ناشي شده است اين مطلب را از ميان سياسيون روز مي شنويم:

يکي از ديپلوماتهاي معروف انگليسي بنام لورانس مي گويد عربها مانند ماسه هاي صحراي عربستان هستند همانطوريکه باد و طوفان آنها را به هر طرف مي برد اشخاص نيز مي توانند اين مردم را به هر طرف که مي خواهند سوق دهند [5]

اين خاصيت نژادي و تر بيتي عربها را سياستمداران امروز نيکو تشخيص داده اند قبل از اينها راد مرد جهان اسلام امير مومنان علي(عليه السلام) همين نقطه شعف عربها را بيان فرموده است و گردبادها از همان شنها و ماسه ها است که باد به همراه خود آنها را به هر سو مي برد.

خاصيت اين مردم اين چنين است که زود تحت تأثير قرار مي گيرند و زود عوض مي شوند، امام(عليه السلام) به روحيه اين مردم کاملا آشنا بود و لذا با بيانات آتشين خود، مردم انقلابي کوفه را چنان تکان داد که همان مردمي که نسبت به دستورات امام بي تفاوت شده بودند چنان تحت تأثير سخنان آتشين امام قرار مي گيرند بار ديگر مثل روزهاي اول، دعوت امام (ع ) را براي سرکوبي شاميان لبيک مي گويند.

ابن ابي الحديد در شرح اين جمله فاذا انتم النتم له رقابکم و اشرتم اليه باصابعکم جائه الموت فذهب به فلبثتم بعده ماشاء الله حتّي يطلع الله لکم من يجمعکم... [6] (و هرگاه شما تحت فرمان او درآمديد و رهبري او بر شما مسلم شد متأسفانه دوران او سپري شده و مرگ او فرا مي رسد...)

مي نويسد ان اهل العراق لم يکونوا اشد اجتماعا عليه من الشهر الذي قتل فيه علي(عليه السلام) ...

اهل عراق هيچوقت شدت اجتماعشان به دور علي (عليه السلام) مانند ماه آخر که به شهادت رسيد، نبود،در اين اجتماع، صد هزار شمشير زن دور او را گرفته بودند و مقدمه لشگر را به طرف شام حرکت داد، اما ديگر دير شده بود و در همان و قت خود مي فرمود: اينک که ماه آخر عمر من است يعني ديگر چه فايده؟ ابن ملجم لعين او را ضربت زد و آن جمعيت انبوه مانند گله گوسفند، چوپان خود را از دست داد [7]

تولد خطرناکترين حزب در کوفه

بالاخره، کوفه با اصول طبقاتي، حزبي و قبيلگي منظره مختلفي نشان مي داد مثل کوه آتشفشان بود که از آن دود و دمه به رنگهاي گوناگون در جو فضا متصاعد ميشد. و اينها همه علاوه بر تحريکات خارجي، مبادي انقلاب انگيز کوفه بود. خوارج، خطرناکترين حزب در کوفه زائيده شده سر از پوست در آورد. البته سرعت انقلاب کوفه از جهت حزبي آن شديدتر از دو جهت ديگر بود. مبدء اين حزب خوارج بقدري تند و خطرناک بود که همه گونه اشتباهي در آن راه داشت و اين فکر از کوفه سر زد و در آنجا بال و پر گشود و هر عنصري از هر قبيله اي را به خود مي پذيرفت اين فکر که قبيله هاي گوناگون را دور هم جمع کرده بود و گردباد و طوفان سهمگيني بود که در فضاي کوفه چرخيدن گرفت و جمعي از عباد و پارسايان و از خواص اصحاب اميرمومنان علي (عليه السلام) بودند که بر و ي ديوانه وار شوريدند و در صدد برهمزدن کوفه و مرکز حکومت علي (عليه السلام) برآمدند،طوفان اين فکر چنان مهيب و سهمگين بود و چنان مبدء تحريک شده بود که جمعيتها را به شدت تحت تاثير قرار مي داد. تندي اين فکر و اين عقيده را از آنچه مولاي متقيان علي (عليه السلام) درباره آنها فرموده است، بهتر مي توان فهميد. علي(عليه السلام) پس از آنکه نيروهاي خوارج را درهم کوبيد فرمود فانا فقات عين الفتنه و لم يکن ليجترء عليها احد غيري بعدان ماج غيهبها و اشتد کلبها [8]

چشم فتنه را من در آوردم، غير از من احدي جرئت چنين کاري را نداشت پس از آنکه موج درياي تاريکي و شبهه ناکي آن بالا گرفته بود و (هاري) آن فزوني يافته بود.

علي (عليه السلام) در اينجا دو تعبير جالب دارد يکي شبهه ناکي در ترديدآوري اين جريان. وضع قدس و تقواي ظاهري خوارج طوري بود که هر مومني را به ترديد مي انداخت . از اين جهت يک جو تاريک و مبهم و يک فضاي پر از شک و دودلي بوجود آمده بود.

ديگر اينکه آنها را به کلب تشبيه مي کند. کلب يعني هاري هاري همان ديوانگي است که در سگ پيدا مي شود. بهر کس ميرسد گاز مي زند و لعاب دهان آن حامل يک نوع ميکرب بيماري مسري است و اگر سگ در آن حال انسان يا حيواني را گاز بزند آنها را هم هار مي کند. اين و ضع اگر ادامه داشته باشد بسيار خطرناک است لذا افراد فهميده سگ هار را اعدام مي کنند که لااقل ديگران از خطر هاري نجات يابند.

علي (عليه السلام) درباره خوارج نظرش اين بود که چون اينها حکم سگ هار را پيدا کرده بودند، چاره پذير نبودند و ديگران را نيز مبتلا مي کردند و مرتب بر عدد هارها مي افزودند.

بزرگترين گرفتاري امام (عليه السلام) تا زنده بود از ناحيه اين گروه بود و وقايع آنها امام (عليه السلام) را پيوسته به خود مشغول مي داشت.

اين گروه که تعدادشان 12 هزار نفر بود در جنگ خوارج بکلي قلع و قمع نشده بودند هشت هزار آنها توبه کردند و دوباره به لشگر امام(عليه السلام) پيوستند و لي چه توبه اي، توبه گرگ مرگ است مثلا يک تن از توبه کنندگان شمر بن ذي الجوشن و ديگري شبث بن ربعي و ديگران هم نظاير اينان بودند.

چهار هزار ديگرشان در جنگ نهروان کشته شدند که همه آنها از اهالي کوفه بودند که هر يک از کشته شدگان، ده ها نفر فاميل و وابسته قبيلگي داشتند که با علي (عليه السلام) و آل علي(عليه السلام) دشمن خوني بودند. قاتل امام (عليه السلام) تنها ابن ملجم مرادي نبود قطامه دختر يکي از شرطه ها يکي از قاتلان بود که پدرش در نهروان کشته شده بود به انتقام خون پدرش با ابن ملجم و شبث ابن ربع و ديگران دسته بندي کرد و سرانجام امام(عليه السلام) را به شهادت رساندند.

از سخنان پيامبر اکرم (ص)

ولوع النفس باللذات يردي

مرا پندي چو در آويز گوش است زاستاد بزرگ از عهد خوردي

به نابودي کشد افراط در عيش و لوع النفس باللذات يردي

دکتر رسا

[] - اين خطبه امام پس از پايان جريان حکمين و خوارج ايراد فرموده است. ابن ابي الحديد مي گويد از اين آخرين خطبه هاي امام بشمار مي رود- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج1 / 348

[1] . نهج البلاغه قسمت نامه ها نامه شماره 2- کتاب النصره ص 215

[2] . نهج البلاغه خطبه شماره 34- ابن ابي الحديد مي گويد امام اين خطبه را بعد از پايان کار خوارج در نهروان ايراد فرموده است (ج2/ 192) و از بعضي نقل کرده است که امام پس از بازگشت از جنگ با خوارج و کوتاهي کردن سپاهيان او از آمادگي براي جنگ با شاميان اين خطبه را ايراد فرموده است (ج2/ 194)

[3] . معاويه بسر را با لشگر زياد روانه حجاز ساخت او خونهاي زيادي ريخت و روانه يمن نمود عبدالله بن عباس و سعيد اين دو نفر فرار نمودند بسر وارد منزل عبيدالله بن عباس شد، و دو کودک او را سر بريد سخنان جانسوز مادر آنها در اشعار منسوب به وي در شرح نهج البلاغه ج اول منعکس شده است.

[4] . نهج البلاغه خطبه شماره 25 .

[5] . مرحوم کمره اي، مسلم بن عقيل ص209.

[6] . خطبه شماره 99 به ترتيب ابن ابي الحديد ج7/84 و نهج البلاغه فيض الاسلام ص286.

[7] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج7/4-93.

[8] . نهج البلاغه خطبه 92

/ 1